تبیان، دستیار زندگی
به خط مقدم رفته بودند . در مقر فرماندهی در حال بررسی چگونگی انجام عملیات بودند که در میان دو کوه در منطقه حاج عمران قرار داشت . در ساعت 25/1 دقیقه نیمه شب چادر فرماندهی مورد اصابت گلوله توپ عراقی قرار گرفت و بر اثر انفجار همه افراد حاضر در چادر مجروح شدن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آرزوی شهید گلستانی در جبهه

شهید محمدتقی (علی) گلستانی کرد محله

قائم مقام رئیس ستاد لشکر16 قدس


به خط مقدم رفته بودند . در مقر فرماندهی در حال بررسی چگونگی انجام عملیات بودند که در میان دو کوه در منطقه حاج عمران قرار داشت . در ساعت 25/1 دقیقه نیمه شب چادر فرماندهی مورد اصابت گلوله توپ عراقی قرار گرفت و بر اثر انفجار همه افراد حاضر در چادر مجروح شدند . بلافاصله بعد از انفجار اول...

آرزوی شهید گلستانی در جبهه

10 تیر 1339 در خانواده ای مذهبی و متدین در محله ی رودبارتان شهر رشت به دنیا آمد . خانواده با عشق و علاقه ای که به ائمه اطهار داشتند ، نام او را «محمد تقی» نهادند و علی صدایش می کردند . او پنجمین فرزند سکینه و محمد حسن بود که از راه نجاری گذران زندگی می کرد . او ساکت ، مؤدب و بسیار با گذشت بود . برای والدین ، احترام خاصی قائل بود و پاهایش را نزد آنها دراز نمی کرد و در کنار سفره قبل از اینکه آنها دست به غذا برند ، غذا نمی خورد .

دوران نوجوانی را سپری می کرد که در 17 تیر 1354 پدرش فوت کرد و برادر بزرگش سرپرستی خانواده را به عهده گرفت . با اخذ مدرک سوم راهنمایی در سال 1355 وارد آموزشکده درجه داری رشت شد و با شکل گیری نهضت اسلامی در سال 1356 پادگان را ترک و به جمع مبارزان با رژیم پهلوی پیوست . او در جهت پیروزی انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نکرد . بعد از پیروزی انقلاب ، انجمن اسلامی محله رودبارتان رشت را پایه گذاری نمود و مسئولیت آن را به عهده داشت . در همین سالها جهت خدمت به محرومان جامعه با هلال احمر ، کمیته امداد امام به عنوان مسئول روابط عمومی همکاری داشت . همزمان در دبیرستان به ادامه تحصیل پرداخت . برای تهیدستان صندوق قرض الحسنه شهدای رودبارتان را تأسیس کرد . عمده فعالیت او در همین صندوق قرض الحسنه و انجمن اسلامی مسجد محله بود .

او به مسائل سیاسی روز آگاهی داشت . خطوط مختلف سیاسی را می شناخت و به راه و مرام امام خمینی پایبند بود . به هیچ جناح و گروهی دلبستگی نداشت و فقط به رهبری انقلاب و رهنمودهای او توجه داشت . فردی باهوش ، زیرک و اهل نظر بود و با قدرت تشخیص به موقع درک درستی از جریانات انقلاب داشت و مسائل سیاسی را تجزیه و تحلیل می کرد . فردی فروتن و متواضع بود مردم را مجذوب خود می کرد . در این باره علی یوسفی می گوید :

جاذبه عجیبی داشت و قدرت جاذبه اش جادویی بود . قدرت کلام و گفتارش در شنونده نافذ بود و قدرت رهبری جمع را داشت ولی هرگز نظر شخصی خود را اعمال نمی کرد ، بلکه در کارها مشورت می کرد . در مقابل منکرات سکوت نمی کرد .

19 دی 1364 به جبهه اعزام شد و در لشکر قدس گیلان به عنوان مسئول پرسنلی مشغول به خدمت شد . چندی بعد با حفظ سمت به عنوان جانشین ستاد لشکر قدس برگزیده شد . در این ایام حرفش همیشه این بود که «می خواهم مثل یک بسیجی در جبهه بمانم تا به آرزویم "شهادت" برسم.»

محمد تقی گلستانی در کنار فعالیت های اجتماعی و مذهبی به تحصیلات خود توجه داشت و توانست تا سال سوم تجربی در دبیرستان امیر کبیر ادامه تحصیل دهد . در جریان مبارزه با گروههای ضدانقلاب فعالیت چشمگیری داشت و در خنثی سازی فعالیتهای آنان آرام و قرار نداشت و خستگی نمی شناخت . در شناسایی خانه های تیمی و محل اختفای منافقین تلاش گسترده ای داشت ، به خصوص در محل ساغریسازان که منافقین در آنجا نفوذ داشتند و با تبلیغات و شایعه پراکنی اقدام به تخریب چهره های مذهبی می کردند .

عضو گروه پیشمرگان امام خمینی رشت بود که در 15 بهمن 1360 به اتفاق شانزده نفر از دوستانش برای مبارزه با ضدانقلاب به کردستان رفتند و او مسئولیت این گروه را به عهده داشت . حدود هفت ماه تا 28 تیر 1361 به عنوان بسیجی مشغول خدمت بود تا اینکه در تاریخ 5 مرداد 1361 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رشت درآمد . در 14 مهر 1361 با خانم فهیمه فتحی فر ازدواج کرد .

در تاریخ 28 فروردین 1362 به جبهه اعزام و تا 24 خرداد 1362 در واحد تعاون لشکر 25 کربلا انجام وظیفه کرد . بعد از مراجعت ، در 25 خرداد 1362 به عنوان مسئول امور جانبازان تعاون سپاه ناحیه شش گیلان منصوب شد . در این ایام در اثر بی توجهی راننده ای روی "پل عراق" رشت دچار سانحه شد و به بیمارستان منتقل گردید . اولین فرزند علی ، در 31 شهریور 1362 به دنیا آمد و نام زینب را بر او نهادند . یک سال بعد در همین روز پسرش متولد شد که به یاد برادرزاده اش – شهید محسن گلستانی – اسم محسن را برای او برگزیدند .

وقتی که وارد سپاه شد او را شناختم . پشتکار عجیبی داشت و اهل تزکیه و نفس و خودسازی بود . ورود گلستانی به سپاه برای رزم نبود بلکه برای حفظ ایدئولوژی اسلامی و حفظ نظام اسلامی و انقلاب بود

علی گلستانی در تاریخ 4 اردیبهشت 1364 به عنوان جانشین واحد پرسنلی سپاه ناحیه گیلان منصوب و در تاریخ 6 تیر 1364 معاونت اجرایی واحد پرسنلی سپاه ناحیه گیلان را عهده دار شد . با افزایش مسئولیتها روحیه معنوی او هم افزون تر گردید و به دعا و نیایش و به مسجد و شب زنده داری بیشتر مقید شد .

علی یوسفی می گوید : بدون اغراق در موقع نماز ، رنگ و روی او تغییر می کرد . عاشق رفتن به مکه بود و موقعی که حرفی از مکه بر میان می آمد اشک از چشمانش سرازیر می شد . وقتی که به وی پیشنهاد شد می تواند به عنوان خدمه کاروان به مکه برود با دل و جان پذیرفت و در سال 1364 توفیق تشرف به مکه معظمه و زیارت مشاهد شریفه در سرزمین وحی را یافت . بعد از بازگشت ازسفر حج در میان دوستان به "حاج علی" اشتهار یافت .

آرزوی شهید گلستانی در جبهه

در 19 دی 1364 به جبهه اعزام شد و در لشکر قدس گیلان به عنوان مسئول پرسنلی مشغول به خدمت شد . چندی بعد با حفظ سمت به عنوان جانشین ستاد لشکر قدس برگزیده شد . در این ایام حرفش همیشه این بود که «می خواهم مثل یک بسیجی در جبهه بمانم تا به آرزویم "شهادت" برسم.»

محمد رسول خدادایان درباره ایام حضورش در جبهه می گوید : «فردی کنجکاو و کارگشا ، خستگی ناپذیر و مدیر و مدبر بود و برنامه هایش در بیشتر مواقع مؤثر واقع می شد.» یکی از همرزمانش در بیان خاطره ای می گوید :

یک شب در کردستان در منطقه عملیاتی والفجر 9 در جوارته عراق با چند نفر در داخل خودرو تویوتا نشسته بودیم . به خاطر حال و هوای بچه ها پنج دقیقه ای چند شعر در مصیبت اهل بیت اطهار (ع)‌خواندم. متوجه شدم اشک از چشمان حاج علی جاری است به طوری که قطرات اشک از روی محاسن به پایین می چکید . به قدری این صحنه زیبا بود که هیچ وقت فراموش نمی کنم . همچنین روزی با حاج علی و شهید قلی پور ، مهیای عملیات کربلای 2 می شدیم و وسایل لازم را فراهم می کردیم . راننده ای مقداری وسایل آورده و حاجی به وی گفته بود که باید این بارها را برگرداند . به خاطر همین ناراحت شده و حرفهای ناجوری به حاجی زده بود . اما او جوابش را نداد و متواضعانه از کنارش گذشت .

حاج علی گلستانی به همراه دیگر همرزمانش از جمله حاج محمود قلی پور (مسئول ستاد) ، رضوانخواه ، محمدنژاد ، قبادی و ... به خط مقدم رفته بودند . در مقر فرماندهی ستاد در حال بررسی چگونگی انجام عملیات بودند که در میان دو کوه در منطقه حاج عمران قرار داشت . در ساعت 25/1 دقیقه نیمه شب چادر فرماندهی مورد اصابت گلوله توپ عراقی قرار گرفت و بر اثر انفجار همه افراد حاضر در چادر مجروح شدند . بلافاصله بعد از انفجار اول، گلوله دیگری به همان جا اصابت کرد و آنها بر اثر این انفجار تکه تکه شدند . برادرش حاج محمد حسین از قول بنی کاشفی نقل می کند : «روده های حاج علی به بیرون ریخته شده بود . آنها را جمع کردم . بدن حاج علی پنج قطعه شد ه بود ، سر و پای چپ و هر دو دستش از بدن جدا شده بود . به این ترتیب حاج علی (محمدتقی) گلستانی که مسئولیت پرسنلی و جانشین ستاد لشکر قدس را به عهده داشت بعد از هفده ماه حضور در جبهه نبرد در تاریخ 10 شهریور 1365 (دو ماه بعد از فوت مادرش) در عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران به شهادت رسید .

پیکرمحمد تقی گلستانی در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد .

«در شب اول (بعد از تصادف) آقا امام هشتم (ع) را در خواب دیدم که شال سبزی به کمر بسته بود . فوراً از آقا خواستم که آرزویی دارم شما آن را برآورده کنید . آقا دست مبارک خود را روی شانه ام قرار داد فرمود : "آرزویی که داری بدان خواهی رسید" عرض کردم. چگونه بدانم که به آن خواهم رسید . ایشان شال کمرش را باز کرد و به دور کمرم پیچید.»

خاطرات شهید گلستانی کرد محله :

-         محمد رسول خدادایان:  روحیه بشاشی داشت ؛ هیچ وقت او را ندیدم که در صورتش اخم و خشونتی باشد . بسیار چهره ی زیبا و مؤمنی داشت به طوری که انسان از نماز او ، از دعای او ، از اخلاص او لذت می برد او عاشق اهل بیت بود . و هر کس یک بار با او برخورد می کرد شیفته اخلاق او می شد .

-         برادرشهید : در درگیری با منافقین و حمله مسلحانه به خانه های تیمی شرکت فعّالانه داشت . زمانی که درگیری مسلحانه آغاز شد ، گفته بود از امشب غذای گرم نمی خورم تا این درگیریها تمام شود . در آن مدت غذایش یک تکه نان خشک و آب بود . (این ماجرا را گاهی امام جماعت مسجد محله در بین صحبتهایش یادآوری می کند.) به خاطر همین از سوی منافقین تهدید به ترور شد و اسم او را در لیست سیاه چهل نفره که در رادیو بغداد خوانده شد ، قرار داده بودند . در این مدت به خاطر در امان ماندن از ترور ,سپاه پاسداران حفاظت از جان او را به عهده گرفت و ما نمی دانستیم کجاست . به خاطر ناراحتیهای مادرم که می گفت حتماً او را کشتند و شما چیزی به من نمی گویید به سپاه رفتم و با اصرار موفق شدم برای یک ربع ساعت (تحت الحفظ) ‌او را به خانه بیاورم و مادرم او را ببیند . در این مدت پانزده روز در اطاقی در دانشگاه رشت و سه ماه دیگر را در جایی دیگر تحت مراقبت بود تا غائله به پایان رسید .

-         علی ابوالقاسم پیوسته: وقتی که وارد سپاه شد او را شناختم . پشتکار عجیبی داشت و اهل تزکیه و نفس و خودسازی بود . ورود گلستانی به سپاه برای رزم نبود بلکه برای حفظ ایدئولوژی اسلامی و حفظ نظام اسلامی و انقلاب بود .

آرزوی شهید گلستانی در جبهه

-         محمد حسین گلستانی : تمام کارهایش برای خدا بود . قبل از ازدواج حتی یک ریال پس انداز نکرده بود . حقوق خود و یک وعده دیگر از دوستانش را جمع می کرد و با آنها مایحتاج مورد لزوم افراد کم درآمد را تهیه می کرد و به اتفاق پسرم محسن – که طلبه علوم دینی در حوزه علمیه رشت بود و در تاریخ 19 شهریور 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید – جلوی در خانه افراد محروم می گذاشتند . ما هم متوجه نمی شدیم آنها چکار می کنند . فقط شبها می دیدیم که دیر به خانه می آیند .

-         همسرشهید : با محبت و خونگرم و دارای ایمان قوی بود . فرایض روزانه اش را به موقع انجام می داد و نماز شب می خواند . بیشتر اوقات در سپاه یا مسجد محله و انجمن اسلامی بود و اگر در خانه می ماند به مطالعه می پرداخت یا در کارهای خانه کمکم می کرد . نسبت به کسانی که حجاب را رعایت نمی کردند ، یا اهل طاعت و عبادت نبودند حتی کسانی که نماز را سبک می شمردند حساس بود و ناراحت می شد و امر به معروف و نهی از منکر می کرد . نسبت به مادرش و با والدین من خیلی مهربان و صمیمی بود و به آنها احترام می گذاشت . زندگی ما خوش و خرّم بود و هیچ مشکلی نداشتیم چون هر دو قانع بودیم .

-         برادرشهید : وقتی که به بیمارستان رفتیم اولین چیزی که از ما خواست این بود که به راننده که افسر نیروی دریایی بود رضایت بدهیم . گفتیم صبر کن حالت بهتر شود اما گفت : «اگر می خواهید از شما راضی باشم اول به او رضایت دهید تا از بلاتکلیفی نجات پیدا کند.» رفتیم و رضایت دادیم . بعد از بهبودی نسبی که او را به منزل آوردیم همان شب اول امام هشتم (ع) را در خواب می بیند که امام (ع)‌ به او می گوید به مشهد بیا . روز بعد اصرار کرد که باید به مشهد برود . گفتیم تو حالت خوب نیست ، با این وضعیت چگونه می خواهی به مشهد بروی . گفت : «حتماً باید بروم چون امام مرا طلبیده است.» ما هم برایش بلیط تهیه کردیم و به اتفاق همسرش به مشهد رفت .

-         همسرشهید : او تعریف می کرد که : «در شب اول (بعد از تصادف) آقا امام هشتم (ع) را در خواب دیدم که شال سبزی به کمر بسته بود . فوراً از آقا خواستم که آرزویی دارم شما آن را برآورده کنید . آقا دست مبارک خود را روی شانه ام قرار داد فرمود : "آرزویی که داری بدان خواهی رسید" عرض کردم

چگونه بدانم که به آن خواهم رسید . ایشان شال کمرش را باز کرد و به دور کمرم پیچید.»

علی گلستانی در تاریخ 4 اردیبهشت 1364 به عنوان جانشین واحد پرسنلی سپاه ناحیه گیلان منصوب و در تاریخ 6 تیر 1364 معاونت اجرایی واحد پرسنلی سپاه ناحیه گیلان را عهده دار شد . با افزایش مسئولیتها روحیه معنوی او هم افزون تر گردید و به دعا و نیایش و به مسجد و شب زنده داری بیشتر مقید شد

-         برادرشهید : از امام (ع) طلب شهادت کرده بود و امام (ع) نیز قول مساعد داده بود ، اما همین که محسن پسر من در عملیات بدر (19/6/1363) به شهادت رسید ، او به منزل خواهرم رفته و با گریه و زاری فراوان گفته بود ، قرار نبود محسن از من جلو بزند.» در همین ایام ، حجت و فرزاد فتحی فر دو برادر همسرش به شهادت رسیدند و او که در تب عشق می سوخت به شهدا غبطه می خورد و در احترام خانواده هاشان بیش از پیش می کوشید .

-         همسرشهید : وقتی از جبهه بر می گشت ، نمی گذاشت به ما بد بگذرد . دست بچه ها را می گرفت و ما را بیرون می برد و آنقدر خوبی و مهربانی می کرد تا جبران نبودنش در خانه را پر کند . از حال و هوای جبهه تعریف می کرد ؛ از شور اشتیاق رزمندگان در شب حمله و وداع آنان با هم ، از اینکه چگونه همدیگر را در آغوش می گیرند و اشک می ریزند صحبت می کرد . به فرزندانش عشق می ورزید و در موقع رفتن به جبهه بسیار سفارش آنها را می کرد . اگر از جبهه نامه ای می نوشت دو سطر را ویژه بچه ها قرار می داد و آنها را مورد خطاب قرار می داد . پس از شهادت علی هرگاه که نامه ها را به آنها نشان می دهم خیلی خوشحال می شوند که بابا در کودکی ما را مورد عنایت قرار می داد . در مورد تربیت بچه ها خیلی به من سفارش می کرد ، همچنین در رابطه با حجاب و نماز ، بی نهایت تأکید می کرد که نماز را به موقع بخوانید . دوستانش از تواضع و محبتش تعریف می کردند . اگر احساس می کرد که یک بسیجی در جبهه پولش تمام شده بلافاصله بدون اینکه متوجه شود به او می رساند

من چهار سال با او زندگی کردم . خصوصیات اخلاقی او به نحوی بود که من ابعاد اجتماعی آن را خوب نفهمیده بودم . بعد از شهادت او متوجه شدم که روابط حسنه ایشان با دیگران چقدر عمیق بوده و چقدر دلها را به دست آورده بود . ما در این چهار سال در خانه پدرش زندگی می کردیم . در اواخر عمر اقدام به بنای خانه ای کرد ولی متأسفانه توفیق نیافت حتی یک شب در آن زندگی کند

-         برادرشهید : تا قبل از شهادتش نمی دانستیم او چقدر به محرومان کمک کرده است . اما بعد از شهادت ، بعضی می آمدند با گریه و زاری عنوان می کردند که «با شهادت حاج علی ما بیچاره شدیم.» وقتی علّت را پرسیدیم ، می گفتند : چند وقت بود که مخارج زندگی ما را تأمین می کرد.»

-         همسر شهید: من چهار سال با او زندگی کردم . خصوصیات اخلاقی او به نحوی بود که من ابعاد اجتماعی آن را خوب نفهمیده بودم . بعد از شهادت او متوجه شدم که روابط حسنه ایشان با دیگران چقدر عمیق بوده و چقدر دلها را به دست آورده بود . ما در این چهار سال در خانه پدرش زندگی می کردیم . در اواخر عمر اقدام به بنای خانه ای کرد ولی متأسفانه توفیق نیافت حتی یک شب در آن زندگی کند .

روحش شاد و یادش گرامی

فرآوری : سیفی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: ساجد