سرقتی که آخرین نیست
احتمالا وقتی آرش معیریان فیلم «كما» را میساخت فكرش را هم نمیكرد كه دو شخصیت اصلی آن، زمانی به الگوی كلیشهای شخصیتپردازی در كمدیهای تجاری تبدیل شوند.
زوج امین حیایی و محمدرضا گلزار در فیلم «كما» آنقدر موفق بود كه اكنون با گذشت یك دهه از اكران آن فیلم، همچنان زوجهایی شبیه آنها را بر پرده سینما میبینیم.
حتی از خود حیایی و گلزار هم چند بار استفاده شد تا خاطره موفق آن زوج كمدی را تكرار كنند كه آخرین بار در «شیش و بش» بود و البته كمتر از انتظار سازندگان فیلم موفقیت به دنبال داشت.
زوج پوریا پورسرخ و نیما شاهرخشاهی در فیلم آخرین سرقت هم نمونه دیگری از تلاش سازندگان فیلمهای كمدی عامهپسند برای بهرهگیری از جذابیتهای تجاری این الگوی آشناست.
آخرین سرقت، ساخته پدرام علیزاده یك كمدی نهچندان خندهدار است كه تقریبا به هر وسیله و روشی برای خنداندن مخاطب متوسل میشود، اما در نهایت با وجود امتحان همه راههای ممكن و به كار گرفتن همه كلیشهها و الگوهای موجود، در مهمترین هدفش كه خنداندن تماشاگر است، موفق نیست.
شاید مهمترین دلیل ناكامیاش این باشد كه سازندگان آخرین سرقت سعی كردهاند همه چیز را قالبی و از پیش تعیین شده برگزار كنند.
شخصیتها صاف از دل كمدیهای تجاری و سریالهای تلویزیونی عامهپسند بیرون آمدهاند، موقعیتها شبیه فیلم فارسی است و خیلی از وقایع اصلی داستان براساس عنصر تصادف و اتفاق شكل میگیرد.
مثلا دو سارق خردهپا ناگهان هنگام ماشیندزدی با هم آشنا میشوند و طوری به هم پیوند میخورند كه انگار هر دو دزدی كه همدیگر را در خیابان ببینند باید تا ابد با هم دوست و همراه بمانند.
قضیه سرقت از دختر رییس كارخانه و عشق ناكام یكی از سارقان به صاحب ماشین هم از همین قبیل است و البته دلبستگی سارق دیگر به خواهر همكارش كه بدون هیچ پیشزمینه و مقدمهای شكل میگیرد.
اینها و چند مورد دیگر همگی پیشفرضها و حكمهای فیلمنامه است كه از روی اجبار و بدون مقدمهچینی لازم به داستان تحمیل شدهاند و مخاطب هم باید بدون چونوچرا این فرضها و تحمیلها را بپذیرد.
بنیان فیلمنامه مثل ساختمان بلندی است كه با قوطیهای خالی كبریت ساخته شده باشد؛ مرتفع و پیچیده است، اما با یك نسیم فرو میریزد.
همین سادهانگاری در شخصیتپردازی هم دیده میشود و البته بازیهای بسیار ضعیف و سطحی پوریا پورسرخ و نیما شاهرخشاهی هم به ضعف شخصیتپردازی دامن میزند.
یعنی بازیگرهای اصلی هم آنقدر ماهر و مسلط نیستند كه لااقل با بامزگی ذاتی یا مهارتشان در بازیگری بتوانند حفرهها و اشكالهای شخصیتپردازی را كمرنگ كنند و عمقی به شخصیتهای فیلمنامه بدهند.
مثلا پورسرخ بازیگر نقش یك جوان جنوب شهری است، اما نه سر و وضعش به این تیپ شبیه است و نه رفتار و عقاید و واكنشهایش.
شخصیتها صاف از دل كمدیهای تجاری و سریالهای تلویزیونی عامهپسند بیرون آمدهاند، موقعیتها شبیه فیلمفارسی است و خیلی از وقایع اصلی داستان براساس عنصر تصادف و اتفاق شكل میگیرد.
از جنوب شهری بودن فقط شل كردن دهان و لهجه لاتی را بلد است و طوری حرف میزند كه انگار همه جوانان جنوب شهری لمپنهای بیادبی هستند كه نه تلفظ واژهها را بلدند و نه لحن درستی دارند. بدتر از همه اینكه به جای بامزگی، تكیهكلامهای بیادبانه و زشتی میپراند كه واقعا بسیاری از آنها قابل نقل نیست.
شاهرخشاهی هم نقش جوانی را بازی میكند كه مثلا قرار است مكمل شخصیت پورسرخ باشد و رفتارش كمی از او آبرومندتر، اما او هم دستكمی از همكارش ندارد. این دو شخصیت كاملا سطحی پردازش شدهاند و هیچ نشانهای از موقعیت اجتماعیشان بروز نمیدهند.
هر دو انگار تازه از یكی از مهمانیهای آنچنانی با سر و وضع فشن بیرون آمدهاند، بیادب و پررو هستند، رفتاری تهاجمی دارند، از سارق بودن فقط افههای كلیشهای را نشان میدهند و... حتی وقتی ناصر (با بازی پورسرخ) در موقعیتی كاملا جدی و خطرناك قرار دارد و رییس باند خلافكارها هفتتیرش را به سمت سر او نشانه رفته، باز هم دست از مزهپرانی برنمیدارد و مدام شیرینزبانی میكند.
یا زمانی كه در پایان فیلم ناصر و داوود (با بازی شاهرخشاهی) پس از دو سال از زندان آزاد میشوند، مدل مو و لباس و سر و وضعشان با قبل هیچ فرقی نمیكند و همچنان موهایشان فشن است؛ انگار طی این دو سال در زندان آرایشگر مخصوص داشتهاند!
از همه بدتر شخصیت مادر ناصر (مریم سعادت) است كه مثلا برای دیدن عروس آیندهاش به سفر شمال میرود تا در راه با فیروزه (خاطره اسدی) همراه باشد و او را سبك و سنگین كند.
این یكی از بدترین و زنندهترین تصویرهایی است كه تاكنون از مادر ایرانی بر پرده سینما دیدهایم. زنی غرغرو، بداخلاق، بیادب و هتاك كه از همان اول با دختر بیچاره سر ناسازگاری دارد و پس از كلی كشمكش و هتاكی و دعوا، در نهایت با مشت و لگد و سیلی به جان او میافتد! چرا؟ فقط به این دلیل كه پسرش خواهان این دختر بیچاره شده و از مادرش دعوت كرده او را ببیند و نظرش را بگوید.
اصلا چرا یك مادر باید اینقدر بدزبان و بیادب و غیرمنطقی باشد؟ اگر چنین شخصیتی از مادر ایرانی در یك فیلم هالیوودی نشان داده میشد مطمئن باشید اعتراض همه ما بلند شده بود و آن را جنایتی نابخشودنی در نظر میگرفتیم.
بازی مریم سعادت هم به تلخی و زنندگی این شخصیت دامن زده تا مجموعه بازیهای بد آخرین سرقت كامل شود البته این تازه غیر از بازی ایرج نوذری است كه به عنوان رییس خلافكارها كلیشهایترین بازی ممكن را ارائه كرده و مدام ادای مارلون براندو در فیلم «پدرخوانده» را درمیآورد. در این میان تنها بازی قابل قبول متعلق به خاطره اسدی است كه مثل همیشه حضوری كنترل شده و خوب دارد.
پیداست در بعضی صحنهها تمركز فیلم روی دو شخصیت اصلی است، اما این خاطره اسدی است كه با بازی خوبش و ریزهكاریهایی كه ماهرانه به شخصیت اضافه كرده توانسته لااقل تصویری باورپذیر و منطقی از شخصیت فیروزه ارائه كند.
البته آخرین سرقت برای خاطره اسدی گامی به جلو محسوب نمیشود، ولی در كنار فیلمهای دیگری كه این اواخر بازی كرده یكبار دیگر نشان میدهد این بازیگر جوان توانایی لازم را برای نجات”‰دادن شخصیتهای سطحی و نیمهتمام دارد و حتی در فیلمی ضعیف هم میتواند گلیم خودش را از آب بیرون بكشد.
آخرین سرقت، نمونه فیلمی است كه صرفا برای خنداندن و سرگرم كردن تماشاگر ساخته شده، اما بالقوه میتوانست فیلم بهتری باشد اگر تا این اندازه پسند مخاطب عام را در نظر نمیگرفت و به جای متوسل شدن به كلیشههای نخنما، قدری خلاقیت و استقلال به خرج میداد.
حذف شخصیتی مثل جمشید (آرش نوذری) كه فقط برای گنجاندن چند شوخی و كمی مزهپرانی به فیلمنامه اضافه شده و چشمپوشی از آن چند سكانس میتوانست ریتم بهتری به فیلم بدهد و از آشفتگی داستان تا حدی كم كند. آخرین سرقت، یكبار دیگر ثابت میكند معمولا فیلمهایی كه صرفا برای خنداندن یا سرگرم كردن مخاطب ساخته میشوند، از رسیدن به این هدف باز میمانند.
منبع:جام جم / لیلا خراط