تبیان، دستیار زندگی
مامان شمیلا، عادت داشت، وقتی نان می خرید، قبل از این که نان ها را داخل کیسه و کیسه ی نان را داخل فریزر بگذارد، هر نان را به چند تکّه تقسیم کند
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قرص نان

قرص نان

مامان شمیلا، عادت داشت، وقتی نان می خرید، قبل از این که  نان ها را داخل کیسه و کیسه ی نان را داخل فریزر بگذارد، هر نان را به چند تکّه تقسیم کند. سنگک ها را به پنج قسمت، بربری ها به چهار قسمت،  تافتون ها و لواش ها هم که گرد بودند به شش قسمت. این عادت  مامان شمیلا را دیگران هم دارند. برای چند وعده نان می خرند و نان ها را با چاقو یا قیچی آشپزخانه می بُرند و داخل کیسه می گذارند و کیسه ها را هم داخل فریزر، جا می دهند. اما مامان شمیلا حتی اگر صبح زودی برای خرید نان می رفت و نان تازه می خرید، باز هم به شمیلا اجازه نمی داد که از گوشه ی نان، تکه ای، حتی تکه ی کوچکی به اندازه یک لقمه، لقمه ای که اندازه ی دهان بچه کوچولوها، دختربچه ها باشد، بکند. می گفت که شمیلا، صبر کند تا نان ها را که تکه کرد آن وقت، هر قدر دلش خواست نان بخورد. دیگر شمیلا هم عادت کرده بود. نه! فقط عادت نکرده بود. اگر مثلاً جایی بودند و کسی نان تازه تعارف می کرد-نان درسته- باز شمیلا برنمی داشت. نه از ترس مامانش. مامانش هم که نبود، دلش نمی آمد لقمه ای بکند، حتی لقمه ی کوچکی که اندازه ی دهان بچه کوچولوها باشد.

مامان شمیلا همین یک دختر را داشت و با همین یک دخترش زندگی می کرد. بابای شمیلا چند سال پیش به مسافرت رفته بود و هنوز نیامده بود. مامان شمیلا نمی دانست که دخترش، بابا را به یاد دارد یا نه؟ سوالی نمی کرد، شمیلا هم چیزی نمی گفت.

مامان شمیلا، صبح که از خواب، بیدار می شد چه برای خریدن نان می رفت و اگر نمی رفت نان های برش زده را از فریزر بیرون می آورد، چای درست می کرد و بعد دخترش را بیدار می کرد.

دخترش دست و صورتش را می شست و مسواک می زد و می آمد توی آشپزخانه و پشت میز می نشست. با هم صبحانه می خوردند. مامان شمیلا، همیشه آنقدری نان برش زده توی سفر می گذاشت که چیزی اضافه نیاید، اگر هم چیزی اضافه می آمد ریز ریز می کردند و روی قرنیز پنجره ی آشپزخانه می ریختند برای پرنده ها. بعد لباس می پوشیدند و می رفتند. دختر به مدرسه می رفت و مامان هم به گلخانه می رفت. فقط روزهای تعطیل که خانه می ماندند، غذا خوردن پرنده ها را می دیدند وگرنه روزهای مدرسه و کار، آنقدری نمی ماندند که پرنده ها بیایند، اضافه نان های صبحانه را بخورند و آن ها هم ببینند.

دخترش دست و صورتش را می شست و مسواک می زد و می آمد توی آشپزخانه و پشت میز می نشست. با هم صبحانه می خوردند. مامان شمیلا، همیشه آنقدری نان برش زده توی سفر می گذاشت که چیزی اضافه نیاید، اگر هم چیزی اضافه می آمد ریز ریز می کردند و روی قرنیز پنجره ی آشپزخانه می ریختند برای پرنده ها.

مامان شمیلا مهندس کشاورزی بود و علاقه اش به پرورش گل. به همین دلیل بود که از کشاورزی فقط کارهایی را قبول می کرد که به پرورش گل مربوط باشد. در گلخانه ای که کار می کرد همه گلی بود: گل سرخ، مریم، اقاقیا، زنبق، آلستومر یا، لیسیانتوس، میخک، ... خلاصه همه گلی پرورش می دادند. زندگی مامان شمیلا و دخترش همین طور می گذشت. نان می خریدند، نان ها را برش می زدند، صبحانه می خوردند و اگر تکه نانی اضافه می آمد نه داخل سفره می گذاشتند، نه به فریزر برمی گرداندند. خرد می کردند و روی قرنیز پنجره ی آشپزخانه می ریختند تا پرنده ها، وقتی آن ها نیستند بیایند و بخورند. به غیر از روزهای تعطیل.

تا این که یک سال هیچ کجای دنیا باران نیامد. کارشناس ها به این نتیجه رسیدند که تا دو سال آتی هم باران نخواهد بارید. و در این شرایط غذا و آب آشامیدنی آدم ها، واجب تر ازپرورش گل بود.

صلح

کسی هم دل و دماغ گل خریدن و گل هدیه دادن را نداشت. تازه بازار گل های مصنوعی داغ شده بود هر کس که می خواست گل هدیه بدهد، گل مصنوعی هدیه می داد و طرف مقابل هم ناراحت نمی شد.

گلخانه ای که مامان شمیلا، آنجا کار می کرد ، تعطیل شد. تعطیل که نه! دیگر گل پرورش نمی داد و محصولات کشاورزی تولید می کرد. مامان شمیلا هم که غیر از پرورش گل کاری دوست نداشت، ناچار شد بماند و گوجه و خیار و فلفل سبز، پرورش دهد. بعد از چند وقت بخش نامه ای صادر شد که از آب های زیرزمینی و آب رودخانه ها هم نباید برای کشاوری استفاده کرد. مردم دنیا باید با ذخیره ی موجود تا دو سال آینده بسازند که دست کم آب برای آشامیدن مردم بماند. هم غذا و هم آب، جیره بندی شد. و همه ی مردم دنیا فقط به فکر آب و غذایشان بودند و دیگر همه ی جنگ ها، تعطیل شد. البته بعضی از کشورها خواستند که برای تصاحب آب و غذای دیگران جنگی راه بیندازند، اما دیدند برای تأمین آب و غذای سربازهای

خودشان هم  مشکل دارند به همین دلیل جنگی در نگرفت و همه ی نیروهای نظامی را هم از خدمت مرخص کردند.

مامان شمیلا دیگر نان جیره بندی را به قطعه های کوچک تر از قبل، برش می داد و حتماً طوری صبحانه می خورد که همیشه نانی اضافه بیاید که روی قرنیز پنجره ی آشپزخانه بگذارد. کنار نان های خرد شده، ظرف آبی هم می گذاشت ،از همان آب های جیره بندی.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان