تبیان، دستیار زندگی
كاروان در تدارك غذای ظهر است و من همه حواسم به یك غریبه است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ای كاش بر پایش فرو می‌ریختم


حتی شترها و اسب‌هایشان هم خسته راه نیستند؛ انگار همه مسیر را در دل صحرا بر بال باد آمده‌اند. در حیاط ولوله‌ای افتاده است. زمین در نقطه‌ای می‌تپد؛ موج گرمایش را در دیوارها و صحنم احساس می‌كنم. كاروان در تدارك غذای ظهر است و من همه حواسم به یك غریبه است.


مدتی است كه برای رسیدنشان انتظار می‌كشم. صدای زنگ‌های شتران به گوش می‌رسد. چشمم به غبار قافله‌شان است. آمده‌اند، قافله غریبی هستند. چه صورت‌های بی‌غباری، مثل این صحرا كه عمری با او همنشین هستم به ظاهر آرام‌اند، اما تو در سكوت باوقارشان ولوله رازی را حس می‌كنی.

حتی شترها و اسب‌هایشان هم خسته راه نیستند؛ انگار همه مسیر را در دل صحرا بر بال باد آمده‌اند. در حیاط ولوله‌ای افتاده است. زمین در نقطه‌ای می‌تپد؛ موج گرمایش را در دیوارها و صحنم احساس می‌كنم.

ای کاش برپایش فرو می ریختم

كاروان در تدارك غذای ظهر است و من همه حواسم به یك غریبه است. نگاهم یك لحظه نمی‌تواند رهایش كند. می‌خواهد سفره‌ای بزرگ بیندازند و همه خدمتگزاران با او و همراهانش سر یك سفره غذا بخورند. بندگان سیاه را هم حتی صدا زده‌اند. گفتم كه كاروان غریبی است. می‌شنوم مردی به آن عزیز می‌گوید: بهتر نبود برای اینها سفره‌ای جداگانه می‌انداختید. لب كه به سخن باز می‌كند بی‌قرارتر می‌شوم. می‌گوید:

«پروردگار ما یكی است و پدر و مادر همه ما یكی».

ای كاش می‌توانستم بگریم. ای كاش می‌توانستم بر پایش فرو بریزم. نكند او حجت خداست، او پسر رسول خداست. او علی ابن موسی الرضا(ع) است. دیوارهایم در حال فرو ریختن‌اند. رفته‌اند، دل من هم به دنبالشان!


منبع: آستان قدس رضوی

بخش حریم رضوی