ولایت فقیه به استناد روایات
جانشینان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فقهاى عادلند . از روایاتى كه در دلالتش اشكال نیست این روایت است:
قال امیر المۆمنین(علیه السلام) قال رَسول اللَّه (ص): اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفائى (ثلاثَ مرّاتٍ) قیل: یا رسول اللَّهِ، و مَن خلفاۆك؟ قالَ: الّذینَ یَأتُونَ مِنْ بَعْدى، یَروُونَ حَدِیثى وَ سُنّتی فَیُعلِّمُونَها الْنّاسَ مِنْ بَعْدی(1).
امیر المۆمنین(علیه السلام) مىفرماید كه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) فرمود: خدایا، جانشینان مرا رحمت كن. و این سخن را سه بار تكرار فرمود. پرسیده شد كه اى پیغمبر خدا، جانشینانت چه كسانى هستند. فرمود: كسانى كه بعد از من مىآیند، حدیث و سنت مرا نقل مىكنند، و آن را پس از من به مردم مىآموزند.
حدیثْ آنهایى را شامل مىشود كه علوم اسلام را گسترش مىدهند، و احكام اسلام را بیان مىكنند، و مردم را براى اسلام تربیت و آماده مىسازند تا به دیگران تعلیم بدهند.
همان طور كه رسول اكرم (ص) و ائمه(علیهم السلام) احكام اسلام را نشر و بسط مىدادند؛ حوزه درس داشتند؛ و چندین هزار نفر در مكتب آنان استفاده علمى مىكردند؛ و وظیفه داشتند به مردم یاد بدهند. معناى یعلّمونها الناس همین است كه علوم اسلام را بین مردم بسط و نشر بدهند و احكام اسلام را به مردم برسانند. اگر گفتیم كه اسلام براى همه مردم دنیاست، این امر جزء واضحات عقول است كه مسلمانان، مخصوصاً علماى اسلام، موظفند اسلام و احكام آن را گسترش بدهند و به مردم دنیا معرفى نمایند.
گسترش دادن علوم اسلام و نشر احكام با فقهاى عادل است تا احكام واقعى را از غیر واقعى، و روایاتى كه ائمه (ع) از روى تقیه صادر كردهاند، تمیز بدهند
در صورتى كه قائل شویم جمله یعلّمونها الناس در ذیل حدیث نبوده است، باید دید فرموده پیغمبر اكرم (ص): اللّهم ارحم خلفائی ... الّذین یاتون من بعدى یروون حدیثى و سُنتى، چه معنایى دارد. در این صورت، روایت باز راویان حدیثى را كه فقیه نباشند شامل نمىشود. زیرا سنن الهى كه عبارت از تمام احكام است، از باب اینكه به پیغمبر اكرم(ص) وارد شده سنن رسول اللَّه (ص) نامیده مىشود. پس، كسى كه مىخواهد سنن رسول اكرم (ص) را نشر دهد باید تمام احكام الهى را بداند، صحیح را از سقیم تشخیص دهد، اطلاق و تقیید(2) عام و خاص(3)، و جمعهاى عقلایى(4)، را ملتفت باشد، روایاتى را كه در هنگام تقیه وارد شده از غیر آن تمیز بدهد، و موازینى را كه براى آن تعیین كردهاند بداند. محدثینى كه به مرتبه اجتهاد نرسیدهاند و فقط نقل حدیث مىكنند این امور را نمىدانند، و سنت واقعى رسول اللَّه (ص) را نمىتوانند تشخیص دهند. و این از نظر رسول اللَّه (ص) بىارزش است. مسلم است كه آن حضرت نمىخواستهاند فقط قال رسول اللَّه (ص) و عن رسول اللَّه (ص)- گرچه دروغ باشد و از آن حضرت نباشد- در بین مردم رواج پیدا كند. بلكه منظورشان این بوده كه سنت واقعى نشر شود، و احكام حقیقى اسلام بین مردم گسترش یابد. روایت مَنْ حَفِظَ عَلى امّتى أَرْبَعینَ حَدیثاً، حَشَرَهُ اللَّهُ فَقیهاً(5)
و دیگر روایاتى كه در تمجید از نشر احادیث وارد شده، مربوط به محدثینى نیست كه اصلًا نمىفهمند حدیث یعنى چه، اینها راجع به اشخاصى است كه بتوانند حدیث رسول اكرم(ص) را مطابق حكم واقعى اسلام تشخیص دهند. و این ممكن نیست مگر مجتهد و فقیه باشند، كه تمام جوانب و قضایاى احكام را بسنجند، و روى موازینى كه در دست دارند، و نیز موازینى كه اسلام و ائمه(علیهم السلام) معین كردهاند، احكام واقعى اسلام را به دست آورند. اینان خلیفه رسول اللَّه (ص) هستند، كه احكام الهى را گسترش مىدهند و علوم اسلامى را به مردم تعلیم مىكنند، و حضرت در حق آنان دعا كرده است: اللّهم ارحم خلفائى.
بنا بر این، جاى تردید نیست كه روایت اللّهم ارحم خلفائى شامل راویان حدیثى كه حكم كاتب را دارند نمىشود؛ و یك كاتب و نویسنده نمىتواند خلیفه رسول اكرم (ص) باشد.
منظور از خلفا فقهاى اسلامند. نشر و بسط احكام و تعلیم و تربیت مردم با فقهایى است كه عادلند؛ زیرا اگر عادل نباشند، مثل قضاتى هستند كه روایت بر ضد اسلام جعل كردند؛ مانند سمرة بن جندب(6) كه بر ضد حضرت امیر المۆمنین (ع) روایت جعل كرد. و اگر فقیه نباشند، نمىتوانند بفهمند كه فقه چیست و حكم اسلام كدام. و ممكن است هزاران روایت را نشر بدهند كه از عمال ظلمه و آخوندهاى دربارى در تعریف سلاطین جعل شده است. به طورى كه ملاحظه مىكنید، با دو روایت ضعیف چه بساطى راه انداختهاند(7)، و آن را در مقابل قرآن قرار دادهاند- قرآنى كه جدیت دارد بر ضد سلاطین قیام كنید و موسى را به قیام علیه سلاطین وامىدارد.(8) اعراف / 103 به بعد یونس/75- 85. طه/ 24 و 43. مومنون/ 45 - 47 نازعات / 17.(9). تنبلها اینها را كنار گذاشته، آن دو روایت ضعیف را، كه شاید وعاظ السلاطین جعل كردهاند، در دست گرفته و مستند قرار دادهاند كه باید با سلاطین ساخت و دربارى شد! اگر اینها اهل روایت و دینشناس بودند، به روایات بسیارى كه بر ضد ظلمه است عمل مىكردند. و اگر اهل روایت هم هستند، باز عدالت ندارند. چون عادل و از معاصى به دور نیستند، از قرآن و آن همه روایت چشم مىپوشند و به دو روایت ضعیف مىچسبند! شكم آنهاست كه آنها را متوسل به این دو روایت ضعیف كرده، نه علم! این شكم و حب جاه است كه انسان را دربارى مىكند، نه روایت.
اگر گفتیم كه اسلام براى همه مردم دنیاست، این امر جزء واضحات عقول است كه مسلمانان، مخصوصاً علماى اسلام، موظفند اسلام و احكام آن را گسترش بدهند و به مردم دنیا معرفى نمایند
در هر صورت، گسترش دادن علوم اسلام و نشر احكام با فقهاى عادل است تا احكام واقعى را از غیر واقعى، و روایاتى كه ائمه (ع) از روى تقیه صادر كردهاند، تمیز بدهند.
چون مىدانیم كه ائمه ما گاهى در شرایطى بودند كه نمىتوانستند حكم واقع را بگویند؛ و گرفتار حكام ستمگر و جائر بودند، و در حال شدت تقیه و خوف به سر مىبردند (البته خوف از براى مذهب داشتند نه براى خودشان.) كه اگر در بعضى موارد تقیه نمىشد، حكام ستمگر ریشه مذهب را قطع مىكردند.
و اما دلالت حدیث شریف بر ولایت فقیه نباید جاى تردید باشد، زیرا خلافت همان جانشینى در تمام شئون نبوت است؛ و جمله اللّهم ارحم خلفائى دست كم از جمله علىّ خلیفتى ندارد. و معنى خلافت در آن غیر معنى خلافت در دوم نیست. و جمله الذین یأتون من بعدی و یروون حدیثی معرفى خلفاست، نه معنى خلافت؛ زیرا معنى خلافت در صدر اسلام امر مجهولى نبود كه محتاج بیان باشد و سائل نیز معنى خلافت را نپرسید، بلكه اشخاص را خواست معرفى فرماید. و ایشان با این وصف معرفى فرمودند. جاى تعجب است كه هیچ كس از جمله علیّ خلیفتی یا الأئمة خلفائی؛ مسأله گویى نفهمیده، و استدلال براى خلافت و حكومت ائمه به آن شده است، لكن در جمله خلفایى كه رسیدهاند توقف نمودهاند. و این نیست مگر به واسطه آنكه گمان كردهاند خلافت رسول اللَّه محدود به حد خاصى است، یا مخصوص به اشخاص خاصى، و چون ائمه، علیهم السلام، هر یك خلیفه هستند، نمىشود پس از ائمه علما فرمانروا و حاكم و خلیفه باشند؛ و باید اسلام بىسرپرست و احكام اسلام تعطیل باشد! و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعداى دین باشد! و آن همه كجروى رایج شود كه اسلام از آن برى است.
پی نوشت :
1 - صاحب وسائل الشیعه این حدیث را در كتاب قضا ابواب صفات قاضى، باب 8، حدیث 50، و نیز باب 11، حدیث 7 به طور ارسال آورده است، و از معانى الاخبار و مجالس به دو سند كه در بعض رجال با هم مشتركاند نقل مىكند، و در عیون به سه سند مختلف كه در تمام رجال غیر یكدیگرند و در سه مكان دور از هم به سر مىبردهاند (مرو و نیشابور و بلخ) نقل شده است. (مولف).
2- مطلق در اصطلاح علم و اصول لفظى است كه نسبت به افراد معنایى خود شایع و فراگیر بوده و بر هر كدام از آنها قابلیت انطباق داشته باشد: مانند كلمه مرد كه بر هر مذكر قابل اطلاق است. و مقید لفظى را گویند كه مطلق نباشد؛ مانند مرد دانشمند.
3- عام در اصطلاح علم اصول لفظى را گویند كه همه افرا معناى خود را در بر گیرد. هر لفظ توسط ادات عموم یا موقعیت خاص در كلام مفید این معنا خواهد بود؛ مانند هر دانشمندى را احترام كن. و خاص لفظى است كه فقط بر بعضى از افراد معناى خود دلالت كند؛ چنانكه با اداتى همراه شود كه آن را تخصیص دهند مانند: هر دانشمندى را جز آنكه ناپرهیزكار است احترام كن.
4 - جمع عقلایى شیوه مردمان عاقل و زباندان را گویند كه دو كلام و دلیل در ظاهر متنافى را با هم آشتى دهند و یكى را در مقابل دیگرى از درجه اعتبار ساقط ننمایند، و از این راه مراد گوینده را معلوم سازند. براى مثال دو دلیل هر زن و مرد زنا كار را صد تازیانه بزنید و زنا كار محصن را سنگسار كنید در نظر نخست متنافى است، اما عقلاء اول را عام و دوم را خاص مىگیرند، و حكم عام را در مورد خاص سرایت نمىدهند. و به عبارت دیگر، خاص را از دایره شمول عام خارج ساخته و به هر دو دلیل عمل مىكنند.
5 - این مضمون با الفاظ مختلف در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. براى نمونه خصال، ج 2، باب الاربعین حدیثهاى 15 - 19؛ اختصاص، ص 2؛ بحارالانوار، ج 2، ص 153 - 157.
6 - ابو عبدالرحمن سمره بن جندب بن ملال بن جریج (58 هجرى قمرى) از پیامبر بسیار روایت كرده است. بعد از مرگ زیاد چندى در بصره جانشین وى بود تا آنكه معاویه وى را معزول ساخت. طبرى مىنویسد كه سمره در ایامى كه والى بصره بود فرمان قتل هشت هزار تن را صادر كرد. چون به كوفه آمد زیاد از او پرسید: نمىترسى كه فرد بیگناهى را كشته باشى؟ گفت: اگر فزون بر این هم مىكشتم نمىترسیدم. به قتل از ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه - (ج 4، ص 73) معاویه در ازاى صد هزار درهم به او پیشنهاد كرد تا روایت كند آیه من الناس من یعجبك قوله فى الحیاه الدنیا، (بقره / 204) در شأن على بن ابیطالب نازل گردیده است و آیه و من الناس من یشرى نفسه ابتغاى مرضات الدنیا. (بقره / 207) در شأن ابن ملجم فرو فرستاده شده و سمره به چهار برابر آن مقدار پذیرفت كه آن روایت را جعل كند.
7- در بین روایات ندرتا اخبارى دیده مىشود كه اطاعت پادشاه و سلاطین را لازم شمرده است. این روایات دستاویز گروهى براى توجیه سكوت در برابر ستمگران گردیده است، با این كه این روایات از حیث سند ضعیف و از جهت دلالت نیز عموما نارساست. براى تأیید مدعا در اینجا دو نمونه از روشنترین و مهمترین این روایات را مىآوریم: عن جماعه عن أبى المفصل، عن بن جعفر بن محمد، عن آبائه (علیه السلام) عن النبى (ص)، قال: السلطان ظل الله فى الارض، یأوى الیه كل مظلوم، فمن عدل كان له و على الرعیه الشكر. و من جار كان علیه الوزر و على الرعیه الصبر حتى یأتیهم الامر ( بحار الانوار ، ج 72، ص 354). (پیامبر (ص) فرمود: پادشاه سایه خدا بر روى زمین است، هر ستمدیدهاى به او پناه مىبرد. اگر عدالت ورزد، براى او پاداش نیكوست،و بر مردم است كه وى را شكر گذارند. و اگر ستم كند، گناه آ بر اوست، و بر مردم است كه شكیبایى نشان دهند تا آنكه امر خدا در رسد.)
محمد بن على بن بشاره، عن على بن ابراهیم القطان، عن محمد بن عبدالله (ص): طاعه الشیطان واجبه و من ترك طاعه السلطان، فقد ترك طاعه الله عزوجل، و دخل فى تهیه. ان الله عزو جل یقول: و لا تلقوا بأیدكم الى التهلكه. ( منبع پیشین، ص 368) (پیغمبر (ص) فرمود: اطاعت پادشاه واجب است، هر كس اطاعت او را رها كند، فرمان خدا را رها كرده است و در نهى خداوند وارد شده است كه فرموده: با بادست خود خود را به هلاكت نیندازید ام از راویان روایت اول ابى المفضل، ضیعف، و على بن الحسن مجهول، و حسین بن زید غیر ثقه است.) ام از روایان دوم نیز على بن ابراهیم و محمد بن مصعب مجهول و محمد بن عبدالله و احمد بن بكر و حمادبن سلمه و ثابت و انس غیر ثقفهاند در مقابل این روایات، در بحارالانوار، (ج 72، ص 335 - 385، ابواب 8 - 84) روایات فراوانى بر خلاف مضمون آن دو روایت وارد شده است.
8 - علاوه بر قرآن مجید، روایات بسیارى در مبارزه با ستمگران و كسانى كه در دین تصرف مىكنند وارد شده است
9 - وسائل الشیعه، ج 11، كتاب الجهاد، ابواب 1 و 5 و 26، 46، 47؛ كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، ابواب الامر و النهى و ما یناسبها، ابواب 1 و 3 و 8.
بخش اعتقادات شیعه تبیان
منبع:
امام خمینی ، ولایت فقیه ، ص 48- 54