تبیان، دستیار زندگی
بعد از پیروزی در عملیات ولحظاتی قبل از شهادت علی چكمه ها را از پای درآورد و رو به قبله به حال نماز ایستاد و در برابر نعمت پیروزی سر به سجده گذاشت. و لحظاتی بعد یعنی در ساعت 20/ 10 صبح 25 دی ماه 1366 خمپاره ای از طرف دشمن فرود آمد و برق انفجار با نور امید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

7 خاطره از فرمانده گردان نصر

شهید علی رمضانی،‌ فرمانده گردان نصرالله لشكر 5 نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)


بعد از پیروزی در عملیات ولحظاتی قبل از شهادت علی چكمه ها را از پای درآورد و رو به قبله به حال نماز ایستاد و در برابر نعمت پیروزی سر به سجده گذاشت. و لحظاتی بعد یعنی در ساعت 20/ 10 صبح 25 دی ماه 1366 خمپاره ای از طرف دشمن فرود آمد و برق انفجار با نور امید درهم آمیخت. لحظه ای بعد علی نقش زمین شد و زیر لب زمزمه كرد، دوستان با عجله سعی كردند او را از قله فرود آورند و به اورژانس برسانند ولی...


شهید رمضانی

·        سردار شهید علی رمضانی به تمام معنای یک شیعه بود، کمتر سخن می گفت و بیشتر عمل می کرد و به چنین دلیلی هم به راحتی از هر آزمون و امتحانی در راه تداوم انقلاب موفق بیرون می آمد. او همیشه در هر مناسبتی که زبان به سخن می گشود، همه پیامش این بود که نباید بین شعار، و عمل ما فاصله افتد. این مطلبی بود که حتی در روزهای آخر عملیات هم در مصاحبه تلویزیونی که داشت به عنوان آخرین پیام به امت اسلامی دادند. چرا که او خود آنچه را تا کنون گفته بود بی کم کاست عمل کرده بود و حتی پیشتر از شعار در حرکت بود ، علی حقیقتا یکپارچه اعتقاد و ایمان و اخلاص و ایثار بود

سردار شهید علی رمضانی (نفر اول سمت چپ)

·        شب عملیات بود. ساعت ها حركت در عمق نیروهای دشمن بی هیچ صدایی انجام گرفت. علی ابتدا و انتهای گردان را بدون كوچكترین احساس خستگی می پیمود و تذكرات لازم را می داد. برای شیرمردی چون او كه بارها در دل خاك دشمن راه پیموده بود و تجربیات پرباری از نبردهای سنگین با خود داشت, هدایت نیرو در عمق خاك دشمن كار ساده ای بود. رمز عملیات از پشت بی سیم اعلام شد. دشمن غرق در خواب غفلت همیشگی بود. یك باره همه چیز بهم ریخت. انگار یكباره هزاران بسیجی از دل كوه می جوشند و به دنبال غریو الله اكبر و فریاد یا حسین (ع) و یا علی، نهیب انفجار و صدای رگبار مسلسل ها و ناله و فریاد ها درهم آمیخته شده بود. كسانی كه برای اولین بار او را در این عملیات دیده بودند باور نمی كردند كه این همان علی باشد .كسی كه آرام و سربه زیر راه می رفت درشتی و خشم در وجودش راه نداشت حال آیه (اشداء علی الكفار و رهمائه بینهم) را در یادها زنده می ساخت. هر چند در اولین ساعات، عملیات به خوبی تمام شد و رزمندگان در اوج قلل رفیع و سر بفلك كشیده كردستان در مواضع خود مستقر شدند. طلوع خورشید آغازی بود بر یك فرجام، پاكسازی منطقه دشمن آغاز شد. علی لحظاتی قبل از شهادت چكمه ها را از پای درآورد و رو به قبله به حال نماز ایستاد و در برابر نعمت پیروزی سر به سجده گذاشت. و سرانجم در ساعت 20/ 10 صبح 25 دی ماه 1366 خمپاره ای از طرف دشمن فرود آمد و برق انفجار با نور امید درهم آمیخت. لحظه ای بعد علی نقش زمین شد و زیر لب زمزمه كرد، دوستان با عجله سعی كردند او را از قله فرود آورند و به اورژانس برسانند ولی علی سالها خون دل خورده بود تا به قله رفیع شهادت صعود كند، دیگر فرود آوردن او از فرازی كه با پر و بال ملكوتی بدان جا رسیده بود، ممكن نبود. وقتی او را در حالی كه تركش به سینه اش اصابت كرده بود و دست راستش نیز قطع شده بود و موج انفجار شدیدی هم گرفته بود، با آمبولانس به اورژانس رساندیم و پزشك خود را بالای سر او رساند و به من گفت: متأسفانه هر چند بدنش هنوز گرم است اما تمام كرده، تلاشهای ما به نتیجه ای نرسید و ستونی از فرشتگان الهی كه مدتها انتظارش را می كشیدند به استقبالش آمدند و بدینگونه به آسمان پر کشید.

یك روز مادرم مبتلا به سر درد شدیدی شده بود و نیاز به درمان فوری داشت ولی برادرم علی هر چه دنبال ماشین گشت تا او را به بیمارستان منتقل كند پیدا نكرد و این در حالی بود كه تویوتای سپاه در اختیارایشان بود ولی به خاطر اینكه متعلق به بیت المال بود از آن استفاده نكرد

·        یك روز مادرم مبتلا به سر درد شدیدی شده بود و نیاز به درمان فوری داشت ولی برادرم علی هر چه دنبال ماشین گشت تا او را به بیمارستان منتقل كند پیدا نكرد و این در حالی بود كه تویوتای سپاه در اختیارایشان بود ولی به خاطر اینكه متعلق به بیت المال بود از آن استفاده نكرد .(راوی : برادر شهید)

·        شب قبل از عملیات(بیت المقدس 2)بود كه در مقر گردان آقای رمضانی با ایشان صحبت می كردیم . ایشان گفت:من در خانه امانتی دارم كه از اموال سپاه است و این صحبت را طوری ادا می كرد كه انگار می دانست این آخرین عملیاتی است كه ایشان در آن شركت دارد . گفت:قبل از اینكه به شهادت برسم این امانت را به صاحبش بازگردانید چون آنچه بر من مسلم است اینست كه من در این عملیات به شهادت می رسم.

·        آنطور كه من به خاطر دارم صبح یكی از روزهای آذرماه بود كه آن روز با همه روزها فرق داشت. چون آنروز ساعت 7 صبح عمو شیرعلی زنگ در خانه ما را به صدا درآورد و ما را به اجبار زودتر از همیشه به مدرسه فرستاد تا موضوع را به مادرم اطلاع بدهند. من به مدرسه رفتم و حدودا ساعت 10 صبح بود كه در كلاس موضوع را از زبان آقای لنگرودی شنیدم و به یكباره حالت خاصی به من دست داد و با غم فراوان و سراسیمه تا خانه دویدم . مشاهده كردم جمعیت فراوانی در مقابل منزلمان جمع شده اند و گریه می كنند . مراسم تشییع پدرم ساعت 2 بعد از ظهر همان روز برگزار شد و به یادم می آید مرا به اتفاق تمام افراد خانواده به محل حسینیه روستایمان بردند و پیكر مطهر پدرم را برای وداع آخر به ما نشان دادند و در آن لحظه بود كه به معنای واقعی شهادت پی بردم.(راوی : فرزند شهید)

شهید علی رمضانی (نشسته سوم از راست)

شهید رمضانی

·        در شهرستان یك دفعه سازمان منافقین 2 دانش آموز را به پایگاه ما فرستاده بودندتا از كم و كیف كار ما مطلع شوند. بعد از گذشت دو،سه هفته از این جریان با یكی از آنها حسابی رفیق شدم.یك روز كه با دوچرخه او به پایگاه می رفتیم از من پرسید:شما چرا به بسیج می روید؟گفتم:برای اینكه یك چیزی یاد بگیریم.او آنجا به من گفت:من از طرف سازمان مجاهدین آمده ام ولی الان می بینم آنچه آنها می گفتند با آنچه شما انجام می دهید كاملا مغایرت دارد. او از من پرسید:حالا من چكار كنم ؟ اگر به سمت آنها برنگردم آنها می آیند دنبالم و مرا كتك می زنند. من گفتم: تو بیا و این مطلب را به آقای رمضانی بگو.وقتی این مطلب را به آقای رمضانی منعكس كرد،ایشان گفت: اگر آن چیزیكه آنها می گویند صحت دارد برو به آنها بگو ولی اگر صحت ندارد ارتباطت را با آنها قطع كن . طوری شد كه آن فرد به جای اینكه نیروی اطلاعاتی منافقین باشد نیروی اطلاعاتی ما شد و این برخورد آقای رمضانی موجب شد كه آن دانش آموز به جبهه بیاید و به فیض عظمای شهادت نائل شود.

·        زمانی كه قرار شد از ایلام به جنوب برویم،محل قرارگاه كاظمین را برای خودمان در نظر گرفتیم. اولین اقدام آقای رمضانی بر پا كردن مسجد بود. ایشان آنجا به بچه ها گفت:آیا شما می دانید چرا شما را به این سرزمین سبز آورده ایم؟چون اینجا جان می دهد برای نماز شب خواندن.

·

شهید علی رمضانی :

سال 1339 ه ش در روستای نجف آباد از بخش مرکزی شهرستان بجنورد ، در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و با معارف اهل بیت رشد یافت تا جایی که در دوران انقلاب وارد مبارزه با حکومت ش دودر این راه سختی های زیادی راتحمل نمود.

شب قبل از عملیات(بیت المقدس 2)بود كه در مقر گردان آقای رمضانی با ایشان صحبت می كردیم . ایشان گفت:من در خانه امانتی دارم كه از اموال سپاه است و این صحبت را طوری ادا می كرد كه انگار می دانست این آخرین عملیاتی است كه ایشان در آن شركت دارد . گفت:قبل از اینكه به شهادت برسم این امانت را به صاحبش بازگردانید چون آنچه بر من مسلم است اینست كه من در این عملیات به شهادت می رسم

علی با شعله ور شدن آتش جنگ تحمیلی خود را به جبهه های جنگ حق علیه باطل رساند و با توان بالای مدیریتی که داشت به عنوان فرمانده گردان مشغول نبرد با دشمن شد. و سرانجام پس از 52 ماه حضور در جبهه و جهاد در راه خدا به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

نکته ای از وصیت نامه شهید رمضانی :

رزمندگانی که همه هستی خود را فدای اسلام نموده ,در بعضی ادارات و نهاد ها ,به جای اینکه این سربازان گمنام اسلام را در بغل گرفته و از آنها حمایت کنند و حقشان را بدهند ,متاسفانه به دلائل مختلف از گرفتن حقشان بلکه نسبت به همه دستاورد های انقلاب نا امید شان می کنند. هر چند این نوع برخوردها وکارشکنی ها در روحیه عزیزانمان تاثیر نمی گذارد اما خدا را شاهد می گیرم که فردای قیامت این افراد باید جوابگوی رزمندگان اسلام و خون عزیزانمان باشند.

فرآوری: رها آرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : برگرفته از سایت ساجد