سفری در میان آیات قرآن
بى گمان زندگى در زندان، سخت و طاقت فرساست، به ویژه براى كسى كه مورد ستم واقع شده و زیر شدیدترین شكنجههاى جسمى و روحى قرار بگیرد؛ امّا زندانى خوب مى دانست كه چگونه از عمر خود در زندان بهره بگیرد و آن را در خدمت تقویت ایمان و دانش خود قرار دهد. او زندگى در زندان را به «خلوت با قرآن» تبدیل كرد و در این خلوت به تدبّر و تأمّل در این كتاب آسمانى پرداخت و برفهم روانى معانى آن همّت گماشت، در سایه سار آن آرمید و از نعمت زندگى با قرآن بهرهمند گشت. آرى؛ شهید سید قطب یكى از نام آورترین اندیشمندان و فعّالان مسلمان مصرى در قرن بیستم ـدر دوران زندانـ بخشهایى از تفسیر قرآن خود را نگاشت. او در مقدمهى تفسیر خود آورده است: زندگى در سایه قرآن، نعمتى بزرگ است، نعمتى كه تنها راه درك آن، تجربه كردن آن است، نعمتى كه به عمر، ارزش و بركت مى بخشد و آن را پاكیزه و پالوده مى سازد. خدا را شكر كه برمن منّت نهاد كه مدتى در سایه قرآن زندگى كنم و در آن مدّت جامهایى از نعمت قرآن را چشیدم كه هیچگاه در عمرم احساس نكرده بودم….
بر اثر همدلى روشمند و به سبب تنوّع الگوها در سورههاى قرآن، به آرامش مى رسیدم و احساس انس و آسایش و كامیابى درونى مى كردم. همه آیات و عبارات قرآنى، با من دوست بودند، همه صمیمى، همه همراز، همه محبوب، همه كام بخش و امید آفرین!
همدلى و همراهى با یك سوره، از آغاز تا پایان، مانند یك سفر است، سفرى در دنیاها و مناظر گوناگون آن، سفرى در میان رؤیاها و حقیقتها، همچون فرو رفتن در ژرفاى جانها و كشف جلوههاى هستى در سایه قرآن. آموختم كه در این هستى، جایى براى تصادف كور، آفرینش حساب نشدهى ناگهانى وجود ندارد. به همین خاطر، در سایه قرآن با خاطرى آسوده، درونى آرام و وجدانى شاد، به زندگى پرداختم… دست خدا را در هر رخدادى و در هر حادثهاى مى دیدیم، با امید به حمایت و مراقبت الهى زیستم و نقش مثبت او را احساس كردم….
این بینش و بصیرت قرآنى چه آرامشى را ایجاد مى كند و عجب آسایشى بر قلب آدمى فرو مى ریزد و عجب اطمینانى به حق و خیر و صلاح بوجود مى آورد و عجب توانایى و قدرتى نسبت به طبیعت و واقعیت ناچیز اطراف آن، در درون آدمى مى آفریند.
به خدا خوش گمان باش
…إجتَنِبُوا كثیراً مِنَ الظَنِّ إِنَّ بَعضَ الظَّنِّ إِثم…؛
از بسیارى از گمانها بپرهیزید؛ زیرا كه بعضى از گمانها گناه است… (سورهى حجرات، ایهی12)
«شقیق بلخى» كه یكى ا ز عرفاى زمان امام موسى كاظم(علیه السلام) بود، نقل مى كند:
در سال 149 هجرى قمرى به سوى مكّه ـ براى شركت در مراسم حج ـ حركت كردم، وقتى به منزلگاه قادسیه رسیدم، چشمم در میان جمعیت به چهرهى جوانى افتاد كه لاغر اندام و گندمگون بود و روى لباسش، لباس مویین پوشیده بود و تنها در گوشهاى نشسته بود، با خود گفتم: این جوان باید از صوفیان باشد و مى خواهد سربار جامعه باشد، به خدا سوگند به نزدش مى روم و او را سرزنش خواهم كرد.
به نزدیكش رفتم، متوجّه من شد و فرمود: اى شقیق!
«…اجتَنِبُوا كثیراً مِنَ الظَنِّ إنَّ بَعضَ الظَّنِّ اِثم…»
سپس مرا به خودم واگذاشت و رفت، با خودم گفتم: حادثه عظیم و عجیبى دیدم، این جوان از نیت پوشیدهى من خبر داد و نام من را به زبان آورد، حتماً او عبد صالح و ممتاز خداست. به دنبالش مى روم و از او مى خواهم كه مرا حلال كند، به دنبالش رفتم، ولى او را گم كردم. تا این كه در منزلگاه «واقصه» او را دیدم كه مشغول خواندن نماز است، بندهاى بدنش در نماز مى لرزد و اشك از چشمانش سرازیر بود، با خودم گفتم:
اكنون نزدش مى روم و از او مى خواهم مرا حلال كند، نزدیكش رفتم، پس از خواندن نماز متوجه من شد و فرمود: اى شقیق! «وَإنّى لَغَفّار لِمَن تابَ وَآمَنَ وَعَمل َصالِحاً ثُمَّ اهتَدى»«و من هر كه را توبه كند و ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد و سپس هدایت شود، مى آمرزم.» (سورهطه، ایهی82)
سپس مرا به خودم واگذارد و رفت، با خودم گفتم: این جوان از نمونههاى بى نظیر است؛ زیرا دوباره از نیت پوشیده من خبر داد. به مسیر خود ادامه دادیم تا به منزلگاه «زبانه» رسیدیم، در آنجا آن جوان را دیدم كه كنار چاهى ایستاده است و در دستش كوزهى هست و مى خواهد از آن چاه آبى بیرون آورد و بنوشد. ناگاه آن كوزه از دستش رها شد و در میان چاه افتاد، دیدم به سوى آسمان نگاه كرد و چنین گفت:
اَنتَ رَبى إذا ظَمئتُ إلى الماء وَقُوتى إذا أرَدتُ الطَّعاما الهى و سَیدى ما لى غَیرَها فَلا تَعدمْنیها؛ اى خدا! هنگام تشنگى، تو پروردگارم هستى و هنگام گرسنگى تو هستى كه غذاى من را مى رسانى اى خداى من و سرور من! غیر از این ظرفى ندارم، آن را به من بازگردان».سوگند به خدا، دیدم آب چاه بالا آمد، آن جوان دستش را دراز كرد و كوزه را از آب گرفت وآن را پر از آب كرد و با آن آب وضو گرفت و چهار ركعت نماز خواند. سپس به تلّ ریگى متوجّه شد و مقدارى ریگ برداشت و در میان آن ظرف ریخت و آن را حركت داد و آشامید. نزدش رفتم و سلام كردم، جواب سلام مرا داد. گفتم: از زیادى آن نعمتى كه خدا به تو داده، به من نیز غذا بده. فرمود: «اى شقیق! همواره نعمت خداوند، به طور آشكار و نهان به ما مى رسد، به خداى خود حسن ظنّ داشته باش.»
سپس ظرف را به من داد و از آب آن نوشیدم، آن را فالودهاى بس شیرین یافتم، به خدا سوگند، هرگز نوشابهاى لذیذتر و خوشبوتر از آن را نیاشامیده بودم. سیراب و سیر شدم به طورى كه چند روز اشتهاى غذا و آب نداشتم. دیگر آن جوان را ندیدم، تا این كه در مكّه در كنار كعبه، او را در میان گروهى دیدم كه سؤالات خود را از او مى پرسیدند و او جواب مى داد. از مردم پرسیدم: این جوان كیست؟ گفتند: او «موسى بن جعفر» است.(كشف الغمّه،ج3، ص4 تا 7)
بخش قرآن تبیان
منبع :
مجله بشارت ،مقالات عبدالحسن تُرکى و حسن كریمى سلیمى