تبیان، دستیار زندگی
گفت:«شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»،اوگفت:«حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما رادیدم،وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد ا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وصیت نامه صاحب این عکس


گفت:«شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»،اوگفت:«حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما رادیدم،وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد انگاراین عکس با من حرف می زد

شهید امیر حاج امینی

عکس شهید امیر حاج امینی /احسان رجبی-اسفند ماه 1365 - شلمچه

احسان رجبی این عکس را در تاریخ 10 اسفند ماه 1365 ودر كربلای شلمچه گرفت. متاسفانه کمتر از اسم عکاس در طی سالها نام برده شده است، هر چند با روحیه ای که از عکاس بزرگوار احسان رجبی می شناسم، خود او نیز دوست دارد گمنام بماند، اما وظیفه خود دانستم تا قدردان همکار خوبم در جنگ باشم، این عکس خیلی شهرت گرفت،هر جا نامی از شهید و شهادت باشد ، حتما این عكس زیبا كه تمام و كمال از مظلومیت خون شهدا و مفهوم عمیق شهادت سخن آشكار می گوید ، را دیده ایم و دلمان عجیب برای غربت شهدا می گیرد.

اما آن غربتی كه ما فكر می كنیم ، نه آن غربتی كه آنان فكر می كنند. آنان به قربت الهی فكر می كردند و دیگر هیچ... .

برادر شهید نقل می کند:روزی سرمزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزب اللهی مانند کنار من آمد و گفت:«شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»،اوگفت:«حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما رادیدم،وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد انگاراین عکس با من حرف می زد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنج شنبه به اینجا می آیم.»- بهشت زهرا/ قطعه29

دست نوشته ای از شهیدامیر حاج امینی:

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان مخلص او..... از اینکه بنده بد و گناهکار خدایم سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم آرزوی مرگ می کنم ولی باز چاره ام نمی شود.

هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم ، جز اینکه دلم را به دو چیز خوش کرده ام: یکی اینکه با این همه گناه، او دوباره مرا به سرزمین پاکی و اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند. پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد، هرچند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم اگر چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد؟

دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به رنجش کسی نمی شوم، حتی رنجش بسیار کوچک و ناچیز، ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هرگونه رنجی می شوم. بله! به این دو چیز دل خوش کرده ام.

ای کسانی که این نوشته را می خوانید، بیایید و به خاکش بیفتید و زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید. با او آشتی کنید. زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید

اگر دوستم داری که مرا به اینجا آورده ای پس به آرزویم که .... برسان.

ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.

حالا که به عینه دیدید، شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می کنم، بیایید و به خاکش بیفتید و زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید. با او آشتی کنید. زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید. دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا که می برد، او می برد......

شنبه 7/4/65

ساعت 5 بعدازظهر

بنده مخلص و گنهکار، امیر حاجی امینی

دوستان شهیدم، چه زیبا طریق حق را در وصال عشق دیدید، هاشم منجر، ابوالقاسم بوذری، حمید اردستانی، رضا مرادی و.....

هاشم جان ، چند شب پیش خوابت را دیدم، چه زیبا و سبکبال بودی، و همچون همیشه خنده رو، به آغوشت کشیدم، بوی گل می دادی  یادت می آید آخرین بار در شب عملیات خیبر دیدمت، به گوشه ای دور از جار و جنجال بچه ها ، پناه برده بودی و سیمای ماه گونه ات سرشار از شبنم اشک بود، می دانستی که خواهی رفت، به قرب حق رسیده بودی، و از صنم پر زرق و برق دنیا دل کنده بودی، در آخرین کلامت به من گفتی:سید از ماندن می ترسم!

و من در نیافتم کلامت را، چه راست می گفتی، به راستی بعد از رفتن شما ماندن چقدر سخت شد، ماندیم و در حیرت ظاهر گم شدیم، می پندارم، همچون پرنده ای شکسته بال، یارای بلند شدن به آسمان آبی را ندارم، به راستی چگونه جانت را از اسارت تعلق رهانیدی، و آنگاه خداوند به شکرانه ی این رهایی، تو را نسبت به غفلت ماندن آشنا کرد.

شهید امیر حاج امینی

نمی توانم از تفکر به معنای مصطلح آن یاری بگیرم، اگر با این عقل در مانده در روز مرگی ، صدها سال نیز به تفکر بنشینم، بی نصرت غیب راه به جایی نخواهم برد، چه ساده لوح بودم که می پنداشتم می شود به سادگی از روزمرگی این دنیای فانی خلاص شد، کمند نامرئی و جذاب دنیا مرا مسحور کرد و به دنبال خود کشید، رشته عقل و اختیارم حالا به هر طرف که دنیای فانی می خواهد کشیده می شود، تو گویی مست دنیا شدم. مست کردن نوعی کشتن خویش است. اما مستی عارف فنای فی الله حجاب از حجاب ها را بر می دارد تا به خدا برسد، و این نوعی بی خودی است که در زبان اشراقی عرفا مستی نام گرفته است. اما مستی شراب زمینی، کشتن خویش است برای فرار از رنجی که در خود آگاهی وجود دارد. در واقع از حقیقت می گریزد تا از رنج خودآگاهی بیاساید.

دنیای امروز ، گریزگاه های زیادی دارد که بشر برای فرار از حقیقت وجود خویش ساخته است. در اینجاست که اضطراب و بی قراری روح حادث می شود و در فضای خالی از روح، در نوعی حالت موهوم قرار می گیرد، در اینجاست که انسان گم و گمراه می شود. اضطراب و بی قراری انسان امروز ناشی از دوری است. دوری از حقیقتی که برای رسیدن به آن چاره ای جز رسیدن به قرب الهی با مدد جستن از ولایت وجود ندارد، باقی راهها هر چه هست ما را به سرابی دروغین می کشاند.

وصیت نامه کامل شهید حاج امینی :

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاك و مخلص او؛

بعد از مدتها كشمكش درونی كه هنوز هم آزارم می دهد،برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیدم،و آن در این جمله خلاصه می شود:

(‌خدایا عاشقم كن)...

از اینكه بنده بد و گناهكار خدایم سخت شرمنده ام،و وقتی یاد گناهانم می افتم آرزوی مرگ میكنم،ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی كه (ان الانسان لفی خسر)

هیچ برگ برنده ای ندارم كه رو كنم،جز اینكه دلم را به دو چیز خوش كرده ام: اول اینكه با این همه گناه،او دوباره مرا به سرزمین پاكی و اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند،پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد،هر چند كه چشم دلم كور است و نمیبینم و احساسش نمیكنم،اگر چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد؟

دوم اینكه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدیهایم بسیار دلسوزم.لحظه ای حاضر به رنجش كسی نمی شوم، حتی رنجشی بسیار كوچك و ناچیز،ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هر رنجی می شوم؛

بله!به این دو چیز دل خوش كرده ام.

پس ای پروردگار من...اگر دوستم داری كه مرا به اینجا آورده ای پس مرا به آرزویم كه...برسان!

و یا به این خاطر كه نمی توانم باعث رنجش كسی شوم،بیا و مرا مرنجان و خوشنودم كن و مرا با خودت...!

دنیا برای ضعیف نفسان یك گرداب هلاكت است،اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم،وای برما كه دیگرنابودیمان حتمی است.خوشا آن كس كه به یاری او در این گرداب هلاك نگردد!

 یادت می آید آخرین بار در شب عملیات خیبر دیدمت، به گوشه ای دور از جار و جنجال بچه ها ، پناه برده بودی و سیمای ماه گونه ات سرشار از شبنم اشک بود، می دانستی که خواهی رفت، به قرب حق رسیده بودی، و از صنم پر زرق و برق دنیا دل کنده بودی، در آخرین کلامت به من گفتی:سید از ماندن می ترسم

ای حسین...

ای مظلوم كربلا...،

ای شفیع لبیك گویان

ندای ( هل من ناصرت) را من نیز لبیك گفتم،

( شفاعتم كن)!

و مگذار در این گرداب هلاكت هلاك گردم.

ای خدا...

بسیار بد و ضعیفم، و در مقابل گناه یارای مقاومت نداریم،زیرا هنوز نشناختمت؛ و حتی در راه شناختت نیز زحمت نكشیده ام،زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم،و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بكنم و در راه شناختت سختی كشم. سختی كه پر از شیرینی و لذت است،ولی افسوس كه این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد!

خالقا...

تو را به خودت قسم،تو را به پیامبران و امامان زجر كشیده و معصومت قسم بیا و

(( عاشقم كن ))

اگر چنین كنی كه از دریای رحمت و كرامتت چیزی كاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.

همه آرزویم این است كه ببینم زتو رویی

چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویی

اگر چنین كنی دیگر هیچ نمی خواهم،چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین كنی از این بند رهایی یافته و دیگر به سویت پر...!

خدایا...

دل شكسته و مهربانم را مرنجان،

تو خود گفتی كه به دل شكستگان نزدیكم

من نیز دلی شكسته دارم؛

شهید امیر حاج امینی

ای كسانی كه این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دل،این درد دل،نمی دانم چه بگویم،این تجربه تلخ یا این وصیتنامه،این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید،اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا كندم،بدانید كه نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند.البته در این امر شكی نیست،ولی بار دیگر به عینه دیده اید كه یك بنده گنهكار خدا به آرزویش رسیده است.

یارب ز كرم بر من درویش نگر

در من منگر در كرم خویش نگر

هر چند نیم لایق بخشایش تو

برحال من خسته دل ریش نگر

حالا كه به عینه دیدید،شما را به خدا عاجزانه التماس و استدعا می كنم، بیائید و به خاكش بیفتید وزار زار گریه كنید و امیدوار به بخشایش و كرمش باشید. وبا او آشتی كنید،زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.فقط كافی است یكبار از ته دل صدایش كنید،دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید و دیگر هر چه میكند او می كند و هر كجا می برد،او می برد.ولی در این راه آماده و حاضر به تقبل هرگونه رنج و سختی همانند:

مظلوم كربلا حسین(ع)

و پیامدار او زینب(س) باشید.هر چند كه سختی و رنجهای ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد.بله،خداگونه شدن مشقات و مصائب دارد،زیرا كلیدش و نشانش همین است و در عوض آن چیز كه برای شما می ماند...! و آن بسیار عظیم و شیرین است؛

در راه طلب پای فلك آبله دارد

این وادی عشق است و دوصد مرحله دارد

درد و غم رنج است و بلا زاد ره عشق

هر مرحله صد گمشده این قافله دارد

صد مرحله را عشق به یك گام رود لیك

در هر قدم این ره چه كنم صد تله دارد

گر دست مرا جاذبه عشق نگیرد

فریاد نه جان زاد و نه دل راحله دارد

خالقا...

تو را به خودت قسم،تو را به پیامبران و امامان زجر كشیده و معصومت قسم بیا و

(( عاشقم كن ))

خدایا! شكرت،آنچنان شكری كه تو لایق آنی.

خدایا! عاقبت به خیرمان بگردان.

خدایا! ما را به راه راست هدایت فرما.

خدایا! ما را آنی به خودمان وامگذار.

خدایا! گناهان ما را ببخش.

خدایا! آبروی ما را مریز.

خدایا! مریض های اسلام را شفا عنایت فرما.

خدایا! اسلام و مسلمین را پیروز فرما.

( شهید امیر حاج امینی )

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : وبلاگ مسعود شجاعی طباطبایی