تبیان، دستیار زندگی
به، چه جمعیتی! گاه این شخصیت ها واقعی تر از شخصیت های واقعی در کنار ما به سر می برند. کیست که با ادبیات اُخت باشد و از دوران کودکی با پینوکیو، آلیس، تام سایر، هکلبری فین و ... نزیسته باشد و در شیطنت ها و بازی هاشان شرکت نکرده و از آنها درس زندگی نیاموخته
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شخصیت هایی که معنا می دهند


به، چه جمعیتی! گاه این شخصیت ها واقعی تر از شخصیت های واقعی در کنار ما به سر می برند. کیست که با ادبیات اُخت باشد و از دوران کودکی با پینوکیو، آلیس، تام سایر، هکلبری فین و ... نزیسته باشد و در شیطنت ها و بازی هاشان شرکت نکرده و از آنها درس زندگی نیاموخته باشد.
کتاب

در شخصیت شهرزاد قصه گو چه سری نهفته است که از دورترین حاشیه های فرهنگ غرب در آمریکای لاتین روی بورخس تأثیر می گذارد، تا برسیم به شرق دور، هاروکی موراکامی و اقصی نقاط مشرق زمین عربی، یعنی لیبی و جوان نویسنده نوقلم، مشام مطر؟علاوه بر ادبیات، شهرزاد و هزار و یک شب بر موسیقی و سینما نیز تاثیرهای انکار ناپذیر گذاشته است که مثال بارز آن سوئیت سمفونیک شهرزاد ساخته ریمسکی کورساگف و خیل فیلم هایی که براساس داستان های متعدد هزار و یک شب ساخته شده و به یادماندنی ترین شان هزار و یک شب پی یر پائولو پازولینی است و در بسیاری از رمان ها و فیلم ها نیز از شگرد قصه هایی و ساختار تودرتوی آن استفاده شده است.

هشام مطر که ذکرش به میان آمد، بارها در رمان خود، «در کشور مردان» [به ترجمه همین قلم] حرف شهرزاد را به میان کشیده و از زبان راوی پرسیده آیا زندگی در سایه شمشیر به وسیله قصه گویی (با هنر؟) به مرگ ترجیح دارد؟ به علاوه از شگرد قصه گویی او نیز بهره جسته است.

نمی دانم این قول کدام بزرگی است که می گوید ادبیات بر جمعیت جهان می افزاید.

به، چه جمعیتی! گاه این شخصیت ها واقعی تر از شخصیت های واقعی در کنار ما به سر می برند. کیست که با ادبیات اُخت باشد و از دوران کودکی با پینوکیو، آلیس، تام سایر، هکلبری فین و ... نزیسته باشد و در شیطنت ها و بازی هاشان شرکت نکرده و از آنها درس زندگی نیاموخته باشد. بعد نوبت به خیل کسان دیگر می رسد که به نوجوانی و جوانی رنگ و معنا می دهند: دن کیشوت، راسلکنیکف، برادران کارامازوف، آناکارنینا، مادام بواری، ژولین سورل، بازارف، رودین، هری مورگن، رابرت جردن و ماریا، هنری و کاترین، پیرمرد ماهیگیری که نامش مهم نیست، یانک، لیدی ال، بنجی، هولدن کالفیلد، گتسبی، خانم دلووی، نویل و رودا و... ک کافکا... نقاش روی جلد قلمدان که نام ندارد و من و توییم، شازده احتجاب، گل محمد و...

چه رمز و رازی است که شخصیت هایی نظیر اینها که نام بردم، هرگز از خاطر خواننده محو نمی شوند؟ بحث فنی شخصیت پردازی کار من نیست و بهتر است به اهلش واگذار شود اما من در مقام شیفته ادبیات (و فیلم داستانی) بگویم که گذشته از موهبت خداداد استعداد و صرافت طبع به اضافه تجربه، سنت نوشتن (و در اینجا سابقه شخصیت پردازی و فضاسازی) لازم است و در کشور ما بنا به دلایل متعدد از این لحاظ تهیدستیم. این درک و فهم هنوز در عامه مردم فراهم نیامده که ادبیات آینه است و همه حسن ها و عیب ها، خوبی ها و بدی ها، زیبایی ها و زشتی ها و پلشتی ها را در کنار هم می نمایاند و اگر نویسنده بخواهد جنبه معیوب و زشت زندگی را بپوشاند، آن را تخت و بیجان و بی خون کرده است و...

و همه اینها در گرو پوست انداختن جامعه و رو کردن به شهرنشینی و الزامات زندگی شهری و مدرن و امروزی است که زایمان آن ذره ذره و با درد و خونریزی همراه است و نمی توان با سزارین این نوزاد را به دنیا آورد. نویسنده گذشته از حوادث و وقایع خرد و کلان- و گاه شرکت مستقیم در آنها- نیاز به تغذیه روحی و جسمی هم دارد و باید بتواند از هنرهای دیگر هم بهره بگیرد و مثلاً راحت فیلم ببیند، به تئاتر برود، به نگارخانه ها سر بزند، در محفل های گوناگون هنری و ادبی شرکت کند و از بحث و گفت وگو و دادوستد فکر برخوردار شود، تا آن جانمایه ها بهتر در درونش ته نشین شود و...

این درک و فهم هنوز در عامه مردم فراهم نیامده که ادبیات آینه است و همه حسن ها و عیب ها، خوبی ها و بدی ها، زیبایی ها و زشتی ها و پلشتی ها را در کنار هم می نمایاند و اگر نویسنده بخواهد جنبه معیوب و زشت زندگی را بپوشاند، آن را تخت و بیجان و بی خون کرده است و...

وقتی این همه نباشد و پشت ات را هم خالی ببینی، جز رمان های آپارتمانی سال های اخیر با دنیایی تنگ و محدود چه به بار می آید؟ (فراموش نکنیم که امثال همینگوی و رومن گاری چه زندگی پر ماجرایی داشتند و به هر سوراخ سنبه ای سرک کشیدند) نویسنده که پر و بالش شکسته است، مجال جولان در بیشتر زمینه ها را ندارد و ناچار به اعماق ضمیر خود پناه می برد و هر چه پیچیده تر می نویسد تا بتواند از تیغ های آشکار و نهان بگریزد. تازه بسیاری از همین ها هم در نطفه خفه می شوند، که بماند...

موراکامی می گوید من سراغ شخصیت های غیرعادی می روم. کدام نویسنده ایرانی، اگر به ذهنش هم برسد، می تواند چنین کند؟ اول از همه سانسور خانوادگی جلو او را می گیرد و بعد جامعه، تا برسد به... این است که کمتر رمانی داریم که به زبان اول شخص نوشته شده باشد و راوی غالباً سوم شخص است، نه من نویسنده.

اما برسیم به عامل دیگر: از حضرت بارگاس یوسا نقل است که در جوانی، وقتی به فرانسه می رود، زبان فرانسوی را هم می آموزد و انگلیسی را پس یا پیش از آن. توجه کنید که زبان مادری او اسپانیایی است و همین یعنی برخورداری از یکی از فرهنگ های غنی ادبیات جهان، به اضافه بیش از بیست کشور آمریکای لاتین. دو زبان دیگر هم که مکمل آن است، بنابراین آب را از سرچشمه می نوشد و سارتر و کامو و ویکتور هوگو و فلوبر را به زبان فرانسوی می خواند و همین گوی و فیتز جرالد و تواین و فاکنر را به زبان انگلیسی و همه را بی واسطه مترجم و به قول امروزی ها اوریجینال (یا در تداول ارژینال). بنابراین از هر یک نکته ها می آموزد و آنچه دلخواه اوست خوشه چین می کند و پشت اش هم که به دن کیشوت و ادبیات سلحشوری اسپانیاست. نتیجه می شود حضرت ایشان، که رمان هایش را نمی شود زمین گذاشت و سرانجام، هر چند دیرهنگام، به جایزه نوبل ادبی دست می یابد. به سرگذشت رومن گاری و وی اس نایپل هم که نگاه کنید، کمابیش همین موضوع را می بینید... تازه، تصور نفرمایید که اینها از خانواده های مرفه و پولدار بودند و امکانات وسیعی داشتد، خیر، درست برعکس است. منتها پرواز اینان در درون فرهنگ لاتین یا انگلوساکسون بوده و من ایرانی به هر جای دنیا بروم، از ریشه کنده می شوم و دوباره باید ریشه بدوانم...

از هدایت و جمالزاده و شاید یکی دو تن دیگر، مانند بزرگ علوی که بگذریم، چند نویسنده ایرانی سراغ دارید که یک زبان خارجی بداند و بتواند از اصل بخواند و شگردها را بی واسطه دریابد و بهره هایی ببرد که خود آن ها می برند؟... هیهات! دیگر سخن کوتاه کنم که شب دراز است و قلندر بیدار...

بخش ادبیات تبیان


منبع: سینما و ادبیات – شماره 29- مهدی غیرایی