تبیان، دستیار زندگی
پیکر غرق به خون هزاران اباذر در قامت سرخ حسین بپا می‌خیزد و هزاران فریاد در گلو خفته، از حنجره تندر آسای زینب بر می‌آید و هزاران دامن فاطمه ، زینب می‌پرورد و دستان علی ، حسین می‌آورد که این خانه مهد انقلاب است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انشای شهید حمید قلنبر


پیکر غرق به خون هزاران اباذر در قامت سرخ حسین بپا  می‌خیزد و هزاران فریاد در گلو خفته، از حنجره تندر آسای زینب بر می‌آید و هزاران دامن فاطمه ،  زینب  می‌پرورد و دستان علی ،  حسین  می‌آورد که این خانه مهد انقلاب است


شهید حمید قلنبر ،

خورشید زرین ِ آزادی اندک اندک به غروبگاه خاموشی نزدیک  می‌شد و مرغ تیز پرواز(شدن) آهسته آهسته در دامن کثیف (بودن)گرفتار. خانه عدالت به چوب ظلم ویران و مرد عدالت به گوشه ی خلوت رانده  می‌شد:گویی فردا دیگر خورشیدی روشنگر عدالتخانه نخواهد بود؛که ظلم کتاب قانون به کف دارد. گویی دیگر پرنده ای پریدن نخواست توانست، که جهان هم یک قفس است. لیک آن هنگام که شمشیرها به نام زکات-که به رویشان آیات جهاد نقش بسته بود هستی مان را غارت  می‌کردند و معاویه ها پیشاپیش ابوذرها به نماز  می‌ایستادند و خورشید، به تیر شب، در روز به خاموشی  می‌گرایید،  خونی دیگر ریگهای تفتیده بیابان را به رنگ سرخ در آورد و صدایی دیگر، نه از دارالخلافه عثمان و نه از کاخ سبز دمشق،  که از خانه گلین فاطمه برخاست.

پیکر غرق به خون هزاران اباذر در قامت سرخ حسین بپا  می‌خیزد و هزاران فریاد در گلو خفته، از حنجره تندر آسای زینب بر می‌آید و هزاران دامن فاطمه ،  زینب  می‌پرورد و دستان علی ،  حسین  می‌آورد که این خانه مهد انقلاب است.

علی پدر انقلاب، زهرا دامن پرورنده ی عصیان و حسین خوی انقلاب است و زینب آوازگر این نهضت. حسین تشنه  می‌میرد تا به آزادگان هشدار دهد که این آغاز رنج شیعه بودن است. در پیکر جوانش، علی اکبر، هزاران جوان آزاده تاریخ را که در رویا رویی با ظلم، با خون خویش وضو ساختند و بر سجاده مرگ نماز آزادی خواندند، به نقش در  می‌آورد. و در خون کودکش، معانی بریدن را  می‌نمایاند. در میان خون به نماز  می‌ایستد،  که شیعه از این پس به خون پیوند  می‌باید. فرزندش در زندان نیز به یگانگی خدا شهادت  می‌دهد، که تا ظلم نمیرد،  نماز شیعه جز به خون رنگ نمی‌گیرد. آنگاه صورت خویش  می‌آراید و در راه شهادت گام  می‌نهد؛ که شهادت شیعه، عید اوست و آنگاه که خورشید عاشورا غروب  می‌کند، حسین فریاد بر می‌آورد که آیا یاوری هست؟

هزاران صدا پاسخ داد، آری. و او گویی از پس قرون صدای گرم یاران را  می‌شنود. آنگاه خورشید  می‌گرید و انسان تکامل  می‌یابد که شهادت آخرین حد تکامل است. ودر پس آن، زینب فریاد حسین را به گوشها، که بر دلها  می‌رساند. زینب فریاد  می‌زند:آگاه باشید،  سراسر زمین کربلاست و همه ی ماهها محرم. آنان که رفتند و شجاعت رفتن را داشتند، حسینی بودند و آنان که  می‌مانند باید زینبی باشند و گرنه یزیدی هستند.

حسین تشنه  می‌میرد تا به آزادگان هشدار دهد که این آغاز رنج شیعه بودن است. در پیکر جوانش، علی اکبر، هزاران جوان آزاده تاریخ را که در رویا رویی با ظلم، با خون خویش وضو ساختند و بر سجاده مرگ نماز آزادی خواندند، به نقش در  می‌آورد. و در خون کودکش، معانی بریدن را  می‌نمایاند

زندگی نامه شهید حمید قلنبر

شهید قلنبر در مرداد ماه 1339 ،در خانواده ای تهیدست در جنوب شهر تهران چشم به جهان گشود.9  ساله بود كه پدرش بدرود حیادت گفت و سرنوشت حمید بسان بزرگانی رقم خورد كه قله های ترقی را با تلاش و همت فتح كرده اند.در سال 1357دیپلم گرفت و در همان سال در رشته حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران پذیرفته شد . اما او جگیری مبارزات ملت مسلمان ایران موجب شد كه تحصیل را رها كند و به فعالیت سیاسی و انقلابی بپردازد. و اینک خلاصه سالشمار فعالیت های شهید حمید قلنبر در سال های پر بار عمرش :

1339 - تولد

1347 - آغاز شعر گرفتن

1348- از دست دادن پدر

1351- شروع به نماز شب خواندن، تسلط کامل به تفسیر نهج البلاغه و دیوان حلاج

1353- آغاز دوره دبیرستان ، اول دبیرستان شروع به تدریس قرآن

1354- تشکیل هسته اولیه (گروه توحیدی بدر) و عضویت دراین گروه ، و انجام فعالیتهای سیاسی

1356- مسئول تشکیلات گروه توحید بدر و تهیه سلاح و مهمات از بلوچستان

1357- اخذ دیپلم از دبیرستان خوارزمی ، قبولی در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران ، تشکیل کلاس جهت آگاه سازی از مسائل روز و ایدئولوژی اسلامی، شرکت در حادثه 17 شهریور ، شرکت در تظاهرات روز عاشورا و اربعین، همیاری و کمک به مجروحین غائله تبریز، عضویت در کمیته شهر ری پس از پیروزی انقلاب اسلامی

1358- فروردین - ازدواج با خانم خدیجه نوری ، عضویت در کادر ایدئولوژی کمیته

1358 – اردیبهشت - نقش عمده در دستگیری و بازجوئی از اعضاء گروهک فرقان و نیز ساواکی ها پس از ترور شهید مطهری

شهید حمید قلنبر ،

1358 – تیر- سفر به کردستان

1358 – مرداد - سفر به افغانستان

1358 – شهریور - هجرت به سیستان و بلوچستان  - مسئول عملیات سپاه ، همکاری با جهاد سازندگی و کمیته امداد امام خمینی پس از تشکیل

1358 - زمستان  - فرماندهی سپاه ایرانشهر

1359 – تابستان - فرماندهی سپاه ایرانشهر و زابل ، مسئولیت هماهنگی بین سپاه و استانداری ، مشاور سیاسی استانداری

1359 – آبان - گروگان گرفته شدن توسط اشرار

1360- فروردین - پیشنهاد مسئولیت واحد اطلاعات در سطح منطقه ششم سپاه - شامل استانهای سیستان و بلوچستان ، کرمان ، هرمزگان و رضایت شهید پس از دو ماه از تاریخ پیشنهاد

1360- تیر - دستگیری کلیه منافقین منطقه پس از واقعه هفتم تیر ، انتقال منزل به کرمان

1360- شهریور - شهادت شهید

---

تولد فرزند بعد از شهادت

نحوه شهادت به روایت همسر شهید

صبح روز دوشنبه ، دوم شهریور ، جلسه داشت . نماز خواند و قرآن و دعای عهد را. هر روز صبح این دعا را می خواند و همیشه می گفت :

«اگر زنده باشم ، تا ظهور حضرت مهدی (عج)در رکاب او می جنگم. و گرنه موقعی که امام ظهور فرمود ، به خواست خداوند از قبر بیرون می آیم .»

دعای آن روز صبح را با حالت خاصی خواند و سپس پرسید:

«در خانه کتاب صرف و نحو داریم ؟»

جوابش را دادم . دوباره پرسید: «چند تا ؟»

«یکی .»

«پس تو درس اول را بخوان .»

برخاستم تا کتاب را بیاورم که صدای زنگ در خانه آمد . آمده بودند دنبال حمید تا برای جلسه ببرندش . برخاست و در حالی که لباسش را می پوشید ، گفت: «تو درس اول را بخوان . من ساعت ده و نیم بر می گردم و با هم می خوانیم.»

این جمله را چند بار تکرار کرد و از خانه خارج شد .

حمید خودش هم می دانست که نمی تواند سر ساعت موعد بیاید و من هم می دانستم ، ولی منتظرش ماندم . در آن مدتی که در کرمان بودم ، چند بار گفته بود شاید برای ناهار به خانه بیایم و من تا ساعت سه چهار عصر منتظرش ماندم و او نیامد. آن روز هم چیزی نخوردم تا ساعت دو بعد از ظهر که صدای زنگ در خانه آمد .حمید بود . نهار را با هم خوردیم ؛ یعنی اولین و آخرین ناهاری که پس از 53 روز اقامت در کرمان با هم خوردیم .

آن روز امام سخنرانی داشت . سخنرانی را از رادیو گوش داد و کمی هم عربی خواندیم .

در آن مدتی که در کرمان بودم ، چند بار گفته بود شاید برای ناهار به خانه بیایم و من تا ساعت سه چهار عصر منتظرش ماندم و او نیامد. آن روز هم چیزی نخوردم تا ساعت دو بعد از ظهر که صدای زنگ در خانه آمد .حمید بود . نهار را با هم خوردیم ؛ یعنی اولین و آخرین ناهاری که پس از 53 روز اقامت در کرمان با هم خوردیم

حمید حالت عجیبی داشت . انگار توی آسمان راه می رفت .بلند بلند می خندید . حتی خانم یکی از برادران که در اتاق دیگر بود ، آمد و پرسید :

«حمید چیزیش شده !؟»

گاهی توی اتاق دور می چرخید . قرار شد فعل های ماضی سوره طلاق را پیدا کنم و شب که برگشت با هم بخوانیم . نمی دانم چرا این سوره را انتخاب کردیم . آیا می خواست دنیا را طلاق بدهد ؟ من که به چیز دیگری فکر نمی کنم .

ساعت چهار عصر بود . یکی به دنبالش آمد . کتاب جامع المقدمات را برداشت تا برود . آن خانمی که در اتاق دیگر بود و قرار بود به تهران برود ، گفت : «من می خواهم بروم خانه یکی از خواهراها تا با او خداحافظی کنم . توهم می آیی؟»

به حمید گفتم . حاضر شدیم و ما را تا آنجا رساند و رفت . تا شب آنجا بودیم . ساعت نه و نیم بود که به اتفاق شوهر همان خانمی که همراه هم آمده بودیم ، آمدند تا به خانه برگردیم .ماشین از نوع وانت بار بود . من و آن خانم و شوهرش جلو نشستیم و حمید رفت عقب وانت بار سوار شد . حرکت کردیم . در بین راه ، به یک ماشین مشوک شد . از همان پشت گفت : «مثل اینکه این ماشین دارد ما را تعقیب می کند ، آهسته برو تا جلو بزند.»

آن ماشین توی یک خیابان فرعی پیچید .حمید گفت :«دنبالش برو .»

ایستاد . ماشین ما در فاصله صد متری ایستاد، حمید رفت با آنها صحبت کرد و برگشت . گفت : : :«پاسدار بودند . آنها هم به ما مشکوک شده بودند .»

وارد کوچه خودمان که شدیم ، حمید خطاب به راننده گفت : «چراغ ها را خاموش کن و آهسته برو .»

رسیدیم و پیاده شدیم .آن برادرمان یک اسلحه کلت داشت و حمید آن شب یک اسلحه کلاشینکف آورده بود تا در خانه باشد . در را باز کردم . سطل آشغال را بیست روزی بود خالی نکرده بودیم و بوی بدی می داد . آن برادر به حمید گفت : «چه بوی بدی می دهد !» حمید گفت : «پس بیا برویم خالی کنیم .»

اسلحه کلاشینکف و جامع المقدمات را به من داد و رفتند . باید آن را صد متری دورتر از خانه خالی می کردند .

شهید حمید قلنبر ،

ما رفتیم توی خانه . آنان می روند و در راه برگشت وقتی به جلوی در خانه می رسند ، حمید می گوید : «آن ماشین مشکوک است . برویم جلوتر.»

کوچه مان تاریک بود . دوستش اسلحه کلت را از ضامن خارج می کند . می خواهد قدم برداند که نارنجکی می افتد جلوی پایشان .

در آن لحظه من توی خانه بودم . فکر کردم چیزی توی آشپزخانه ترکید . بوی باروت پخش شد توی اتاق.

آن دو بر می گردند طرف خانه . آن برادر خودش را پرت می کند توی خانه و حمید می افتد روی پله های جلوی در .خانه را می بندند به رگبار تا کسی خارج نشود . شیشه ها خرد شدند روی زمین . آن برادرمان چند تیر به طرفشان شلیک کرد .پس از آن همه جا ساکت شد .

مردم از خانه هایشان می ریزند بیرون . حمید می گوید :

«بس کن ، تیراندازی نکن . آنها فرار کردند.»

آمدیم بیرون . حمید روی پله ها افتاده بود . از همسایه ها کمک خواستیم . یک پیکان آوردند . حمید را روی صندلی عقب خواباندیم و من سرش را گذاشتم روی پایم . به یکی دو از بیمارستان سر زدیم . نپذیرفتند . گفتند اورژانس نداریم .

در بین راه حمید ناله می کرد . یک بار هم برخاست نشست و به دور خودش پیچید ؛ درست مانند همان حالت عارفانه ای که گاهی اوقات به او دست می داد . خودش را تکان داد . گویی قصد پرواز داشت .

بالاخره بیمارستان آیت الله کاشانی حمید را پذیرفت . او را بستری کردیم . نگذاشتند بمانم . نمی دانم چرا آنقدر زود مرا برگرداندند به خانه . هنوز پایم را از در بیمارستان بیرون نگذاشته بودم که روح حمید پر کشید سوی آسمان .

گفتند حمید را به بخش مراقبت های ویژه برده اند . صبح بود که واقعیت را گفتند . خواستم مرا ببرند و دوباره حمیدم را ببینم . ابتدا مخالفت کردند . گفتم آخر خودم او را به بیمارستان رساندم ، سر او روی زانوهای من بود ، چرا حالا نبینمش !؟

رفتیم و توی سردخانه او را دیدم . خواب خواب بود .انگار هزار هزار کیلومتر را یک نفس دویده بود و حالا به انتهای راه رسیده بود . کاکلش پریشان بود . دلم می خواست بترکد ...

ساعت چهار بعد از ظهر او را در کرمان تشییع کردند و بعد هم بردند به زاهدان . فردا صبح تمام مردم شهر برای خداحافظی آمده بودند؛ فارس ، بلوچ، سیستانی، کوچک ، بزرگ ، زن و مردم و ... بعد هم به تهران آمدیم .

بالاخره بیمارستان یت الله کاشانی حمید را پذیرفت . او را بستری کردیم . نگذاشتند بمانم . نمی دانم چرا نقدر زود مرا برگرداندند به خانه . هنوز پایم را از در بیمارستان بیرون نگذاشته بودم که روح حمید پر کشید سوی سمان .

بعد از ظهر حمید را دربهشت زهرا غسل دادند و در شهر ری تشییع کردند . نزدیک غروب ، همانطور که حمید آرزو داشت ، او را به خاک سپردند . در استانهای سیستان و بلوچستان و کرمان دو روز عزای عمومی اعلام شد . روزنامه ها هر کدام به نوعی خبر پر کشیدن حمید من را چاپ کردند . تکه های آن روزنامه ها را دارم :

معاون سپاه پاسداران سیستان و بلوچستان ترور شد و به شهادت رسید .

کرمان – خبرگزاری پارس : بر اثر تیراندازی چهار تن مسلح به کلاشینکف ، برادر حمید قلنبر معاون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سیستان و بلوچستان و عضو فعال سپاه پاسداران منطقه جنوب شرقی ایران در کرمان شهید و یک پاسدار همراه وی نیز زخمی شد .

خبرنگار خبرگزاری پارس طی تماسی با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرمان کسب اطلاع کرد : ساعت 22 شب گذشته سرنشینان یک اتومبیل پیکان که در حوالی منزل برادر حمید قلنبر متوقف بودند و همچنین از خانه نیمه ساز مجاور، حمید قلنبر و پاسدار همراه وی را هدف گلوله قرار دادند و برادر قلنبر که از ناحیه سر و گردن مجروح گردیده بود ، به محض رسیدن به بیمارستان به شهادت رسید .

برادر حاج محمد یکی از اعضاء سپاه نیز از ناحیه پا مجروح شد که بلافاصله به بیمارستان منتقل شد و هم اکنون حال وی رضایت بخش است . این گزارش حاکی است که در این رابطه تعدادی دستگیر شده اند که بازجویی از آنان ادامه دارد .

گزارش رسیده حاکی است پیکر پاک برادر پاسدار حمید قلنبر طی مراسم باشکوهی از مسجد جامع کرمان تا میدان قرنی این شهر تشییع شد .

ضمناً از سوی استانداری سیستان و بلوچستان دو روز عزای عمومی اعلام شد . جامعه روحانیت اهل سنت زاهدان نیز در رابطه با شهادت برادر مجاهد حمید قلنبر اطلاعیه ای منتشر کرد و این جنایت وحشیانه ضد انقلابیون مسلح و وابسته به بیگانه را محکوم کرد .

همه روزنامه ها خبر پر کشیدن حمید را منتشر کردند. یکی دیگر از روزنامه ها نوشت :

جنازه معاون شهید سپاه پاسداران سیستان و بلوچستان به تهران انتقال یافت .

زاهدان – جنازه پاک و مطهر حمید قلنبر مشاور سیاسی استاندار و معاون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سیستان و بلوچستان که به دست عوامل ضد انقلاب در کرمان به درجه رفیع شهادت نائل آمده است ، از محل مسجد جامع این شهر تشییع و به تهران انتقال یافت .

آنگاه مولوی عبدالعزیز به نمایندگی از جامع روحانیت اهل سنت طی سخنانی ضمن محکوم کردن ترور ناجوانمردانه این شهید اسلام ، گفت : با این ترورها و شهادت ها اسلام هرگز تضعیف نخواهد شد ، بلکه روز به روز بر تداوم انقلاب اسلامی افزوده خواهد شد

دراین مراسم که استاندار و سایر مقامات این استان ،پرسنل نظامی و انتظامی و گروه کثیری از مردم زاهدان حضور داشتند ، پس از اجتماع در مقابل مقر سپاه پاسداران این شهر ، ابتدا آیاتی چند از قرآن مجید قرائت شد . آنگاه مولوی عبدالعزیز به نمایندگی از جامع روحانیت اهل سنت طی سخنانی ضمن محکوم کردن ترور ناجوانمردانه این شهید اسلام ، گفت : با این ترورها و شهادت ها اسلام هرگز تضعیف نخواهد شد ، بلکه روز به روز بر تداوم انقلاب اسلامی افزوده خواهد شد .

سپس پیام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سیستان و بلوچستان توسط یکی از برادران سپاه قرائت شد و آنگاه حجت الاسلام صدیقی حاکم شرع استان سیستان و بلوچستان سخنرانی کرد .

و چنین شد که من از حمید جدا شدم . حمید پرواز کرد سوی آسمان آبی و من زمینگیر این تن خاکی شدم . می دانم قصه زندگی من و او گاه به افسانه شباهت پیدا می کند ولی مااینگونه زیستیم .من زندگی مان را آنگونه که بود ترسیم کردم .

فرآوری : رها آرامی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع :

سایت ساجد

ماهنامه شمیم عشق

کانون مجازی گفتمان دینی