تبیان، دستیار زندگی
آدم های فیلم کاهانی مهمل بافی می کنند و حتی موقعیت های مهملی هم ایجاد می شود اما این موقعیت های مهمل بی ریشه هستند چراکه از آنها تاریخ زدایی شده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاید های روابط بیهوده

نگاهی متفاوت به «اسب حیوان نجیبی است» ساخته عبدالرضا کاهانی


آدم های فیلم کاهانی مهمل بافی می کنند و حتی موقعیت های مهملی هم ایجاد می شود اما این موقعیت های مهمل بی ریشه هستند چراکه از آنها تاریخ زدایی شده است.


اسب حیوان نجیبی است

در حالی که فروش «اسب حیوان نجیبی است» برخلاف پیش بینی ها نسبتا خوب بوده و این فیلم فقط در تهران رقم فروش کل 600 میلیون تومان را رد کرده است، نگاه به این فیلم از دریچه ای متفاوت ممکن است یاریگر مخاطبان در درک بهتر مفهوم آن باشد. به این منظور با طرح سه سوال و ارائه پاسخهایی بر این سوالات، فیلم کاهانی را مرور کرده ایم:

1. آیا «اسب حیوان نجیبی است» یک فیلم با موقعیت های ابزورد عمیق است؟

زیر این عنوان از «در انتظار گودو» ی بکت مثال می آورم، چراکه به نظرم این اثر سترگ تاریخ ادبیات نمایشی بهترین نمونه ی ساختن موقعیت های ابزورد است و بی تردید به اختلاف موقعیت های تاریخی و اجتماعی در این مقایسه (اگر بتوان به آن مقایسه گفت) توجه خواهم داشت.

بکت در «در انتظار گودو» آدم هایش را به مهمل گویی وامی دارد. اما برای این مهمل گویی پیشینه ای تاریخی می چیند. چهار آدم این نمایشنامه آدم هایی هستند که از دورانی پس از قرون وسطی و رنسانس عصر روشنگری و ... تا میانه های قرن بیستم سربرآورده اند. آنها نمونه ای از بشری هستند که مدتها تفکر مسیحیت کاتولیک  را بر رأس جهان فکری اش نشانده و حاصل فجیع آن را که ده قرن سلطه ی سیاه تعصب مسیحی بوده دیده است. سپس عقل را در این رأس قرار داده و همه چیز را با معیار آن سنجیده و در قرن بیستم حاصل این بنیادگرایی عقلانی را در دو جنگ جهانی و بمب اتم ویرانگر دیده است. حالا فکرش هیچ رأسی ندارد و آویخته و نامتعادل است. این انسان اکنون به دنبال رأس دیگری برای فکرش، به دنبال مرکزی دیگر برای دنیایش است. مرکزی که اکنون دیگر، با آن پیشینه ی تاریخی، مدام از دست می گریزد و انسانها را در این رنج انتظار ناشی از مرکز گریزی مدام در عذاب میدارد.

اما چرا به نظرم تلاش کاهانی در ایجاد ابزوردی ایرانی در «اسب حیوان نجیبی است»، اگر واقعاً چنین قصدی بوده باشد، مقرون به موفقیت نبوده است؟ آدم های فیلم کاهانی هم مهمل بافی می کنند و حتی موقعیت های مهملی هم ایجاد می شود اما این موقعیت های مهمل بی ریشه هستند. چراکه از آنها تاریخ زدایی شده است. اصلاً شکی در این ندارم که جامعه ی ایرانی، به خصوص در کلان شهرها، در حال حاضر بستر موقعیت های مهمل بسیار زیادی است و چندان لازم نیست به دنبال آنها بگردیم. چون زندگی روزانه ی خودمان سرشار از آنهاست، اگر که نیک بنگریم. اما وقتی پای پرداختن به آنها در یک اثر هنری می آید، برای اینکه کارت عمیق شود مجبوری به ریشه های موقعیت هایی که در اثرت می آفرینی بزنی. به گمانم فیلم کاهانی این ریشه ها را نادیده گرفته است. شاید اصلاً نخواسته به آنها بپردازد. روندهای تاریخی که منجر به موقعیت های مهمل امروزی در جامعه ی ایرانی شده اند، بسیار قابلیت پرداخت دارند و در این فیلم از آنها صرف نظر شده و تنها چیزی که باقی مانده رویه و سطح و غشای نازکی از همین مناسبات است. شاید به خاطر همین باشد که آن مسئول سینمایی به کاهانی گفته بود فیلمش تنور جشنواره را گرم خواهد کرد. فیلم تنور گرم کن جشنواره در این دوران چگونه فیلمی می تواند باشد؟! مسلماً فیلمی نیست که بخواهد نگاه تاریخی - اجتماعی عمیقی از خود ساطع کند وگرنه شاید هیچ وقت رنگ پرده را به خود نمی دید (مورد «جدایی نادر از سیمین» را استثنا می کنیم که نیاز به بحث مفصلی دارد). و اگر این همه مسامحه در نمایشش در جشنواره بود و سپس در فصل بدی اکران گرفت، دلیلش این بود که همچنان ترس از این وجود داشت، که اندکی، حتی اندکی تاریخ در پس این اثر یافت شود.

در این فیلم به نظرم چند نفر آدم از طبقه ی متوسط به تصادف انتخاب شده اند و با یک مأمور قلابی در شب شهر تهران گشت و گذار می کنند و به تصادف با افرادی آشنا می شویم که با اینها برخورد می کنند... قصد هیچ تحلیل عمیقی از این اوضاع اجتماعی نیست

2. آیا فیلم «اسب حیوان نجیبی است» یک فیلم با موقعیت های گروتسک عمیق است؟

در زیر این عنوان گروتسک را در سینمای سوررئالیستی بونوئل پی می گیرم که گمان میکنم نوعی گروتسک حاوی انتقاد اجتماعی است. همان گونه که «اسب حیوان نجیبی است» داعیه ی آن را دارد. به نظر من گروتسک، اساساً یکی از ویژگیهای هنر سوررئال است. یادمان بیاید آن جمله معروف را که عنصر سوررئال را همچون یک چرخ خیاطی بر میز تشریح می دانست. این یعنی کاربرد یک چیز در غیر از مورد استفاده اش، و اصلاً ضد مورد استفاده اش، که خود به خود و به شکل خودکار موجب قناس شدن اشیاء می شود و شیء قناس، ما را که نسبت به آن خود را در جایگاه متعالی تری می بینیم می خنداند. اما به گمانم یکی از ویژگی های یک گروتسک هنری عمیق تر این است که پس از اینکه از آن جایگاه متعالی به آن شیء قناس خندیدیم، بالاخره خودمان را هم درگیر و آلوده به آن ببینیم و به جایگاه تراژیک خودمان هم به عنوان شیئی با همان ویژگی های قناس و آلوده به آن پی ببریم. سینمای بونوئل هم دقیقاً همین کار را می کند. در فیلم «شبح آزادی»، اوج چنین عناصر گروتسکی را می توانیم ببینیم. مثل آدم هایی که دور میز غذاخوری روی سنگ های توالت می نشینند و وقتی بچه از غذا خوردن حرف می زند، به او توصیه می کنند که سر میز حرف بد نزند. و بعد، آن معلم می رود در جایی شبیه توالت می نشیند و غذا می خورد. یعنی آیین های جذب و دفع کاملاً برعکس می شوند. یا جایی که در دادگاه فرد قاتل و تروریست محکوم می شود و بعد با همه ی عوامل دادگاه دست می دهد و بیرون دادگاه مورد تحسین واقع می شود.

اسب حیوان نجیبی است

در این موارد شیء کاملاً در زمینه ی متضادی از مورد کاربرد معمولی اش کارکرد می یابد... در مقاله ی علمی پژوهشی که درباره ی فیلم های بونوئل نوشته ام، تلاش کرده ام نشان دهم که چگونه تمام این عناصر گروتسک با فهم عمیق بونوئل درباره ی بورژوازی، مسیحیت کاتولیک و دستگاه های برقراری نظم و انضباط در جامعه ارتباط دارند. و بعد هم اینکه چطور همه ی اینها به حکومت دیکتاتوری طولانی مدت فرانکو در اسپانیا، روحیات و سنت های مردم اسپانیا و دوران کودکی و رشد بونوئل در خانواده ای کاتولیک و متعصب در اسپانیا ربط پیدا می کند...

حالا برسیم به فیلم «اسب حیوان نجیبی است»: در این فیلم به نظرم چند نفر آدم از طبقه ی متوسط به تصادف انتخاب شده اند و با یک مأمور قلابی در شب شهر تهران گشت و گذار می کنند و به تصادف با افرادی آشنا می شویم که با اینها برخورد می کنند... قصد هیچ تحلیل عمیقی از این اوضاع اجتماعی نیست. فقط فیلم اینها را نشان می دهد به عنوان چیزهایی که هستند. که می توانست به شکل کاملاً تصادفی چیزهای دیگری هم باشد. این موقعیت ها هم قناس هستند. اما ذاتشان اینگونه است. تلاش نشده تا ریشه های این قناس بودن، چه از نظر تاریخی و چه از نظر اجتماعی و... کشف شود. شاید لایه ای از انتقاد اجتماعی در مورد وضعیت های امنیت اجتماعی در اینجا را بتوان در فیلم یافت، اما این لایه چندان عمیق نیست. فیلم تلاش نمی کند تا عمق این معضل را بررسی کند بلکه روی سطح آن می لغزد و سر می خورد و به جلو حرکت می کند. از سوی دیگر، تماشاگر هیچ گاه خود را در سطح آدم های این فیلم قرار نمی دهد. همیشه با فاصله به آنها نگاه می کند و از همین فاصله به آنها می خندد و خود را آلوده به همین شرایط نمی یابد.

اسب حیوان نجیبی است

3. منش اصلی سبک «اسب حیوان نجیبی است»، چیست؟

شاید بتوان نتیجه گرفت که گروتسک بودن موقعیت های فیلم «اسب حیوان نجیبی است» ناشی از منش سوررئالیستی موقعیت ها نیست، بلکه ناشی از منش ناتورالیستی آنهاست. چراکه در این فیلم بیشتر شاهد یک نوع جبر محیطی، و حتی وراثتی هستیم که همه ی آدم ها را فرا گرفته و راه گریزی از آن ندارند. من این دیدگاه ناتورالیستی را دوست ندارم چون دیدگاه پشتش را دردآشنا نشان نمی دهد. او را بیشتر آدمی نشان می دهد که با فاصله از این دردهای اجتماعی ایستاده و تنها به آنها می خندد و تمسخر و توهینشان می کند و خود را چون پاره ای از آنها نمی بیند و آلوده ی آن نمی شود. حتی می توانم بگویم که با وجود این منش ناتورالیستی، «اسب حیوان نجیبی است» نمی تواند یک فیلم ناتورالیستی خوب هم باشد. چراکه از ویژگی های مهم ناتورالیسم رفتن به عمق دردهای اجتماعی و یافتن غدد چرکین و سرطانی آن است. شعار ناتورالیسم، اساساً جراحی دردها و زخم های اجتماعی است.اما مسلماً «اسب حیوان نجیبی است» به هیچ وجه داعیه ی چنین جراحی ای را ندارد.  بنابراین هرقدر هم که بدانم کاهانی این موقعیت ها را خوب ساخته و پرداخته کرده و با آنها آشناست، نمی توانم این نگاه متفرعنش را که به شکل خودآگاه برای خودش از تمام این آشنایی هایش آشنایی زدایی می کند بپسندم. لویی آراگون درباره ی سوررئالیسم گفته است که نگرش سوررئالیستی همچون نگاه کردن به غوغای جهان از بالکن خانه است. من در «اسب حیوان نجیبی است» حتی چنین غوغایی هم نمی بینم. بیشتر گمان می کنم کاهانی در این فیلم از کره ای دیگر از این منظومه ی شمسی به جایی ریز و حقیر، روی زمین نگریسته است و طبعاً هر قدر هم آن چیزهای ریز و حقیر غوغا کنند، این غوغا از این فاصله ی بعید جز حرکاتی خرد و ناچیز به نظر نخواهند رسید.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:شبکه ایران