تبیان، دستیار زندگی
میدان تجریش، اول جاده‌قدیم، چپیدم توی خطی پیچ‌شمیران. آن‌قدر سردم بود که همان اول صدای خفیف پخش تاکسی را نشنوم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جادوگر کلمات

علی حاتمی و سینمای ملی


میدان تجریش، اول جاده‌قدیم، چپیدم توی خطی پیچ‌شمیران. آن‌قدر سردم بود که همان اول صدای خفیف پخش تاکسی را نشنوم اما تا رسیدن باقی مسافران و با رفتن سرمای کرخ‌کننده زمستان از تنم، گوشم به صدا جلب شد؛ آشنا بود؛ غلامحسین، پسر میرابوالحسن‌خان اهل طهرون که از خونه شاگردی اندرونی حضرت والا بیرونش کرده بودند و دوره‌گردی می‌کرد و توتون می‌فروخت...


جادوگر کلمات

درباره ترور اسماعیل‌خان،رئیس خائن انبار غله، به کفیل شعبه تامینات می‌گفت:«... راستش سیخکی دراز کشیده بودم سینه‌کش آفتاب که هیچی...» و تامینات‌چی حاصل همه استنطاق‌هایش در کله‌پزی و کبابی و قهوه‌خانه را در یک جمله واگویه می‌کرد:«جماعت‌خواب،‌اجتماع خواب زده، جامعه چرتی...». گمانم به رادیو رفته بود که لابد به مناسبتی بخش‌‌هایی از «هزاردستان» علی‌حاتمی را پخش می‌کند ولی راننده، دنده را که چاق کرد، در آینه، سوال را در چشم‌هایم خواند و گفت:«عاشق دیالوگ‌های هزاردستانم؛ برای همین صدایش را روی کاست ضبط کرده‌ام تا مدام به آن گوش دهم».

خدا بیامرز علی‌حاتمی، میراث‌دار هزاران‌سال هنر فارسی بود که ساخته‌هایش رنگ و بوی شعر سعدی و حافظ و مولانا داشت و جادوی تصویرش به مینیاتور‌های بهزاد می‌رفت اما طلسم زندگی جاوید آثارش در روح و ذهن مخاطبان در همان کلام بود. اگرچه می‌گویند سینما زبان تصویر است اما این حاتمی بود که می‌دانست چگونه کلمات جادویی‌اش را در دل تصاویر بگذارد تا گوش از شنیدنش خسته نشود و جان از نیوشیدنش سیری نداشته باشد. کلام آهنگین دیالوگ‌های حاتمی، تاری بود که در پود تصاویر می‌پیچید تا خیال‌انگیزترین هنر ایرانی را به جادوی کلمات در قالب بدیع‌ترین نوآوری عصر به تماشا بگذارد.

برای همین است که حالا و بعدها آنچه سینمای علی‌حاتمی را تلنگر می‌زند، بیش از تصاویر خیال‌انگیز، کلام سحر‌آمیزی است که از زبان نقش‌های گوناگون فیلم‌هایش شنیدنی‌تر است. علی‌حاتمی فیلم نمی‌ساخت، شعر می‌سرود؛ شعری تصویری که اگر حافظ نیز در این عصر می‌زیست شبیه همان را می‌سرود؛ آن هم برای ملتی که هنوز شعر را بیش از هر کلام دیگری می‌پسندد. علی‌حاتمی فیلم‌هایش را در آب حیوان کلمات تا ابد زنده نگه‌داشت.

علی‌حاتمی فیلم نمی‌ساخت، شعر می‌سرود؛ شعری تصویری که اگر حافظ نیز در این عصر می‌زیست شبیه همان را می‌سرود؛ آن هم برای ملتی که هنوز شعر را بیش از هر کلام دیگری می‌پسندد.

شاعرانه‌های حاتمی‌ فقط احساسی نبود. تغزل‌های تصویری‌اش شوری رازآلود داشت که بینندگانش را به اندیشه ‌ فرو می‌برد. شاید برای این قلاب ذهنش در گذشته گیر کرده بود که می‌خواست داشته‌های فراموش‌شده‌ای را به رخ امروزی‌ها بکشد؛ ‌داشته‌هایی از جنس هویت‌ایرانی با پشتوانه هزاران سال فرهنگ ناب.

حتی وقتی در «مادر» سراغ زندگی کنونی رفت، خانه‌ای به تصویر کشید که براساس همان هویت ایرانی به پیش از این مربوط بود. گویی زندگی خارج از این چارچوب هویت‌بخش بی‌معناست و نفس‌کشیدن در غیر آن ناممکن کما اینکه اهالی رنگ و وارنگ خانه، اگرچه دیگر در آن نبودند اما با بازگشت به اصل خویش جانی دوباره گرفتند و پس از سال‌ها بار دیگر نفس به نفس زندگی دادند. نوستالژی‌ حاتمی خمارآلودگی و حسرت‌ از زندگی گذشته ندارد که شوری است برای حیات دوباره آنگونه که وقتی رضا تفنگچی به ابوالفتح صحاف می‌گوید «مملکت صاحب‌داره، پادشاه باید به فکر رعیت باشه» صدایش را در لهجه شیرین آذری ابوالفتح می‌گذارد و در خلوت شبانه فریاد می‌کشد:«رعایت کدام پدرسوخته، میراث کدام مخنث؟»و بعد جان شیفته رضا را به کلامی دگرگون می‌سازد که «شکارچی! تا کی کبک و گوزن؟ عزم شکار ناب‌کن».

همین شعر و شعور و شوراست که سینمای حاتمی را تا امروز و فردا تازه نگاه می‌دارد؛ سینمایی که اگر قرار باشد در آن دنبال مهر ملیت گشت جایی غیر از آن را کمتر باید سراغ گرفت که این گلستان همیشه خوش باشد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:همشهری