تبیان، دستیار زندگی
مردمان آزاده، اسیر بند و زندان بودند، و دستگاه خفقان پلیسی هم چنان سرگرم کشتار بی گناهان... ... و «شاه» در دورانی آن چنان سیاه، بهره ای ناچیز از مصیبتی بزرگ بود، و اسارتی در استیلای «صهیون» و «سیا».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آفتاب منیر


مردمان آزاده، اسیر بند و زندان بودند، و دستگاه خفقان پلیسی هم چنان سرگرم کشتار بی گناهان...

... و «شاه» در دورانی آن چنان سیاه، بهره ای ناچیز از مصیبتی بزرگ بود، و اسارتی در استیلای

«صهیون» و «سیا».


امام خمینی

چامه ی رسای آفتاب منیر از ضمیر سراینده ای برآمده که سریر سخن را سزاوار بود و صریر دلوازش ستیغ قاف تا قاف ملک کلک را طنین انداخته و خود ستیغ نشین فرزانگی و فرهیختگی گشته بود.

مهرداد اوستا که همگان او را با طرز بیان پرنیانی و لطافت کلام می شناسند در آفتاب منیر به رژیم پهلوی تاخته و در آن درود خالصانه خود را به رهبر نهضت مردمی ایران نثار کرده است.

مردمان آزاده، اسیر بند و زندان بودند، و دستگاه خفقان پلیسی هم چنان سرگرم کشتار بی گناهان...

... و «شاه» در دورانی آن چنان سیاه، بهره ای ناچیز از مصیبتی بزرگ بود، و اسارتی در استیلای

«صهیون» و «سیا».

سزد گر تو ای شاه عبرت نگیری

چنین تا بگرداب غفلت اسیری

در این موج خیزت حبابست کشتی

فنا را، اگر بخردی ناگزیری

چنین تا گرفتار آز و نیازی

به معنی اسیری، به صورت امیری

زهی مهنز دودمان رضاخان

که در کشتن و سوختن بی نظیری

شرار فنا کشتزار شرف را

هنر را بلای شرر در حریری

چنین تا از انصاف و بینش بدوری

سزد گر نپایی، سزد گر بمیری

چو الحاد پنهان، چو فحشا دریده

به شهوت جوان و به نیرنگ پیری

به فطرت گدایی، به خصلت وقیحی

به طینت پلیدی، به همت حقیری

درازست دستت، بهر ننگ و شادان

که از دوده بهمن و اردشیری

عقاب ار زخفاش زاید عقابی

زکفتار اگر شیر زاید تو شیری

توانا به سر نیزه ای ناتوان را

توانگر زخون یتیم و صغیری

زبون «سیا»، برده «مافیا» یی

ز صهیونی شوم فرمان پذیری

به زخم دل داغداران شرنگی

به بی مهری و، تیره جان همچو قیری

جهان را به سوزندگی همچو دوزخ

روان را به دم سردی زمهریری

بهار عفاف و شرف را به شومی

بلای خزانی سموم کویری

فرومایه و بدگهر در سرشتی

منش پست و کوته نظر در ضمیری

اگر پای بر مه گذاری زبونی

اگر سر به کیوان بر آری حقیری

به کیش تو «فحشا» ست آزادی و بس

زبس ناجوانمرد و نادلپذیری

به بیداد و خودکامگی بی بدیلی

به نیرنگ و خونخوارگی بی نظیری

به خاک مذلت نشست از تو خلقی

تو بر گنج ها خفته چون مار پیری

فرو مانده در دام عفریت جهلی

چه نازی که دارای تاج و سریری

حقارت چو با خونت اندر سرشته است

زبون فرومایگان حقیری

سرشت ترا چون شرف نی ازیرا

پناه فرومایگان شریری

بس اینت جنایت که از هر زبونی

گزیرست و این ننگ را ناگزیری

علی رغم اسلام، یار یهودی

هواخواه اسمیت و خصم زئیری

به فرق شهیدان نشسته چو تیغی

به قلب عزیزان خلیده چو تیری

یکی یاد ننگین به جهل و اسارت

ز اعصار پار و قرون پریری

ز بینش جدایی، ز انصاف کوری

به خونخواری و آزمندی بصیری

همی باش تا از فریب زمانه

شرنگین تر از زهر، پندی بگیری

به خیم و به صورت، به ذات و به بینش

پلیدی، کریهی ، لئیمی، ضریری

عیار شرف را سراسر قصوری

ردای خرد را سراپا قصیری

اگر نیستی همچو خفاش از ایشان

چرا خصم آن آفتاب منیری

*

خمینی تو ای نور چشم ولایت

که جان و دل عاشقان را امیری

حدیث تو جانبخش، آزادگان را

که از رمز آزادگی خود خبیری

روان را به حکمت فروزنده مهری

خرد را به دولت فروزان سریری

خطر خیز شد ملک ایران ازایرا

خطر را تو آن رادمرد خطیری

اگر چند دیر است و دور است کویت

دل عاشقان را نه دوری نه دیری

هم ای کوکب آسمان هدایت

مگر کاروان را تو دستی بگیری

به گاه درشتی، به سختی چو خارا

به هنگام نرمی، به نرمی، حریری

سرا پرده گر خصم بر مه بر آرد

بر او همچو خورشید تابنده چیزی

چو با گوهرتست ایمان سرشته

هواخواه دانا ز خرد و کبیری

بخش ادبیات تبیان


منبع: کتاب«امام، حماسه ای دیگر» - مهرداد اوستا