تبیان، دستیار زندگی
هادت سومین " محمد " از خاندان نبوت وامامت ، یازدهمین معصوم از آل عصمت  ویگانه فرزند امام علی ابن موسی الرضا را به سوگ نشسته ایم . امام جواد بزرگواری در سیمای کودکانه بودند تا ایمان مومنان را به امتحان بگذارد، ت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بزرگی در صورت کودکانه



شهادت سومین " محمد " از خاندان نبوت وامامت ، یازدهمین معصوم از آل عصمت  ویگانه فرزند امام علی ابن موسی الرضا را به سوگ نشسته ایم . امام جواد بزرگواری در سیمای کودکانه بودند تا ایمان مومنان را به امتحان بگذارد، تا آشکار گردد که کدامیک در گرو ظاهر وکدامیک از این دامها رسته اند.

مامون بعد از به شهادت رساندن امام رضا (ع) از خراسان به بغداد نقل مکان می کند وبرای زیر نظر داشتن امام جواد( ع) ایشان را به بغداد فرامی خواند. یكى از اهداف مهمّ مأمون از آوردن امام به مدینه این بوده است كه امام در نزدیكى او باشد تا بتواند به وسیله جاسوسان و مأموران مراقبت، تمامى حركات و روابط امام (ع) را كه براى مأمون حساسیّت برانگیز است، تحت اشراف و نظر داشته باشد. روشى كه پیشتر، مأمون در قبال امام رضا (ع) نیزاتّخاذ كرده بود.  دوره امام جواد با سانسور شدید زندگی ایشان از جانب خلفای جابر عباسی همراه است . انتقال امام از مدینه به مقر حکومت خلفای عباسی – بغداد – تزویج  دختر مامون به امام که حکم جاسوسی تمام وقت در خانه امام را داشت گوشه ای از محدودیت های زندگی امام جواد در بغداد  است .با این اوصاف زندگی ائمه اطهار همچون آفتابی است که هیچگاه در پس ابر باقی نخواهد ماند واشعه های گرما بخش آن به جویندگان حقیقت خواهد رسید . در زیر داستان کوتاهی از زندگی این امام همام  به همراه نقد آن نقل می شود تا آیینه کوچکی باشد که آفتاب را با همه عظمت  در دل کوچک خود باز نماید .

متن تاریخى مى‏گوید: چون مأمون، بعد از رحلت امام رضا (ع)، مورد طعن و اتّهام مردم قرار گرفت، خواست خود را از آن اتّهام تبرئه كند. پس زمانى كه از خراسان به بغداد آمد به امام جواد (ع) نامه نوشت و تقاضا كرد آن حضرت با احترام و اكرام به بغداد بیایند. پس هنگامى كه امام به بغداد آمدند، اتّفاقاً مأمون قبل از دیدار امام براى شكار بیرون رفت. در راه بازگشت به شهر گذار او بر ابن الرّضاامام جواد (ع ) افتاد كه در میان كودكان بود، تمامى كودكان از سر راه گریختند جز او. مأمون گفت او را نزد من بیاورید پس به او گفت: چرا تو مانند كودكان دیگر فرار نكردى؟

امام فرمودند : نه گناهى داشتم تا از ترس آن بگریزم، و نه راه تنگ بود تا براى تو راه بگشایم. از هر جا مى‏خواهى عبور كن

مأمون گفت : تو چه كسى باشى؟

امام: من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام) هستم

مأمون: از علوم چه مى‏دانى؟

امام: اخبار آسمان‏ها را از من بپرس

مأمون در این هنگام، در حالى كه یك بازِ ابلق (سفید و سیاه) براى شكار در دست داشت از امام جدا شد و رفت. چون از امام دور شد، باز، به جنبش افتاد، مأمون به این سوى و آن سوى نگریست، شكارى ندید، ولى باز همچنان در صدد درآمدن از دست او بود، پس مأمون آن را رها ساخت. باز به طرف آسمان پرید تا آنكه ساعتى از دیدگان پنهان شد و سپس در حالى كه مارى شكار كرده بود بازگشت، مأمون آن مار را در جعبه ای مخصوص قرار داد، و رو به اطرافیانش کرد و گفت: امروز مرگ این كودك به دست من فرا رسیده است.

سپس باز گشت و ابن الرّضا (ع) را در میان كودكان دید، به او گفت: از اخبار آسمان‏ها چه مى‏دانى؟

امام فرمود: بلى اى امیرالمؤمنین، حدیث كرد مرا پدرم از پدرانش از پیغمبر (صلّى الله علیه و آله) و او از جبرئیل و جبرئیل از خداى جهانیان، كه بین آسمان و فضا، دریائى است خروشان با امواج متلاطم، در آن دریا مارهایى هست كه شكمشان سبز رنگ و پشتشان، خالدار است. پادشاهان با بازهاى ابلق آنها را شكار مى‏كنند و علما را بدان مى‏آزمایند.

مأمون گفت: راست گفتى تو و پدرت و جدّت و خدایت راست گفتند. پس او را بر مركب سوار كرد و با خود برد، سپس ام الفضل را بدو تزویج كرد.

در جاى دیگر قسمت آخر ماجرا بدین صورت آمده است:... با آن مارها فرزندان خانواده محمد مصطفى (ص) آزمایش مى‏شوند. پس مأمون شگفت زده شد و لختى دراز در او نگریست و تصمیم گرفت دخترش ام‏الفضل را به او تزویج كند . با عبارات دیگرى نیز این نقل آمده است

نقد و بررسى این رویداد

در اینجا به امورى چند اشاره مى‏كنیم:

الف: بنابر آنچه از ماجرا برمى‏آید، هنگامى كه مأمون از امام پرسید:  تو چه كسى باشى؟  تجاهل كرده و خود را به نادانى زده نه اینكه واقعاً امام را نمى‏شناخته است، زیرا امام جواد (علیه السّلام) دو سال جلوتر یعنى در سال 202 ( ق )  براى دیدن پدر به خراسان رفته بود. که این دیدار در تاریخ بیهق حتی با ضبط مسیر حرکت ، ذکر شده است . بعید است كه در آن موقع مأمون آن حضرت را ندیده باشد در حالى كه پدرش ولى عهد او بود .

ب: در این روایت، كه در آن آمده است: كودكان بازى مى‏كردند و او با آنها ایستاده بود تا اینكه مأمون بر آنان گذشت... اشاره شده بود كه امام جواد (ع) در آن هنگام با كودكان بازى مى‏كرده است، و پذیرفتن چنین مطلبى ممكن نیست زیرا بازى كردن در شأن امام نبوده است .

در مورد اوّل باید گفت: اینكه امام در جایى كه چند كودك هم در آنجا بوده ایستاده باشد به معناى این نیست كه ایشان با آن كودكان بازى مى‏كرده اند، وگرنه روایت به بازى كردن او تصریح مى‏كرد و به این جمله كه: با كودكان بود، بسنده نمى‏كرد. حتّى این كه امام عمداً با كودكان و در جمع آنان باشد هم در متن روایت نیست. پس شاید امام مقابل منزل خود ایستاده بوده و اتفاقاً كودكان هم در آنجا بوده‏اند. بلكه بعید نیست كه امام در میان آنان رفته تا مناسب با استعداد و فهم كودكانه‏شان آنان را تعلیم و ارشاد كند و مفاهیم انسانى را بدانان بیاموزد. ما در زندگى خود نیز نمونه‏هاى بسیارى از آموزش كودكان را مى‏بینیم، كه با افق استعداد و فهم آنان مناسب است. به هر حال، یقیناً، بودن امام با كودكان، براى بازى كردن نبوده است. روایت على بن حسان واسطى كه چند وسیله مخصوص سرگرمى كودكان را از مدینه با خود به بغداد برده بود تا به امام اهدأ كند، شاهد بر این مطلب است. او مى‏گوید: بر او وارد شدم و سلام كردم، با چهره‏اى حاكى از ناخوشایندى جواب سلام داد و دستور نشستن نداد. به او نزدیك شدم و آن وسائل را بیرون آورده پیش رویش نهادم پس نگاهى خشم آلود به من كرد و، سپس گفت: "خداوند مرا براى اینها نیافریده است، مرا چه به بازى كردن؟!"

پس از او طلب بخشودگى كردم، و او از من درگذشت، و از محضرش بیرون شدم.

همچنین، امام صادق (علیه السلام) در پاسخ صفوان جمّال كه درباره صاحب امر ولایت و امامت سؤال نموده بود، فرمود: " صاحب و متولّى این امر به لهو و لعب نمى‏پردازد"

ج: با بررسى این رویداد مى‏بینیم این واقعه چه در مورد موضع امام جواد (ع) و چه در مورد موضع خلیفه، مأمون، متضمّن اشارات مهمّ متعدد مى‏باشد. ما از آن جمله، به اشاره به چند موضوع بسنده مى‏كنیم:

خلیفه، كه از اولین و ساده‏ترین ویژگى‏هایش این بود كه همواره ابّهت و جلال فرمانروایى خود را حفظ كند، نمى‏بایست براى یك امر عادّى، پیش پا افتاده و ناچیز، آن هم با آن سرعت، از شكار باز گردد، به خصوص كه این كودك با همسالان خود (كه در نقل مذكور به آنها اشاره شده) و در جمع آنان بود (و نمى‏توانست مسأله آفرین باشد)! بلكه باید مسأله‏اى بزرگ و موضوع مهمّى كه با پایه‏هاى حكومت و سرنوشت رژیم او تماس نزدیك دارد، او را به بازگشت از مقصد، به این صورت بى سابقه و هیجانى و براى امتحان كردن كودكى كه با همسالان خود محشور است!!، واداشته باشد.

این ماجرا اگر نشانه چیزى باشد، نشانه این است كه در حقیقت مأمون در پى این بوده است كه ادّعاى ائمّه اهل بیت علیهم السّلام را در مورد عصمت، و علم خاصّى كه آن را از طریق پدرانشان، از رسول‏الله (صلّى الله علیه و آله وسلم)، از خداى سبحان آموخته‏اند، باطل و ناصحیح جلوه دهد.

او با اینكه پیش از این، چنین تلاشى را در برابر امام رضا (ع) به عمل آورده، تجربه كرده بود و شكست خورده بود، ولى این بار، شاید با دیدن خردسالى امام جواد (ع)، بسیار بعید مى‏دانست كه آن حضرت - در آن سنین- توانسته باشد علوم و معارفى را كه در مقام محاجّه و مناظره لازم است و موجب ظفر و غلبه بر خصم مى‏شود، كسب نموده باشد. در اینجا یك سؤال به ذهن مى‏رسد و آن اینكه اگر این كودك خردسال نتواند به پرسشى در مورد یك موضوع غیبى - به تمام معنى كلمه - پاسخ كافى و شافى بدهد، مأمون چه عكس العملى از خود نشان مى‏دهد؟

آیا همانطور كه در نقل گذشته آمد كه گفت: (امروز مرگ این كودك به دست من فرا رسیده است) ، او را مى‏كشد، تا در تمام سرزمین‏هاى اسلامى بین همه مردم منتشر گردد كه علّت قتل این كودك این بوده است كه جرأت یافته، مدّعى علم به چیزى شده است كه از جواب صحیح به آن عاجز بوده است، و به این ترتیب وجود چنین علمى را در او و در فرزندان پس از او و حتى در پدرانش ،  قبل از او، باطل و غیر واقعى نشان بدهد؟ چرا كه هدف اول و آخر او این بود كه وجود چنین علمى را در آنان تكذیب و انكار کند، همچنانكه در سخنى كه خطاب به امام گفت: راست گفتى، پدر، جدّ و خدایت راست گفتند،  تلویحاً به اینكه امام حقیقتاً داراى علم خاصّى است ، و آن را از پدرش ، جدّش و از خدا آموخته است، اقرار و اعتراف نمود.

یا اینكه او را به قتل نمى‏رساند و آن كلام كه گفته بود: (امروز مرگ این كودك به دست من فرا رسیده است) به طورى ناگهانى بر زبان او رانده شده، و منعكس كننده موضع سیاسى حساب شده و مناسب با آن مرد نیرنگ باز زیرك نیست و تصمیم نهائى او در مورد آن حضرت نمى‏باشد؟

بلكه او را به همان حال تهى از مفهوم امامت و ویژگى‏هاى آن نگه مى‏دارد تا در هر شرایط و احوالى، چون سندى قوى و حجّتى قاطع باشد در برابر هر كسى كه بخواهد براى او مدّعى امامت شود. و به این ترتیب كارش پایان پذیرد. و به صورت طبیعى و بدون هیچ زحمت و مشقّتى، پیروان و دوستدارانش پراكنده گردند و جمعیّتشان نابود شود؟

در این احوال مى‏بینیم امام جواد(ع) در مناسبت‏هاى بسیارى اظهار مى‏داشت كه داراى علم امامت است، علمى كه از پدرانش علیهم السّلام فرا گرفته و آنان از رسول الله (ص) و او از جبرئیل و او از خداى سبحان، فرا گرفته‏اند. از این رو اخبار غیبى بسیار مى‏گفت و بالأخره، شك نیست در اینكه بعد از آنچه كه در اولین دیدار با امام جواد (ع)، در داستان شكار باز، بین مأمون و آن حضرت واقع گشت، و مأمون از پاسخ چون صاعقه‏اى كه آن حضرت داد، در هم شكست، اهمیّت موقعیّت در برابرش مجّسم شد و از شدّت هراس و بزرگى كار، یكّه خورد و دانست كه ناچار است با كوشش بیشتر و مكر و حیله‏اى شدیدتر، با این مسأله روبرو شود، تا از آینده و سرنوشت حكومت خود وعباسیان  مطمئن شود.

منبع : نگاهى به زندگانى سیاسى‏ امام جواد (ع)

علامه جعفر مرتضی عاملی،ترجمه :سیدمحمدحسی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.