تبیان، دستیار زندگی
آن دو باب اول گلستان و بوستان شاید تنها کاری بوده که یک شاعر و شخصیت نخبه می توانسته در زمانه ی مغول ها بکند. یعنی با حکایت گویی انتقاد کند و از بلاهت و ظلم زمانه حرف بزند. تفکر زمانه ای که سعدی در آن می زیسته این بوده که حاکم با اراده الهی و تأیید آسمانی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیرت سعدی

نکته ای درباره برخورد سعدی با حاکمان زمانه اش


آن دو باب اول گلستان و بوستان شاید تنها کاری بوده که یک شاعر و شخصیت نخبه می توانسته در زمانه ی مغول ها بکند. یعنی با حکایت گویی انتقاد کند و از بلاهت و ظلم زمانه حرف بزند. تفکر زمانه ای که سعدی در آن می زیسته این بوده که حاکم با اراده الهی و تأیید آسمانی بر تخت می نشیند.


سعدی

سعدی دو کتاب عمده اش را- یعنی گلستان و بوستان- با حکایت های پادشاهان شروع کرده است. در گلستان فصل اول را به سیرت پادشاهان اختصاص داده و در بوستان هم درباره عدل و تدبیر و رای آنها حرف زده. برای همین بیراه نیست که او را تنها شاعر کلاسیک فارسی خوانده اند که پا در دنیای سیاست گذاشته و به حاکمان می گوید باید چه کنند. حتی برخی او را ماکیاول ایران خوانده اند. هر چند این لقب را گاهی برای طعنه به او به کار می برند. در حالی که سعدی نه فرصت طلب است و نه نیرنگ باز و نه فردی بی اخلاق.

ادبیات کلاسیک فارسی سرشار است از شاعران رسمی و درباری. و این عجیب نیست عمر شاعران اغلب از عمر حکومت ها بلند تر بوده است. برای همین فهرست حاکمان و پادشاهان ممدوح در عمر ادبی یک شاعر بسیار بلند بالاست. انوری دست کم هفتاد زن و مرد را مدح کرد و اغلب ممدوحانش از طبقه حاکمان و درباریان بودند. فرخی و منوچهری و مسعود سعد و خاقانی هم دست کمی از این انوری نداشتند. چیزی که کم بود شاعر مستقل بود.

می گویند سعدی هم شاعر رسمی و حکومتی بود؛ حکومتی که مستبد و جاه طلب بود و حتی حاکمانش اجنبی و بیگانه بودند. اما به گمانم او از این مساله عارش نمی آمده. چون امر مذمومی نبوده. کسی که پادشاه می شده ظل الله به حساب می آمده و جای اعتراضی نبوده. نخبگان عصر هم این خیال را در سر نداشته اند که حکومت را براندازند. سعدی هم در مقام یک شاعر از این قاعده استثنا نبوده است.

اما برخورد سعدی با پادشاهان زمانه اش متفاوت بود با برخورد کسانی مثل فرخی و منوچهری و انوری که برای صله، تن به هر کاری می دادند. شاید کمتر شاعر کلاسیک بزرگی به اندازه سعدی و تا این اندازه از حکومت انتقاد زیرکانه کرده باشد. به هیچ وجه قصد این نیست که از سعدی چهره ای روشنفکر یا مصلح با این نوع تعابیر مبهم و بحث برانگیز قرن بیستمی ترسیم شود. اما از خلال همین دو باب اول در گلستان و بوستان و چند قصیده بی نظیر او در کلیاتش می شود به این نکته پی برد که او درباره حکومت چه می اندیشیده و برخوردش با حاکمان زمانه اش چطور بوده.

باربارا تاکمن در آن کتاب درخشان «تاریخ بی خردی» می گوید فجایعی که حکومت ها به بار می آورند عمدتا چهار گونه است. اول به خاطر استبداد و ظلم است. دوم به خاطر جاه طلبی بیش از حد است. سوم به خاطر بی کفایتی و انحطاط است و چهارم به خاطر بی خردی. کتاب او درباره این مورد چهارم است. یعنی یک حکومت سیاست هایی را پیش بگیرد که با منافع مردم سازگار نباشد.

تاریخ ایران در آن دوره ای که سعدی و حافظ و مولوی و عبید زاکانی شعر می گفتند حکومت هایی داشت که هر چهار گزینه را داشتند. دوره ای بود که مغول ها وارد ایران شده بودند و ایلخان ها به دربار راه یافته بودند. هیچ تردیدی در استبداد و ظلم آن خان های خون آشام نیست. سعدی در کلیاتش نمونه ای از این ظلم ها را آورده است که عاملان حکومت  شیراز در حق برادرش روا داشته بودند و به زور جنس زاید بر مصرف به او قالب کرده بودند. در باره جاه طلبی و بی خردی و بی کفایتی حاکمان زمانه سعدی هم داستان های دردناکی آورده اند. اما سعدی در مواجهه با این حاکمان چه می کرده و نظرش درباره حکومت آنها چه بوده؟

می شود گفت سیاست سعدی برابر درباریان نوعی انتقاد زیرکانه و البته محافظه کارانه لابلای حکایت گویی بوده است. در این شکی نیست که سعدی شاعر انقلابی نبود. بنای این را نداشت که همه چیز را به هم بریزد و از نو بسازد. اهل غرغر کردن هم نبود. دشنام و فحش هم به حاکمان بی کفایت و بی خرد نمی داد. اما این شعور و درک تاریخی را داشت که با ادبیاتش فضای خشونت آمیز زمانه اش را قابل تحمل تر کند.

باب اول گلستان که درباره سیرت پادشاهان است با عبارت شروع می شود «پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد.» عباس میلانی در مقاله ای به اسم «سعدی و سیرت پادشاهان» که در مجله ایران شناسی چاپ شده نکته ی ظریفی درباره ی این شروع گفته است. او گفته است اولین واژه هایی که سعدی کنار کلمه پادشاه به کار برده کشتن و اسیری است. سعدی خواسته یا ناخواسته با این دو کلمه چیزی که به خواننده تلقین می کند نوعی خوف و وحشت است. یعنی همان چیزی که حکومت های استبدادی به بار می آورند. سعدی در حکایت های دیگر همین باب اول نمونه های روشن تری از جاه طلبی و بی کفایتی حاکمان و پادشاهان می آورد. در حکایتی می گوید یکی محمود غزنوی را به خواب دیده بود که همه وجودش خاک شده بود غیر از چشمانش که «همچنان در چشمخانه می گردید و نظر می کرد.» خواب را این طور تأویل می کنند که هنوز نگران است که ملکش با دگران است» و این یعنی جاه طلبی بیش از حد در حکایتی دیگر می گوید یکی از پادشاهان پیشین بر سپاهیان به لحاظ مالی سخت می گرفت. روزی دشمن حمله کرد و همه سپاهیان فرار کردند. به یکی که فرار کرده بود گفتند این رسمش نیست و این خیانت است. او جواب داد «سلطان که به زر با سپاهی بخیلی کند به سر با او جوانمردی نتوان کرد.» و این یعنی بی کفایتی. یا در حکایتی دیگر می گوید ملکی گنج زیاد به دست آورد. بعد بریز و بپاش کرد. یکی از مشاوران به او گفت «دست از این حرکت کوتاه کن که واقعه ها در پیش است.» ملک ناراحت شد و مشاور را «زجر فرمود و گفت مرا خدای، عزّ و جلّ، پادشاه این مملکت گردانیده است تا بخورم و ببخشم، ناه پاسبانم که نگه دارم.» و این یعنی بی خردی.

سعدی

این نمونه ها در بین حاکمان و درباریان زمانه خود سعدی هم بوده است. می شود گفت سیاست سعدی برابر درباریان نوعی انتقاد زیرکانه و البته محافظه کارانه لابلای حکایت گویی بوده است. در این شکی نیست که سعدی شاعر انقلابی نبود. بنای این را نداشت که همه چیز را به هم بریزد و از نو بسازد. اهل غرغر کردن هم نبود. دشنام و فحش هم به حاکمان بی کفایت و بی خرد نمی داد. اما این شعور و درک تاریخی را داشت که با ادبیاتش فضای خشونت آمیز زمانه اش را قابل تحمل تر کند. نخبگان زمانه سعدی یا انسان های قانع و اخلاقی بودند و یا فرصت طلب. یعنی همان نان به نرخ روز خورها. این دسته دوم با مدح هایی که می گفتند پولی می گرفتند و زندگی شان را می کردند. دسته اول هم همین کار را می کردند ولی با شدت کمتری. اما یک تفاوت عمده بین این دو گروه هست. شاعران و نخبگان دسته اول ادبیات و هنر را در خدمت  قدرت قرار نمی دادند. سعدی به نظر می رسد جزو دسته اول است. او هم مدح دربار گفت. ولی مدحش شبیه مدح کسانی مثل فرخی و انوری نبود. در آن قصیده بی نظیر «بس بگردید و بگردد روزگار» با زبانی کوبنده به امیر انکیانو هشدار می دهد و نصیحتش می کند.

آن دو باب اول گلستان و بوستان شاید تنها کاری بوده که یک شاعر و شخصیت نخبه می توانسته در زمانه ی مغول ها بکند. یعنی با حکایت گویی انتقاد کند و از بلاهت و ظلم زمانه حرف بزند. تفکر زمانه ای که سعدی در آن می زیسته این بوده که حاکم با اراده الهی و تأیید آسمانی بر تخت می نشیند. بعضی ها در زمانه ی ما در گلستان و بوستان تحقیق کرده اند و گفته اند سعدی در این نوع از مشروعیت حکومت تردید داشته است. این ها دیدگاه امروزی و تأویل هایی براساس حکومت داری زمانه ی ماست بعید است سعدی در این عوالم سیر کرده باشد. او شاعری قانع بوده که به اصول اخلاقی انسانی پایبند بوده و با همین اصول اخلاقی و انسانی می خواسته با حاکمان زمانه اش حرف بزند. گمان نمی کنم انگیزه اش بیشتر از این بوده باشد که با قصیده ها و حکایت هایش از فشار و سخت گیری های حاکمان به مردم بکاهد. کمال مطلوبش احتمالاً این بوده است که حکومت سخت گیری کمتری کند و مردم شهرش یک زندگی ساده معمولی داشته باشند. حالا اینکه قالب ادبی حرف هایش شبیه مونتنی است و یا حرف هایش  با ما کیاولی شباهت هایی دارد تصادفی بیش نیست. جهان سعدی به قول فرانسیس بیکن بیشتر درباره ی این است که پادشاهان چه باید بکنند. در حالی که جهان ماکیاولی درباره ی این است که آدمی چه می کند. با این حال شباهت هایی هم بین این دو هست. هر دو از این حرف می زنند که شهر یاران چه کنند و چه بگویند تا در قدرت بمانند.

بخش ادبیات تبیان


منبع: ماهنامه تجربه (شماره یک) - علیرضا غلامی