تبیان، دستیار زندگی
اگر ما درک کنیم که هیچیم و همه چیز از اوست، تمام است. معرفت به این مسائل و این که تسلیم امر پروردگار عالم شویم، روح انسان را آرام می‌کند و به او طمأنینه می‌دهد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چه زمانی"یا رب" گفتن‌هایمان حقیقی است؟


کسی که قصد پروردگار عالم را دارد، طبعاً باید یک : معرفت داشته باشد؛ دو : مقصد شناس باشد؛ یعنی بداند کجا می‌خواهد برود و مقصدش کجاست.


عبادت

عوامل رسیدن به مقصد: معرفت، شناخت مقصد

وقتی کسی قصد مطلبی را می‌کند تا معرفت به آن پیدا نکند و مقصد را نشناسد، قصد نمی‌کند. پس اوّل مسأله برای قصد، معرفت و شناخت مقصد است. نمی‌شود انسان قصد راهی را بدون معرفت به آن و شناخت مقصد داشته باشد. لذا اگر بدون شناخت حرکت کند و مقصد را نشناسد، طبیعی است گمراه می‌شود و در وسط راه به بیراهه می‌رود.

اگر معرفت به آن راه نداشته باشد و به تعبیر عامیانه فقط یک احساس زودگذر باشد، به مقصد نخواهد رسید. البته اولیاء خدا در باب عرفان به آن، هوس می‌گویند، نه احساس. چون اگر احساس به حقیقت احساس و شور به حقیقت شور باشد، نه تنها بد نیست، بلکه خود عامل است برای این که انسان به مقصد برسد. لذا خود شور و احساس، مهیّج است برای رسیدن به مقصد.

پس احساس عند الاولیاء و عند العرفا بد نیست ولی در اصطلاح عامیانه ما بیان می‌کنیم که کسی که با احساسات و با شور است، شعور و معرفت در او نیست و طبعاً یک جایی کم می‌آورد، این در اصطلاح عرفا، نفس امّاره است، یعنی به ظاهر احساس است امّا آن احساسات نشأت گرفته از نفس امّاره است که بدون معرفت است و شناختی در آن نیست و وقتی شناختی در آن نبود، مقصد را هم نمی‌شناسد و وسط راه یک طوری گمراه می‌شود.

اگر پروردگار عالم به واسطه علم و حکمتش همه خلق را خلق کرده است، در هر چیزی، چه حرام، چه مکروه، چه مباح و چه مستحبّاتش، حکمتی نهفته شده که گاه ما به این حکمت می‌رسیم و گاه به واسطه همان کُد همیشگی مخلوق و محدود بودنمان نمی‌رسیم و یا بعدها می‌رسیم.

پس کسی که قصد پروردگار عالم را دارد، طبعاً باید یک: معرفت داشته باشد؛ دو: مقصدشناس باشد؛ یعنی بداند کجا می‌خواهد برود و مقصدش کجاست.

یک مواقعی می‌شود که پروردگار عالم انسان جاهل را طوری گرفتار می‌کند تا مقصد را درک کند، «وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیْکَ بِطَلِبَتِی وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی». پس نکته بسیار مهم این است که تا اوّل معرفت پیدا نکنیم و بعد مقصد را نشناسیم، قصد نمی‌کنیم.

اگر پروردگار عالم ما را دچار مشکل کرد، عین محبّت، لطف و بزرگواری‌اش است؛ چون می‌خواهد ما را به مقام معرفت برساند. می‌گوییم: دیگر فهمیدم خودی نیستم، حالا در این چه کنم چه کنم می‌مانم، هیچ راه دیگری نیست، آن‌ها را هم خدا داده بود ولی فکر می‌کردم مال خودم است، هر راهی را امتحان کردم، نشد، تمام راه‌ها بسته شد، مضطرّ و گرفتار حقیقی ‌شدم، در این حال است که می‌فهمم یک راه دیگری هم هست و آن خداست

حالا چطور این فراز می‌فرماید: «وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیْکَ بِطَلِبَتِی»؟ یعنی از آن‌جایی که دیگر می‌فهمد، جلو می‌رود. انسان وقتی به مشکلات زیادی برخورد پیدا می‌کند و تمام راه‌ها برایش سد می‌شود، آن‌جاست که تازه معرفت پیدا می‌کند که فقط و فقط پروردگار عالم است که می‌تواند آن مشکل را رفع کند و آن طلبی که دارد، تنها به دست ذوالجلال و الاکرام است.

این مطلب در چه زمانی است؟

«قد» تحقیقیّه آمده؛ یعنی آن موقعی بر انسان محقّق می‌شود که دیگر بفهمد و به این معرفت پیدا کند که مقصد اوست. لذا

پروردگار عالم یک مواقعی انسان را در مشکلات فرو می‌برد که بفهمد جز او کسی نیست.

چون ما به طور طبیعی می‌گوییم: خودم بودم، فکر من بود، طرح من بود، من بلد بودم دو دو تا را چهار تا کنم و ...

این نشان‌دهنده جهل بشر است. فکر می‌کند خودش هست، می‌گوید: من هستم که توانستم این مسئله اقتصادی را با فکرم پیش ببرم. نمی‌فهمد خداست و همه از ناحیه اوست.

توکل

در هر زمینه‌ای همین‌طور است، اگر کسی بگوید: «من»، بیچاره می‌شود. ما باید مدام این جمله‌ای را که بارها عرض کردم، تکرار کنیم و آن این که اگر انسان، یک لحظه تصوّر کند کسی شده است، آن لحظه، لحظه سقوط اوست. چون عرض کردم اگر از باب معرفت، مقصدشناس شدیم، آن‌وقت اوج می‌گیریم.

چه زمانی می‌توانیم مقصدشناس شویم؟

پروردگار عالم یک جاهایی ما را در منگنه‌هایی می‌گذارد که در این تنگناها می‌فهمیم هیچ چیزی نیستیم و حالا او را قصد می‌کنیم. یعنی اوّل به هیچ بودن خودمان معرفت پیدا می‌کنیم. وقتی معرفت پیدا کردیم که هیچیم، در مقابل معرفت پیدا می‌کنیم که او همه چیز است و این یک جورچین است.

وقتی فهمیدیم خود هیچیم، آن‌وقت می‌فهمیم او همه چیز است. وقتی به این مقام رسیدیم حالا دیگر او را قصد می‌کنیم و إلّا قبل از معرفت، قصدی نیست، «وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیْکَ بِطَلِبَتِی»؛ چون با معرفتی که پیدا کردم فهمیدم تا حالا مقصد را اشتباه می‌رفتم و فقط تویی. امّا من فکر می‌کردم خودم بودم؛ فکر می‌کردم فکر من بود که توانست وضع اقتصادی‌ام را زیر و رو کند؛ فکر می‌کردم فکر من بود که توانست حکومت‌داری کند؛ فکر می‌کردم فکر من بود ...، «من»، «من»، «من»، این «من» انسان را بیچاره کرده است.

بسته شدن راه‌ها و مرحمت کردن معرفت از جانب خدا!!!

از یک نکته هم در این‌جا بهره‌برداری کنیم. معلوم می‌شود معرفت را هم خودش مرحمت می‌کند؛ یعنی عواملی را برای شناخت ایجاد می‌کند. «وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیکَ بِطَلِبَتِی» حالا به سوی تو قصد کردم؛ چون فهمیدم اگر تو نباشی، این حاجت من رفع نمی‌شود. پس موقعی فهمیدم که دیگر از همه جا منقطع شدم، احساس بیچارگی کردم، مضطرّ شدم «أمّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء» و دیگر به چه کنم، چه کنم افتادم.

پروردگار عالم یک جاهایی ما را در منگنه‌هایی می‌گذارد که در این تنگناها می‌فهمیم هیچ چیزی نیستیم و حالا او را قصد می‌کنیم. یعنی اوّل به هیچ بودن خودمان معرفت پیدا می‌کنیم. وقتی معرفت پیدا کردیم که هیچیم، در مقابل معرفت پیدا می‌کنیم که او همه چیز است و این یک جورچین است

مدام فکر می‌کرد با این راه یا آن راه و ... می‌تواند مشکلش را حل کند امّا نمی‌دانست همان راه‌هایی هم که به ذهنش خطور می‌کند، مِن ناحیه الله بوده است - این از آن نکات ناب عرفانی است - ؛ چون این ذهن مِن ناحیه الله است و تراوشاتِ رشحاتِ عقل است که خدا داده است. ولی چون او فکر می‌کند خودش است، خدا جلوی راهش بن‌بست می‌گذارد. با خود می‌گوید: اگر این راه بروم، به مقصد می‌رسم و مشکلم حل می‌شود امّا می‌بیند آن راه بسته می‌شود، چرا؟!

علّت بسته شدن این است که فکر می‌کند خودش است. اگر همان لحظه که می‌گفت: اگر این راه را بروم، درست است؛ الحمدلله ربّ العالمین می‌گفت و می‌دانست که خدا این راه را در ذهن او انداخته، آن‌وقت بسته نمی‌شد. امّا چون می‌گوید: خودم هستم و تصوّر می‌کند کسی شده است، این‌جاست که به بن‌بست می‌خورد. پروردگار عالم او را این قدر به بن‌بست می‌برد تا بفهمد که هیچ است.

البته همه این راه‌ها را هم خود پروردگار عالم به ذهن او انداخته، ولی او نفهمیده بود. خدا هم می‌گوید: حالا که هنوز نفهمیدی این را من داده‌ام، تمام راه‌ها را می‌بندم.

گاهی هم پروردگار عالم راه را باز می‌کند و او می‌رود ولی مع‌الأسف در آخر می‌گوید: الحمدلله توانستم یک راه‌حلّی برای این موضوع پیدا کنم! در حالی که باید می‌گفت: الحمدلله پروردگار عالم راهی را جلوی پای من قرار داد. تفاوتش تنها در دو کلمه است.

پس پروردگار عالم وقتی می‌بیند بشر متوجّه نیست، با این که خودش همه راه‌ها را پیش پای او قرار داده ولی همه را سد می‌کند تا او به چه کنم، چه کنم، بیافتد و مضطرّ ‌شود «أمّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء». حالا که فهمید دیگر راه‌ها بسته است، معرفت پیدا می‌کند.

سعادت

نتیجه:

اگر پروردگار عالم ما را دچار مشکل کرد، عین محبّت، لطف و بزرگواری‌اش است؛ چون می‌خواهد ما را به مقام معرفت برساند. می‌گوییم: دیگر فهمیدم خودی نیستم، حالا در این چه کنم چه کنم می‌مانم، هیچ راه دیگری نیست، آن‌ها را هم خدا داده بود ولی فکر می‌کردم مال خودم است، هر راهی را امتحان کردم، نشد، تمام راه‌ها بسته شد، مضطرّ و گرفتار حقیقی ‌شدم، در این حال است که می‌فهمم یک راه دیگری هم هست و آن خداست.

عامل بیچاره شدن شیطان: مقایسه فعل حضرت حقّ با جورچین‌های ظاهری

پس وقتی معرفت پیدا کرد، به سمت او می‌رود و می‌گوید: حالا می‌فهمم اگر بخواهم به حاجتم برسم، مقصد تویی، «وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیکَ بِطَلِبَتِی».

پس وقتی معرفت پیدا کرد که خودش هیچ است و مقصد را هم فهمید که از طریق آن باید جلو برود و راه اوست، مشکل‌گشا اوست، دیگر به سمت او می‌رود. خدا هم می‌گوید: بنده من! من می‌خواهم تو را برای خودم قرار دهم، نمی‌خواهم این طرف و آن طرف بروی، این‌قدر به این طرف و آن طرف نزن که بعد هم بگویی: منم. همین «من» شیطان را بیچاره کرد، او هم گفت: «انا خیر منه»، «خلقتنی من نار و خلقته من طین». شیطان می‌گفت: من می‌فهمم سجده مال توست امّا چطور به این تازه به دوران رسیده، سجده کنم؟! او می‌خواست همه چیز را با این معادلات، جورچین‌ها و پازل‌های ظاهری حساب و کتاب کند که اشتباه کرد.

اگر ما درک کنیم که هیچیم و همه چیز از اوست، تمام است. معرفت به این مسائل و این که تسلیم امر پروردگار عالم شویم، روح انسان را آرام می‌کند و به او طمأنینه می‌دهد

یک نکته مهم این است - با این که ما نمی‌فهمیم، ولی عیبی ندارد وصف العیش هم نصف العیش است - که پروردگار عالم می‌خواهد بگوید: ما حتّی بلدیم آن‌هایی را هم که با جورچین‌های خودتان درست کردید، به هم بزنیم. شما فقط باید اطاعت کنی و نگویی: چرا این‌طور شد؟! اگر معرفت به پروردگار داشته باشیم، می فهمیم او یک جاهایی بنده را امتحان می‌کند. مثل این که گاهی در تابستان برف می‌آید. شاید کسی بگوید: نمی‌شود، قاعده نظم به هم می‌خورد. می‌گوییم: بله، می‌دانیم همه کارهای ذوالجلال و الاکرام روی علم و حکمت است امّا همین باریدن برف در تابستان هم مطمئنّاً از علم و حکمت اوست، ولی ما نمی فهمیم.

ما فکر می‌کنیم علم و حکمت، همین جورچین‌های ظاهری است که دیدیم. درست است که ما از روز نخست، اوج سرما را در زمستان و اوج گرما را در تابستان دیدیم امّا برف باریدن در تابستان هم ممکن است خارج از قاعده ظاهری باشد، ولی حکمت است و باید انسان بگوید: حتماً یک چیزی هست، یا گناه ماست یا این که خداوند متعال می‌خواهد در زمین تغییری ایجاد کند و یا چیز دیگری است که ما نمی‌دانیم امّا تمامش از روی حکمت است و هیچ چیز بدون حکمت نیست.

یعنی حتّی در اوج قدرت نمایی و به هم ریختن منظومه هم حکمت است. ما باید سراغ همان قاعده همیشگی‌مان برویم که ما مخلوقیم و مخلوق، محدود است، پس ما چه می فهمیم؟! تازه چیزهایی را هم که می‌فهمیم، خودش داده است.

حالا در ادامه عرض خواهیم کرد که این قصد چه کار می‌کند؟ «وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی» چرا توجّه را تبیین فرمودند؟ و ...

پس اگر ما درک کنیم که هیچیم و همه چیز از اوست، تمام است. معرفت به این مسائل و این که تسلیم امر پروردگار عالم شویم، روح انسان را آرام می‌کند و به او طمأنینه می‌دهد.

                                                                                                                                       فرآوری : زهرا اجلال

بخش اخلاق و عرفان اسلامی تبیان


منبع :

بیانات آیت‌الله قرهی

سایت حوزه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.