تبیان، دستیار زندگی
آنچه در ادامه می آید، نامه ای است که فرانک ناصری دانش آموز کلاس دوم دبستان در آن روز های بمباران شهر دزفول به خلبانان نوشته بود. از:دانش آموز فرانک ناصری، دوم شقایق به: عقاب تیز پروازجنگ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مامان و بابایم له شدند

پرواز
آنچه که در ادامه می آید، نامه ای است که فرانک ناصری دانش آموز کلاس دوم دبستان در آن روزهای بمباران شهر دزفول به خلبانان نوشته بود. این نامه بعدها به دست یک خلبان جانباز 70 درصد می رسد و بعد ها این دختر فرزند خوانده آن جانباز می شود.

از: دانش آموز فرانک ناصری ، دوم شقایق

به : عقاب تیز پرواز جنگ

خانم انشایمان موضوع داده بودند نامه ای به یک رزمنده. گفته بودند هر کسی نامه خوبی بنویسد نامه اش را می فرستند به جبهه. من گفتم  به شما نامه بنویسم یا نه ولی اگر هم خوب نشود و خانم احمدی(دبیر انشا) خوش شان نیاید خودم می فرستمشان. فقط نشانی شما را نمی دانم ، مهم نیست. پستش می کنم به فرودگاه.

سلام ای خلبان شجاع جنگ. همه دوستان من نامه شان را با خسته نباشید شروع می کنند و با پیروز شوید تمام می کنند و وسطش هم مرتب  از شما رزمنده دلاور تشکر می کنند که به خاطر ما می جنگید . من به شما خسته نباشید می گویم. من هم دوست دارم شما پیروز بشوید. من هم دوست دارم از شما تشکر کنم اما نمی توانم... من از شما غصه دارم. نمی دانم چطور باید بنویسم. نه اینکه از شما متشکر نباشم . الان پنج ماه است که من به کلاس شقایق آمده ام اما پارسال دوم بودم. دوم یاس. اتاق بغلی. من باید کلاس دوم را بخوانم مثل رفوزه ها. فکر نکنید که تنبل بوده ام. درسم بد نبود به جز ثلث سوم  همه اش شاگرد اول بودم. تو دفترهایم پر ستاره بود – ستاره هایی که خود خانم احمدی پارسال چسبانده بود به اندازه دو دسته از ورق های  کارت آفرین بود. اما من مجبورم امسال دوباره همان درس ها را بخوانمو خانم احمدی هم دوباره ستاره می چسباند من امتحان ثلث سوم را ندادم ، شهریور را هم . برای همین نمی توانم از شما تشکر کنم. شاید اگر مامان اینجا بود من را دعوا می کرد که بی ادبی کرده ام و توی دهانم فلفل می ریخت. مثل آن بار که به آقای مسیو پطرسیان گفتم از درس موسیقی شان بدم می آید چون با انگشتای کلفت شان پیانو می زدند. شاید خانم احمدی انشای مرا پاره پاره کنند و بیاندازند توی آشغالی . شاید خود خانم مدیر بیایند مثل سوسن مداد لای انشگت هایم بگذارند و من داد بزنم . اما من دیگر از هیچ چیز نمی ترسم برای همین می نویسم. که از شما تشکر نمی کنم تقصیر شماست که من رفوزه شدم. اگر مامان بودند می رفتند و دعوا می کردند که فرانک مریض بوده و غیبتش موجح (موجه) بوده است. از عمو سیروس گواهی دکتر می گرفتند. اما مامان نبودند بابا هم ...

ببخشید اینجاش خیس شد پایین می نویسم. مامان و بابای مرا صدام بمباران کردند و حالا آنها نیستند. زن عمو می گویند: فرانک! آنها پیش خدا هستند اما من فقط میدانم که آنها نیستند...

حالا من پیش عمو سیروس زندگی میکنم. حالا فریدون پسر عمو سیروس که با من هم سن بود کلاس سوم است. و من کلاس دوم . فریدون پسر عمو سیروس ارگ دارد تازه پیانوی من هم داغان شده ، مامان و بابا هم تو پارکینگ له شدند. برای همین من از شما نمی توانم از ته دل تشکر کنم چون آن شب کاری نکردید و گذاشتید خلبانهای صدام بیایند و خانه ما را بمباران کنند. از شما تشکر نمی کنم. نه اینکه از شما بدم بیاید حتی یکمی دوست تان هم دارم. اصلا من از شما چیزی نمی خوام. شاید وقتی خودم بزرگ شدم خلبان شوم و همه بد ها را بکشم. یک بار وقتی من عصبانی شدم و کنار تاپ یکی از عروسک هایم را آتش زدم . عمو سیروس می گوید: کشتن کار خوبی نیست باید بد ها را خوب کرد. اما خود عمو سیروس هم بدها را خوب نمی کند، مریض ها را خوب می کند. من همه شان را می کشم همه بدها را ...

شاید من بزرگ شوم و خلبان بشوم جنگ تمام بشود. تازه دخترهای کلاس دوم شقایق می گویند دختر خلبان نمی شود . برای همین بهتر است که شما خودتان به صدام پیروز شوید. می دانم خانم احمدی نمی گذارند این نامه به دست شما برسد. شاید هم تقصیر شما نبوده باشد. من میخواهم مثل عمو سیروس دکتر شوم تا آدم ها را خوب کنم .ولی اول میخواهم مثل شما خلبان شوم تا بد ها را بکشم. من دوست تان دارم. چون شما بد هایی را که ما را می کشند ، حتمن حتمن می کشید. ( اسفند 61)

گرد آوری: محمد مهدی یزدانی                                                                    
هنر مردان خدا