تبیان، دستیار زندگی
دل را ز بیخودى سر از خود رمیدن است جان را هواى از قفس تن پریدن است از بیم مرگ نیست كه سر داده‏ام فغان بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است دستم نمى‏رسد كه دل از سینه بر كنم بارى علاج شوق، گریبان دریدن است شامم سیه‏تر است ز گیسو...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گلزار زندگى


دل را ز بیخودى سر از خود رمیدن است

جان را هواى از قفس تن پریدن است

از بیم مرگ نیست كه سر داده‏ام فغان

بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است

دستم نمى‏رسد كه دل از سینه بر كنم

بارى علاج شوق، گریبان دریدن است

شامم سیه‏تر است ز گیسوى سركشت

خورشید من برآى كه وقت دمیدن است

سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى

مرغ نگه در آرزوى پر كشیدن است

بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو

هر گل در این چمن كه سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمى‏كنم

تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را كه لب به جام هوس گشت آشنا

روزى «امین» سزا لب حسرت گزیدن است‏

"آیة الله سیدعلى خامنه‏اى"

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.