تبیان، دستیار زندگی
حاج جوشن آمد، صدا زد خبرنگارا حالا بیان، حاج جوشن شروع کرد به تقسیم غذا، وقتی در دیگ را باز کردم، بخار برنج و بوی کباب، آب از لب و لوچه خبرنگارای خارجی مثل لوله آفتابه می ریخت، دود از کله شان بلند شد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مقر حاجی جوشن و آشپزخانه لشکر


حاج جوشن آمد، صدا زد خبرنگارا حالا بیان، حاج جوشن شروع کرد به تقسیم غذا، وقتی در دیگ را باز کردم، بخار برنج و بوی کباب، آب از لب و لوچه خبرنگارای خارجی مثل لوله آفتابه می ریخت، دود از کله شان بلند شد


مقر حاجی جوشن و آشپزخانه لشکر

مدت زمان کوتاهی از فوت مرحوم حاجی بخشی نمی گذرد. اما هنوز هستند حبیب هایی که برای ما باقی مانده اند و وجودشان برکتی است برای ایران اسلامی. یکی از آنها حاج حسن جوشن معروف به حاج جوشن است.حاج جوشن پیر لشکر 25 کربلا بوده و هست.

آنچه پیش روی شماست تنها یک خاطره از آن هزاران جملاتی است که می توان از پیرمرد دل برنا برای نسل جوان نقل کرد:

حاج جوشن، بیسم زد: زودی بیا!

تابستان بود و کوهستان های جنگی، هوای دل پذیری داشت.

«لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا» هر کجا که اسباب کشی می کرد، آشپزخانه را هم فوری سرپا می کردم.

گفتم: حاجی چه خبر است!؟

حاج جوشن پیر دلیر و مرشد«لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا»، اصلا مقر حاج جوشن معروف است، رزمنده های این لشکر کربلائی، او را به خاطر شربت های نابش، که از دست حاج جوشن تناول کردند، خوب می شناسند.

گفت: قاسم آبادی قرار است خبرنگارای خارجی بیان فیلم برداری کنند.

گفتم: خوب حاجی بزار فیلم برداری کنند، آنها با رزمنده ها می خواهند مصاحبه کنند و قدرت نظامی بسیجی ها را ببینند، با آشپزخانه و سرآشپز لشکر چکار دارند.

حاج جوشن گفت: همین دیگه قاسم آبادی، این ابرقدرت ها تو مملکت خودشان شایع کردند، بسیجی ها غذای درست حسابی ندارند که بخورند، تو جبهه رزمنده های ایرانی از بس کنسرو و نان خشک خوردند، خشکیدند و نای جنگیدن ندارند، جمهوری اسلامی توان اداره جنگ را ندارد.

گفتم: ابرقدرتها غلط کردند، فردا ظهر نهار رزمنده ها، رشته پلو با کباب بره، دسرشان، سیب و پرتقال، بگو هر چی عکاس و فیلم بردار است بیایند.

هر وعده بیش از دوازده هزار غذا می پختیم، سریع دستور دادم، گوسفندهای زنده را سر ببرند، سیخ بکشند.

بیش از صد و پنجاه تا نیرو داشتم، تا اذان صبح رشته پلو و کباب بره آماده شد، تویوتا ها آمدند نماز صبح را که خواندیم، برای ده هزار نفر غذای گرم بسته بندی، چند تا دیگ هم دست نخورده، بار ماشین ها کردیم و رفتیم. نزدیک بیست سی نفر، خبرنگار وعکاس خارجی آمده بودند.

حاج جوشن پیر دلیر و مرشد«لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا»، اصلا مقر حاج جوشن معروف است، رزمنده های این لشکر کربلائی، او را به خاطر شربت های نابش، که از دست حاج جوشن تناول کردند، خوب می شناسند

حاج جوشن آمد، صدا زد خبرنگارا حالا بیان، یک گردان نیرو همان جا مستقر بود، بچه ها به ستون ایستادند، حاج جوشن شروع کرد به تقسیم غذا، وقتی در دیگ را باز کردم، بخار برنج و بوی کباب، آب از لب و لوچه خبرنگارای خارجی مثل لوله آفتابه می ریخت، دود از کله شان بلند شد.

دوربین ها شروع کردند فیلم برداری، عکاس ها هم عکس انداختند.

بیل می زدم توی دیگ، غذا را می کشیدم.

گفتم: اول بدهیم به همین خبرنگارای خارجی بخورند که نروند باز دروغ بگویند، ایرانی ها هیچی ندارند به رزمنده هاشان بدهند، خبرنگارا با چشم های ور قلمبیده می لوپاندند و از خودشان در خط مقدم جبهه، مقر حاجی جوشن، فیلم برداری می کردند و عکس می انداختند.

حاجی جوشن به خبرنگارا گفت: شکم تان سیر شد، اصلا تو عمرتان هم ننه باباتان، چنین غذائی بهتان نداده بخورید، هر چند شک داریم که بروید حقیقت را بگوئید، آهای خبرنگارا، گوش کنید، من می خواهم یک شعر برای شما بگویم. بروید از تلویزیون کشورتان، به ابرقدرت ها نشان بدهید، هیچ هم نترسید من هستم.

خبرنگارها، دوربین ها، چهار دست و پا، زوم کرده بودند روی دیگ غذا و دست رزمنده ها و دهان حاجی جوشن که با صدای بلندی خواند:

آهای ابرقدرت های جنایتکار

بخورید خرچنگ و قورباغه

بیائید ای بدبخت های آواره

ببینید که حزب الله چی می خوره؟ رشته پلو، سبزی پلو را بدون گوسفند درسته می خوره...

خبرنگارا سرخ شده بودن، نتق نمی کشیدند، بساط شان را جمع کردند، راه شان را کشیدند و هی دربرو... رفتند که رفتند و عظمت رزمنده های جمهوری اسلامی را هرگز فراموش نخواهند کرد.

نویسنده: غلام علی نسائی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : فارس