تبیان، دستیار زندگی
برخی اکبر رادی را بهترین نمایش نامه نویس تاریخ ایران می دانند نه فقط به این جهت که موضوعات پرداخته شده در نمایش نامه هایش منحصر به فرد است یا در سامان بخشیدن اجزا دراماتیک شیوه ای متفاوت دارد بیشتر از این نظر که در نمایش های رادی نقصی دیده نمی شود مثل آث
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اکبر رادی،همین نام کافی است


برخی اکبر رادی را بهترین نمایش نامه نویس تاریخ ایران می دانند نه فقط به این جهت که موضوعات پرداخته شده در نمایش نامه هایش منحصر به فرد است یا در سامان بخشیدن اجزا دراماتیک  شیوه ای متفاوت دارد بیشتر از این نظر که در نمایش های رادی نقصی دیده نمی شود مثل آثار بزرگان نمایش نامه نویسی جهان قابلیت آموزشی هم دارد

اکبر رادی

نوشتن از کسی که خودش دست به عصا حرف می زد، سخت است. حرف زدن اکبر رادی، بریده و مقطع نبود، کلام جویده و شمرده اش، آرام و مودب بود. وقت هایی که غیظش می گرفت چینی به پیشانی نمی انداخت. خط های صورتش، خط های پیری هم نبود. گمنامی و شهرت توأمان بود. کلام شمرده و آرامش، انگار که از هفت مهره ی گلو، که خارج می شد در هر مقامی، به صاحب صدورش حساب پس می داد و بعد که به گوش و ذهن مخاطبش می نشست، قابل پذیرش می شد. حتی اگر با رأی استاد موافق نبودی، با این حال گفتن و نگاهش طوری بود که عقلانیت اظهارنظرش را می پذیرفتی و این تو را مثل خودش مودب می کرد. اگر می ایستاد، راه می رفت، می نشست، باز کرنشش به مفهوم اخلاق و ادب را حس می کردی و در عین حال سر تعظیم فرو آوردن را برای او تصور نمی کردی. اهل تواضع ریاکارانه یا ریای متواضعانه نبود. رادی، نقش نویسی بود که نقش بازی نمی کرد.

در منجی در صبح نمناک لحظه ای است که دختر خبرنگار، از شایگان (نمایش نامه نویس و قهرمان داستان منجی در صبح نمناک) سوالی می کند و جواب شایگان از آن دست جواب هایی است که حرف خود نویسنده است. وقتی خبرنگار می پرسد که روز هایتان را چطور می گذرانید؟ بعد از گفتن برنامه های متعارفی که خط کشی شده و معمول است و این را هم اضافه می کند که برای نویسنده،هر لحظه ای، هر آدم جدیدی و هر اتفاقی دست مایه ی گره، بحران و یا شخصیتی داستانی است و با این حساب، نویسنده، به مفهومی که بقیه زندگی می کنند زندگی نمی کند. زندگی می کند که از میان این زندگی، جهانی یا آدمی خلق کند. وقتی به تابلویی نقاشی نگاه می کنی فارغ از این که سبک شناسی بدانی یا روان شناسی و زبان رنگ ها را بشناسی، هماهنگی اجزاء برایت مهم است. باید همه چیز به هم بیاید. زندگی و آثار یک نویسنده هم همین طور است. نویسنده هایی که دم  زدن های عرض خاصشان اخلاق و شجاعت است و فخر و عادت روزمره یشان بی اخلاقی و ترس باشد و از میان این روزمرگی در پی صدور بیانیه های تاریخ ساز باشند، در همان برگ های زرد تاریخ می مانند. طوری می مانند که بایگانی خاطرات مثل پرونده های زیرزمین اداره ای، هر چند سال مستهلک و معدوم می شود. اکبر رادی برای ادب و نمایش این سرزمین غنیمت بود.

اگر نام رادی در حلقه ی شاگردان و اهل تئاتر در زمان حیاتش ماند، اگر از طرف طرفدارانش کار ویژه ای برای شناساندنش نشد شاید به خاطر دست رد خود رادی بوده باشد. دل آشوبش از کف زدن ها و هورا کشیدن هایی بود که از سر اخلاص و عقیده نیست.

اگر نام رادی در حلقه ی شاگردان و اهل تئاتر در زمان حیاتش ماند، اگر از طرف طرفدارانش کار ویژه ای برای شناساندنش نشد شاید به خاطر دست رد خود رادی بوده باشد. دل آشوبش از کف زدن ها و هورا کشیدن هایی بود که از سر اخلاص و عقیده نیست.

در همین دوره های آخر جشنواره ی تئاتر، وقتی شگفتی و لطف مراسم اختتامیه، حضور استاد بود. وقتی قرار شد محمد رحمانیان جایزه ی نمایش نامه ی برگزیده را به خاطر نمایش فنز از دستان اکبر رادی  بگیرد، بهترین ستایش از رادی اتفاق افتاد. ستایش رحمانیان گله بود، شکایت بود. شکایتی که قدرشناسی  تئاتر از بزرگ مرد تاریخش بود. رحمانیان که اشکش را نتوانست پنهان کند، وقتی جایزه اش را گرفت از استقبالی که از فنز شده بود گفت. از ازدحام تماشاچی و تعریف های اهل تئاتر. اما این را هم گفت که حسرتی همیشگی از اجرای فنز برایش مانده است. هر شب که خیلی ها برای دیدن فنز می آمدند، چشم به راه آمدن رادی بوده است و او نیامده. و می گفت چون دوستت دارم این حق راهم دارم که گله مند باشم. گله مند و عصبانی ام. و وقتی استاد با همان لبخند ملیح و مودبش رحمانیان را در آغوش کشید قطعاً، حسرت نیامدن را فراموش کرد. گله و شکایت و عصبانیت رحمانیان، بهترین و واقعی ترین حسّ قدرشناسی از تمام زحمات رادی بود. اکبر رادی رفت و فقط دلخوشی تلقین کننده ای از خواندن نمایش نامه هایش مانده. شاید تا چند سال خواندن جاده، افول، مرگ در پاییز، لبخند باشکوه آقای گیل، آمیز قلمدون، ملودی شهر بارانی، هملت با سالاد فصل، آهسته با گل سرخ، تانگوی تخم مرغ داغ و ... لذتی برایمان نداشته باشد. چیزی هم یاد نگیریم. در بند بند و حرف به حرف نمایش نامه هایش، به یاد خودش بیافتیم و این که دیگر اکبر رادی نیست.

مجتبی شاعری

بخش سینما وتلویزیون تبیان