هویزهی کربلای ایران
من در سنگر هستم عمق غربت و اوج عزت
در این تنهایی در این خانه جدید، با خود، با خدا و با شهداء سخن میگویم.
سنگر من در کنار رودخانه کرخه است، سوز دل و آرامش قلب، خوف و رجاء وقتی به آب مینگرم به یاد سنگرهای در کنار کارون میافتم، با خود میگویم : آن برادرانم که در خونین شهر میجنگند در چه حالند و نگران آنانم.
خدایا آن برادرانم که در فارسیات و دارخوین در سنگرند در چه حالاند؟ اینجا دشت آزادگان است، من در سنگر هستم در کنار کرخه.
دشمن در آن طرف رودخانه شهر را میکوبد و وحشیانه جنایت میکند.
هزارمتر جلوتر کانالی هست که دوستم، عزیزم، منصور به شهادت رسید.
شاید هنوز خون پاکش و جای آرپیجی او که بر زمین در کنار جسد پاکش افتاده بود، باشد. سمت چپ تقریباً در فاصله سیصدمتری آن طرف درختها، برادر عزیزم رضا شهید شده و باز در همان سمت کمی پایینتر، برادر عزیزم، اصغر شهید شد. آن طرف رودخانه محمدرضا شهید شد.
در دهلاویه30 تن از پاسدارانی که هیچکدام را نمیشناختم به شهادت رسیدهاند. در سمت شرقی شهر، در این کانال 22 تن از برادرانی که چندبار با آنها به شبیخون شبانه رفتهام، شهید شدهاند. (دستنوشته شهید سید حسین علم الهدی)
لحظه شهادت فرمانده هویزه :
شهید سید حسین علم الهدی فرمانده سپاه هویزه
صدای تانک های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینکه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد.
به جاده که رسیدیم، توانستیم تانک هایی را ببینیم. به جز چند تایی که در حال سوختن بودند، بقیه غرش کنان به پیش می تاختند.
من در سنگر هستم عمق غربت و اوج عزت . در این تنهایی در این خانه جدید، با خود، با خدا و با شهداء سخن میگویم. سنگر من در کنار رودخانه کرخه است، سوز دل و آرامش قلب، خوف و رجاء وقتی به آب مینگرم به یاد سنگرهای در کنار کارون میافتم، با خود میگویم : آن برادرانم که در خونین شهر میجنگند در چه حالند و نگران آنانم...
چشمم به حسین (علم الهدی) که افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاکریز دراز کشیده بود. در امتداد خاکریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یک جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچه ها با گلوله مستقیم تانک ها از پای در آمده بودند.
تانک های سالم از کنار تانک های سوخته عبور می کردند و به طرف خاکریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عکس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» که حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانک ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: کمی دیگر صبر کن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت.
تانک ها به حدود پنجاه متری خاکریز رسیده بودند که یکباره حسین از جا بلند شده و نزدیک ترین تانک را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانک خورد و آن را به آتش کشید. غیر از حسین دو نفر دیگر که آر. پی. جی داشتند، دو تانک دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش کشیدند. بقیه تانک ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاکریز را به گلوله بستند. خاکریز یکپارچه دود شد و بعید بود کسی سالم مانده باشد. روزعلی بلند شد و نزدیک ترین تانک را نشانه رفت و با اینکه فاصله کم بود، تانک را از کار انداخت.
قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاکریز پیدا شد و یک تانک دیگر با گلوله حسین به آتش کشیده شد.
پیدا بود که از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند.
حسین از جا کنده شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. تانک ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانک ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاکریز خوابیده بود. تانک به چند متری خاکریز که رسید، حسین گلوله اش را شلیک کرد. دود غلیظی از تانک بلند شد.
تانک دیگری با سماجت شروع به پیشروی کرد. روز علی که آر. پی. جی را آماده کرده بود، از خاکریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانک به آتش کشیده شد و چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاکرد. سه تانک باقیمانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند. گلوله ها خاکریزش را به هوا بردند. گردو خاک کمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم.
جسد حسین پشت خاکریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یکی از تانک ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت که از روی پیکر حسین عبور کند. (محمد رضا قربانی، کتاب سفر عشق)
شهید سید حسین علم الهدی :
در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آیت الله سید مرتضی علمالهدی دیده به جهان گشود.
از 6 سالگی به فراگیری قرآن پرداخت. وی بسیار اهل مطالعه بود. در دبیرستان با تشکیل انجمن اسلامی و سخنرانی فعالیتهایی خود را آغاز نمود. در سال 1356 در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل خود را ادامه داد. در دوران دانشجویی علاوه بر تحصیل، در رشته تاریخ دانشگاه مشهد به تدریس نهجالبلاغه، عقاید و تاریخ اسلام میپرداخت. وی از مبارزان دوران ستمشاهی بود و در شهرهای مشهد، کرمان و اهواز فعالیت سیاسی انجام میداد و در سنین 14 تا 21 سالگی چند بار توسط رژیم ستمشاهی، زندانی و شکنجه شد.
حسین پس از شهادت همرزمانش با فریاد الله اکبر، آخرین گلولههای باقیمانده آرپیجی را به سوی دشمن شلیک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با تمام شدن مهمات و تنگتر شدن حلقه محاصره، چون مولایش امام حسین (ع) به شهادت رسید و جان به جان آفرین تسلیم نمود
از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکیل سازمان موحدین بود، این سازمان با هدف مبارزه مسلحانه برای سست کردن بنیانهای رژیم منفور پهلوی، به دور از تئوریهای گروهها و سازمانهایی که مبنای علمی آنها از تئوریهای مارکسیستی نشات میگرفت، برنامههای خود را در تحقق بخشیدن فرامین حضرت امام (ره) تنظیم نمود و حرکتی نو را از اواخر سال 1356 شروع کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو اولین شورای تشکیل دهنده سپاه پاسداران در خوزستان بود. قبل از شروع جنگ وقت خویش را صرف امور فرهنگی مینمود.
از اوایل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهی بسیجیان اعزامی از سراسر کشور به جبهههای نبرد را به عهده داشت. پس از گذشت دو ماه از جنگ نقطه حساس مرزی یعنی هویزه را برای خود انتخاب کرد و برای تشکیل سپاه پاسداران و سازماندهی عشایر عازم این منطقه شد.
او و جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در حماسه هویزه (16 دی ماه 1359) به دریای تانکهای دشمن که آنها را محاصره کرده بودند حملهور شدند.
حسین پس از شهادت همرزمانش با فریاد الله اکبر، آخرین گلولههای باقیمانده آرپیجی را به سوی دشمن شلیک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با تمام شدن مهمات و تنگتر شدن حلقه محاصره، چون مولایش امام حسین (ع) به شهادت رسید و جان به جان آفرین تسلیم نمود.
روحش شاد و یادش گرامی
فرآوری : رها آرامی بخش فرهنگ پایداری تبیان
لینک ها ی مرتبط :
خاطرات شهید محمدحسین علم الهدی
منابع :
موسسه فرهنگی شهد سید حسین علم الهدی
سایت دانشجویان مسلمان پیرو خط امام