تبیان، دستیار زندگی
سپاهی اوشده ام وبه شوق ابتدا کرده ام زره ام پشت ندارد وکمانها به خون بازگشتم تشنه اند خونی که هیچ بها ندارد روزی را آور که رزق من سری شکسته باشد برآرامش بالینش وشبی که خفتنم رویایی باشد کودکانه درمهد قنوتش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قسم به شوکت شب

عهد

برداشتی از دعای شریف عهد

یا مبدی کل شی و معیده

سپاهی اوشده ام و به شوق ابتدا کرده ام زره ام پشت ندارد و کمانها به خون بازگشتم تشنه اند خونی که هیچ بها ندارد روزی را آور که رزق من سری شکسته باشد بر آرامش بالینش و شبی که خفتنم رویایی باشد کودکانه در مهد قنوتش

یا محی کل شی وممیته

مردگی پاییزیم را بدل به زندگی سبز امروز کردی ومرا از پوسته سرخوردگی درآوردی بیا الهی باردیگر مرا درمن بمیران ومیان من واو از میانم بردار تو بودی آنگاه که هیچ نبود وهستی پس از آنکه هیچ نباشد حال که او دربر شیدائیم نشسته پوچی نیستیش را نیست کن وخارهای بی بن سرراهم رابه طوفان فنا بسپار او را برای من و مرا برایش باقی بگذار ...

یا حیا قبل کل حی ویا حیا بعد کل حی و یا حیا حین لا حی یا محیی الموتی و ممیت الاحیا

قسم به صاحت صبح، قسم به شوکت شب، به چشم سرخ غروب ، به گرگ ومیش سحر/ قسم به طاقت طوفان، بدست نرم نسیم، به جای پنجه باران به روی پنجره ها ، قسم به نقش گلیم / قسم به چشم غزال ، به آشیانه عنقا ، به بالهای پرستو ، به کاکل هدهد، قسم به هق هق قمری، قسم به حق حق مرغ / قسم به تلخی صبر، به التیام تسلی به التهاب شکست ، قسم به ظهر ظهور / به آرزو به خیال، قسم به نوش تمنا به خط خاطره ها:

قسم می دهم به بی پروایی پروانه وشور بختی شمع که باورم کنی ؛ ببین که دوستی تنها حکایت قصه هاست ببین که عاطفه درپستوی اساطیر پنهان شده ببین مهر مرده اگر صدای قدمهایت دراین سرسرا نپیچید سکوت می کشدم اگر قافله عشق درمنزلگاهی رهایم کند عطش از پای می اندازدم نمی گویم مرا بخواه فقط بگذار بخواهمت

که باز برسر دلدادگیت هم عهدیم

قسم به عشق کزین راه بر نمی گردیم

قسم می دهم به بی پروایی پروانه وشور بختی شمع که باورم کنی ؛ ببین که دوستی تنها حکایت قصه هاست ببین که عاطفه درپستوی اساطیر پنهان شده ببین مهر مرده اگر صدای قدمهایت دراین سرسرا نپیچید سکوت می کشدم اگر قافله عشق درمنزلگاهی رهایم کند عطش از پای می اندازدم نمی گویم مرا بخواه فقط بگذار بخواهمت نمی گویم با من سخنی گوی فقط رخصت بده بستایمت دست رنجم این باشد که لحظه ای غصه هایت یادت برود بغض نکن من طاقت اشک را ندارم چهره درهم نکش من غمزدگیت را نمی یارم اگرچه با ابروی گره خورده هم زیبایی وشاید زیباتر می خواهم قدر همه ناودانها زار بزنم اما مرام گریستن از یاد برده ام می خواهم به صداقت برکه ها اقتدا کنم اما شیعگی فراموشم شده دیگر نایی برایم نمانده خودت می دانی که دارم درعشق درجا می زنم رشک می برم حسرت می خورم کاش همه ماهها بود کاش شامهایم همه لیله الرغائب می شدند چرا استغاثه ام شکست می خورد چرا فریادم جایی را برای آزاد شدن پیدا نمی کند ؟ همین شکوه های تنگمایه هم از نمایش احساسم ناتوانند

تومولایی ومن عبد تو کریمی ومن بخیل تو مالکی ومن مملوک توعظیمی ومن حقیر تودلیلی ومن متحیر تو عزیزی ومن ذلیل ؛ فهل یرحم الذلیل الا العزیز (1) ؟ شاهد باش که تنها دلبستگیم تویی راضی شو رحم کن من راه خانه ات را نمی دانم اما تو که نشانی کلبه خرابه ام را بلدی من خبر از رسیدن نامه هایم به تو ندارم برای تو که اجابت ، آسان است خاک برسرم که همه اش فکر خودم را می کنم آنقدر همه چیز را از توطلب دارم انگار زبانم لال من آقایم و توخادم نمی فهمم رنجهایت را درک نمی کنم سرشکت را بی کسی سخت است نه؟ استخوانهایت دارد زیر بار غربت خرد می شود و من پی قسمت خویش می گردم چشمهایت از بس خسته ای کاسه خون است و من به آتیه خویش می اندیشم چقدر خودخواهم من چقدر بی وفایم من.

پی نوشت:

1- مناجات مسجد کوفه ، مفاتیح الجنان : آیا جز عزیز کسی برذلیل رحم می آورد؟

نویسنده : سعید مقدس

بخش مهدویت تبیان


منبع : میثاق و سپیده صفحه 55-57

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.