تبیان، دستیار زندگی
بگم خدا چیکارشون کنه.جیب منو زدن و رفتن(!)تو راه به حاج قاسم می گفتم بگو ناقلا چقدر شکلات از داشبورد برداشتی؟ نگی شهید می شی. و نگفت و شهید شد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روزی که در جبهه جیبم را زدند!


بگم خدا چیکارشون کنه.جیب منو زدن و رفتن(!)تو راه به حاج قاسم می گفتم بگو ناقلا چقدر شکلات از داشبورد برداشتی؟ نگی شهید می شی. و نگفت و شهید شد...


حاج بخشی

آنچه مطالعه می کنید خاطرات مردی است که به علمدار جبهه ها معروف است، مردی که پدر دو شهید و یک جانباز ،برادرشهید و همچنین دامادی شهید دارد که جلوی چشمانش سوخت و خم به ابرو نیاورد. پیشکسوت جبهه ها، حاج ذبیح‌الله بخشی‌ معروف به “حاجی بخشی”‌؛ مجاهد نستوه و خستگی ناپذیری که با گذشت 8 دهه از عمر پربرکتش با صلابت و استوار، روحیه بخش هر رزمنده بود چه در دوران دفاع مقدس و چه در زمان جنگ نرم. و سرانجام حاجی بخشی روز 13 دی ماه 1390 در بیمارستانی در تهران دار فانی را وداع گفت .

امام(ره) به من فرمود: تو روحیه بچه های منی

روزی برای حضرت امام(ره) گیلاس برده بودم و بیرون منتظر بودم و داشتم کاری انجام می دادم.داخل مثل اینکه چشم حضرت امام(ره) به گیلاسها افتاده بود فرموده بودند به آقای رضایی، حاجی بخشی اینجاست؟ گفته بودند بله. امام(ره) فرموده بودند بگویید بیاید پیش ما.اومدم تو دیدم نشسته اند، سلامی کردم و دستشان را ماچ کردم. امام(ره) بهم فرمودند: ببینم از اینهایی که اینجاست،برای بچه هام هم بردی؟ گفتم بله ماشین الان توی باغ است ؛آقای رحمانی  آقای اسدی رو مأمور کردم بچینند داخل ماشین بگذارند.صبح جمعه هم مهرانم دارم داد می زنم رزمنده گیلاس بخور، لبخند بزن،تانکو بزن،بزن بزن،خوب می زنی و …

حضرت امام(ره) ایستادند و بعد خندیدند و فرمودند: بارک ا…، تو روحیه بچه های منی، تو بابابزرگ شونی ،خدا بهمرات

امام(ره) بهم فرمودند: ببینم از اینهایی که اینجاست،برای بچه هام هم بردی؟ گفتم بله ماشین الان توی باغ است ؛آقای رحمانی  آقای اسدی رو مأمور کردم بچینند داخل ماشین بگذارند.صبح جمعه هم مهرانم دارم داد می زنم رزمنده گیلاس بخور، لبخند بزن،تانکو بزن،بزن بزن،خوب می زنی و …حضرت امام(ره) خندیدند و فرمودند: بارک ا…، تو روحیه بچه های منی

یایام و پفک نمکی برای گردانی که دسته شده بود!

یکروز دیدم حاج علی فضلی اومده دنبالم میگه حاجی بخشی، برو پیش بچه های گردان حمزه. از تپه دوقولو برگشتن وضعشون اصلاً خوب نیست.یک خورده بهشون برس.گفتم چشم.

ما اومدیم با یام یام و پفک نمکی میون بچه هایی که گردانشون شده بود دسته، رفتم بالای درخت. بچه ها جمع شدن دور درخت اینقدر تکوندنش منو اینداختن پایین.نگو اینو فیلم گرفتن فرستادن برای امام(ره)؛ امام(ره) هم دیده بودن به نوه شون سید حسن فرموده بودن اِ اِ اینداختنش پایین؟! فیلم رو بزن عقب یکبار دیگه ببینم.این مرد عجب روحیه ای داره با اینکه چندتا شهید داده باز داره با رزمنده ها بازی و شوخی می کنه.خدا خیرش بده.این کلمه ای بود که از خود امام(ره) شنیدم. بعدها امام(ره) فرمودند اون فیلم رو دیدم،نخوردی زمین؟ گفتم نه امام(ره) مگه من می خورم زمین! بعد سرم رو با حالت خاصی تکون دادم. امام(ره) شروع کردن خندیدن طوریکه آقای خلخالی اونجا بود به من گفت تاحالا اینطور خنده ی امام(ره) رو ندیده بودم. بعد امام(ره) فرمودند:حاجی خدا عاقبتت رو بخیر کنه انشاء ا…؛ گفتم امام(ره) همین جمله ای که فرمودید تا دنیا دنیاست برام بسه

حاج بخشی

حاجی بخشی بسته هایی داشت که بچه ها بهش می گفتند کمپوت روحیه

نعمت اله حکیم: حاجی بخشی وقتی با آن ماشین مخصوص اش وارد خط می شد،اصلا روحیه بچه ها دگرگون می شد.می ریختند سرش ، بچه ها شوخی می کردند حاجی بخشی شوخی می کرد.شکلات و پسته و حنا و اینجور چیزها همیشه همراهش بود که مَثل شده بود کمپوت روحیه است.دست و پای بچه ها را حنا می گرفت و بهشان شکلات و آجیل و عطر می داد.کلاً حاجی روحیه عجیب و خاصی داشت که جا دارد خاطره ای هم تعریف کنم.

روزی که جیبم را زدند!

حکیم: حاجی یادت هست سه راهی شهادت،کانال ماهی رو؟ کربلای 5 عراق بدجوری می زد.من پشت خاکریز بودم دژ اول جلوی عراقی ها بودیم ، دیدم حاجی بخشی با اون ماشین معروف و بلندگوی بالاش که همیشه نوحه های حماسی و مارش جنگ پخش می کرد از فاصله یک کیلومتری اومد رو جاده.هرچی ما بال بال می زدیم حاجی نیا اینوری گلوله مستقیم تانک میزنن متوجه نشد . ماشینش می خوند و می اومد.یک فیلمبردارم بغل دستم بود داشت فیلم می گرفت گفتم بگیر ماشین حاجی بخشی رو.خودم هم داشتم مثلاً گزارش می کردم که آره این حاجی بخشی است که می بینید.خب فضای جبهه ها و روحیه اون موقع واقعاً عالی بود.همین حین دیدیم گلوله تانک مستقیم خورد ماشین که کاملاً نصفش کرد و عقبش رو با خودش برد.حاجی بخشی هم پرید پایین شروع کرد با پتو و آب کانال ماشین رو خاموش کردن.اول فکر کردیم موج گرفته حاجی رو.حالا اصلا ما نمی دونستیم داماد و دونفر عزیز دیگر هم تو ماشین هستن و دارن می سوزن.کسی هم نمی تونست کمک کنه ما اینور کانال ماهی بودیم و حاجی اونورش و خلاصه این سه عزیز تو ماشین حاجی به شهادت رسیدند.کاظم صادقی نامی بود دوید رفت حاجی رو که سمت عراقی ها می رفت گرفت و آورد اینور کانال.همون روز ترکش زد دستم رو از آرنج سوراخ کرد و برگشتم عقب.صبح که برمی گشتم دیدم حاجی یک ماشین عین قبلی گویا از رفیق دوست اینها گرفته بود داشت میرفت سمت خط ،بلندگوشم وصل بود و می خوند(!) انگار نه انگار داماد و دوتا از رفقای حاجی دیروز تو کانال شهید شدن.ناراحتی برایش معنا نداشت.عشقش بودن میان بچه ها بود.

رفتم بالای درخت. بچه ها جمع شدن دور درخت اینقدر تکوندنش منو اینداختن پایین.نگو اینو فیلم گرفتن فرستادن برای امام(ره)؛ امام(ره) هم دیده بودن به نوه شون سید حسن فرموده بودن اِ اِ اینداختنش پایین؟! فیلم رو بزن عقب یکبار دیگه ببینم

دختر حاجی بخشی:فکر نکنم حاجی برای حاج نادر اینها-اشاره به داماد حاجی- ماشین رو خاموش می کرد،نگران شکلات و آجیلهای بچه های خط بوده مگه نه حاجی؟

حاجی بخشی: بگم خدا چیکارشون کنه.جیب منو زدن و رفتن(!)تو راه به حاج قاسم می گفتم بگو ناقلا چقدر شکلات از داشبورد برداشتی؟ نگی شهید می شی.

دختر حاجی بخشی:هر سه مسافر حاجی جانباز بودند.حاج قاسم ده باشی بود که دستش مجروح بود.خود حاج نادر که پای چپ نداشت و امیر رسول زاده که پای راست نداشت.

باغ گیلاسم بعد از جنگ خشک شد

باغ گیلاس و زردآلویی داشتم که برای رزمنده ها جعبه جعبه ازش برمی داشتم می بردم انگار کم نمی شد.خیلی هم خوشمزه بود میوه هاش.بعد از جنگ نمی دونم چی شد یکدفعه باغ هم شروع کرد به خشک شدن.خیلی بهش رسیدم اما دیگه باغ نشد که نشد.خشک شد کلاً .باغ گیلاسم بعد از جنگ خشک شد.اونم مثل اینکه به عشق بچه ها بود.

حاج بخشی

آقا به کمک نیاز داره،تنهاست

دختر حاجی بخشی: حاجی در زمان اغتشاش فتنه گران بیمارستان کما بودند.بهوش که آمدند و مرخص شدند از بیمارستان تا منزل متوجه یک چیزهایی شدند.ما در بیمارستان به ایشان نگفته بودیم چه خبر شده است.یک روز دیدیم سوار موتور با یکی از بچه ها می خواهند بروند تهران.گفتیم حاجی شما حالتان مساعد نیست؛گفت آقا به کمک نیاز داره،تنهاست.بسیجی ها باید وارد بشوند.

حزب اللهی ها باید یک کاری کنند

حاجی بخشی:به چندتا از بچه هایی که آمدند اینجا گفتم دچار این سیاسی بازی ها نشوید.خط آقارو داشته باشید.این سید خدا تنهاست.دیگه بچه ها هم بچه های سابق نیستند.نمی دانم چرا فقط حرف می زنند.دور هم جمع نمی شوند.کاری نمی کنند. حزب اللهی ها باید یک کاری کنند وگرنه همه چیزو می گیرند.کشور رو خراب می کنن.البته روح امام(ره) و شهدا مراقب هستند و رهبری داره هدایت می کنه وگرنه کارمان را یکسره می کردند.

اگه روحیه ی بسیجی باشه

از تلویزیون همین چند روز پیش که جانبازها رفته بودند خدمت آقا داشتم نگاه می کردم اینقدر غصه خوردم که چرا کسی بلند نشد بگوید این همه ساختمان دارند می سازند این نهادها ، یکی را بدهند آزاده ها و جانبازان بروند کار انجام بدهند.خودشان باشند.یک چیزی باشه که بتوانند فعالیت کنند،هرجا کم و کسری بود وارد بشوند.زمان جنگ من خودم کارگاه راه انداختم به صنایع جنگ کمک می کردم برای خودکفایی،کشاورزی و دامداری داشتم برای جبهه ها،برکتم داشت.اگه روحیه ی بسیجی باشه به خدا خیلی کارهای زمین مونده رو میشه براحتی انجام داد.جوانها را باید با روحیه رزمنده ها آشنا کرد بدونن چه خبر بود.الان دارن خنده خنده همه چیز رو پاک می کنن. نگرانم نگران.باید مراقب باشیم.دشمن کار میکنه.

حاج بخشی

به بهزاد نبوی گفتم به امید خدا و شهدا خار می شوی

بهزاد نبوی نایب رئیس مجلس بود.زمانی که تحصن کردند در مجلس ششم رفتم پیش شان گفتم بیایید بیرون.اینقدر خون به دل رهبر و مردم نکنید.گفت:نه ما خواسته ها و آرمانهایی داریم.گفتم کدوم آرمان.زمانی که 3 ماه من شهردار فاو بودم و تو وزیر صنایع نتونستی یک ماشین برای ما جور کنی یا نخواستی بدی.کدوم آرمان (!) شما ایران رو نمی خواهید، دردتون چیز دیگه ست ؛ آقا بالاسر می خواهید،منظورم انگلیس و آمریکا بود. بیایید بیرون وگرنه می آوریم تون بیرون.با حالت مسخره گفت: شما(؟) محکم به بهزاد نبوی گفتم: بله، به امید خدا و شهدا خار می شوی می آیی بیرون.

چرا تفنگ حاجی بخشی را باید بگیرند ؟ / مگر بچه های جنگ مرده اند

دختر حاجی بخشی برایمان چیزی را تعریف کرد که دنیا روی سرمان خراب شد.ارزشها اینقدر عوض شده اند و حاجی بخشی ها اینقدر تنها که چنین اتفاقاتی می افتد.

باغ گیلاس و زردآلویی داشتم که برای رزمنده ها جعبه جعبه ازش برمی داشتم می بردم انگار کم نمی شد.خیلی هم خوشمزه بود میوه هاش.بعد از جنگ نمی دونم چی شد یکدفعه باغ هم شروع کرد به خشک شدن.خیلی بهش رسیدم اما دیگه باغ نشد که نشد.خشک شد کلاً .باغ گیلاسم بعد از جنگ خشک شد.اونم مثل اینکه به عشق بچه ها بود

دختر حاجی بخشی : برای بزرگداشت هفته دفاع مقدس چند ماه پیش شهرداری دعوت کرده بود برویم خیابان حجاب برای تقدیر و تشکر از خانواده های شهدا.طبق معمول حاجی لباس و اسلحه نمادینشون را برداشتند و رفتیم مراسم.بعد از مراسم بالای خیابان ولیعصر منزل عمویم رفتیم.مثل اینکه مارا شناخته بودند و عقده ای داشتند از امثال حاجی بخشی ها.یک پسری آمده بود به ما بی حرمتی و فحاشی می کرد،حاجی هم مریض حال بود و داخل منزل عمو.تا حاجی بیاید 40-50 نفری جمع شدند و تا فهمیدند ما خانواده شهید و از بستگان حاجی بخشی هستیم شروع کردن به ضرب و شتم بنده و جسارت به نظام و رهبری.طوریکه انگار برنامه ریزی شده بود که چنین بساطی را درست کنند.بنده که دیدم این اتفاق افتاده و ما خیلی غریب هستیم،اسلحه حاجی که اصلاً کار نمی کند و فقط ظاهری هست را از پشت ماشین برداشتم.لاشه اسلحه حاجی هم رعب به دل بزدلانی که قصد نابودی انقلاب را دارند می اندازد.این 40-50 نفر همه عقب نشستند و سوراخ موش می خریدند.اسلحه ای که خشاب نداشت چنان ترسی به جونشان انداخت که زنگ زدند 110 ، 110همان نظامی که به آن و ارزشها و شهدایش ناسزا می گفتند.

حاج بخشی

بماند که همان ابتدای درگیری اون روز،من خودم به 110 زنگ زدم و کسی از نیروی انتظامی نیامد.اما به محض اینکه اینها زنگ زده بودند و گفته بودند خانمی اسلحه کشیده نیروی انتظامی ظرف چند دقیقه رسید.با حاجی و بنده هم طوری برخورد کردند که انگار ما جانی و مجرم فراری هستیم(!)جالب اینجاست که الان حاجی را به دادگاه کشاندند و از در مجرمین حاجی را می برند و می آورند.البته یکی دو تن از مسئولین نیروی انتظامی و دادگاه شناختند و برخورد خوبی داشتند و احترام گذاشتند و ما ممنونیم ولی آنقدر حاجی بخشی ها را اسمی ازشان نبرده اند که مأمورین کلانتری و دو سه قاضی ای که برخورد داشتیم اصلاً نمی شناختند و باما مانند مجرمین سابقه دار برخورد می کردند.جرم ماهم حمل اسلحه غیرمجاز است!؟ در حالی که اسلحه حاجی نمادی از آمادگی و ایستادگی بسیجیان است و حضرت آقا در جریان این موضوع هستند.حالا واقعاً دچار بهت و حیرت شده ایم که چقدر حزب اللهی ها در این کشور غریب شده اند که حرف یکسری آدم معلوم و الحال پذیرفته است و حرف خانواده شهدا را بر زمین می زنند و برخوردهای بدی میکنند!

حاج بخشی

-با بغض و گریه- مگر بچه های جنگ مرده اند که حاجی بخشی با این حال و سن شان باید از این دادگاه به آن دادگاه و کلانتری بروند.عده ای از ما کینه و بغض دارند چون از ابتدای انقلاب ایستاده ایم.طی این 2 سال فتنه،از خارج کشور و از شهرهای اطراف با شماره های ناشناس زنگ می زنند و مارا تهدید می کنند.تیکه و متلک می اندازند .

چرا؟چرا باید تفنگ حاجی بخشی را بگیرند ؟ چه کسانی می خواهند تفنگ حاجی بخشی را بگیرند ؟ برای اینکه علم جبهه ها هنوز هم روی دوش حاج بخشی هاست.هنوز هم بچه های جنگ وقتی گرفتار می شوند یا دلشان گرفته به حاجی پناه می آورند و روحیه میگرند.می خواهند نمادهای این کشور را محو کنند وگرنه این تفنگ که خودش به خودی خود یک تکه چوب و آهن است و ارزشی ندارد،نفس مسئله ما را نگران می کند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

عدالت پرس