تبیان، دستیار زندگی
ظاهرا نخستین تخلّص های آگاهانه و با نوعی تعمّد در نمونه‏های بازمانده از شعرِ دوران نخستین، از آنِ رودکی است و پس از او در شعرِ دقیقی و کسایی و عماره مروزی و منوچهری و بسیاری شاعران سده ی چهارم و آغازِ سده ی پنجم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روان شناسی "تخلص" در شعر

زمینه های روان شناختی "تخلص" در شعر فارسی


" ظاهرا نخستین تخلّص های آگاهانه و با نوعی تعمّد در نمونه‏های بازمانده از شعرِ دوران نخستین، از آنِ رودکی است و پس از او در شعرِ دقیقی و کسایی و عماره مروزی و منوچهری و بسیاری شاعران سده ی چهارم و آغازِ سده ی پنجم.


روان شناختی تخلص در شعر

شعر فارسی، به عنوان یکی از برجسته‏ترین و گسترده ‏ترین آثار فرهنگِ بشری، همواره موردِ ستایش آشنایانِ این وادی بوده است.

با ظهورِ نیمایوشیج و بالیدنِ شعرِ جدید پارسی، شاعرانِ "نوپیشه" modern از بسیاری رسوم و آدابِ سنّتیِ شعر فارسی روی‏گردان شدند و یکی ازین سنت‏ها همین مسأله ی تخلّص بود.

ولی گرفتاریِ تخلّص اگر برای شاعران نوپیشه حل شده است برای تذکره‏نویسان و مورخانِ ادبیات ما هنوز حل نشده است.

اغلب کسانی که با شعرِ فارسی سر و کار داشته ‏اند و در زبان های دیگر خواسته ‏اند چیزی در بابِ شعرِ فارسی بنویسند به مسأله تخلّص به عنوان یکی از ویژگی های شعرِ فارسی اشاره کرده‏اند.

فلسفه ی پیدایش تخلّص در شعر فارسی، هر چه باشد، آن چه مسلم است این است که در ادوارِ بعد، تخلّص یکی از ویژگی هایِ اصلیِ شعر فارسی شده است و تقریبن لازمه زی کار شاعران تلقی می‏شده است. برخی تصور کرده‏اند که تخلّص به منزله ی مُهری است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعری تثبیت می‏کند و به همین دلیل، هر کسی که خواسته است شعرِ دیگری را به خود ببندد و بدزدد، نخستین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است.

مسأله ی عوض کردن تخلّص، پیشینه ی درازی دارد. امیرعلیشیر نوایی، در تذکره ی مجالس‏النفایس خویش داستان آهنگ سازی را نقل می‏کند که عمدن روی یکی از غزل های امیرعلیشیر، تخلّص "نسیمی" گذاشته و در حضورِ امیرعلیشیر آن را خوانده است.

ظاهرا نخستین تخلّص های آگاهانه و با نوعی تعمّد در نمونه‏های بازمانده از شعرِ دوران نخستین، از آنِ رودکی است و پس از او در شعرِ دقیقی و کسایی و عماره مروزی و منوچهری و بسیاری شاعران سده ی چهارم و آغازِ سده ی پنجم.

و هم در قصاید که نیازی به شاهد ندارد. بحثِ اصلی بر سرِ این است که از چه روزگاری آوردنِ تخلّص در پایان شعرها، خواه قصیده و خواه غزل، حالتی قانونمند به خود گرفته است؟ از آن جا که آثار بازمانده از سده ی چهارم و نیمه ی نخست سده ی پنجم، متأسفانه بسیار پراکنده و ناقص امروز، در اختیار ماست، هر حکم قاطعی درین باب دشوار است. اگر آن چه از آن آثار شعری امروز موجود است ملاک قرار گیرد، می‏توان گفت که نخستین شاعری که در غزل، خود را تا حدّی پایبند به آوردنِ تخلّص کرده است (تا حدود چهل درصد) سنایی است در پایان سده ی پنجم و آغاز سده ی ششم که غزل های او، شمارِ چشم‏گیری در حدود چهارصد غزل را تشکیل می‏دهد و بخش قابل ملاحظه‏ای از آن ها دارای تخلّص است.

به طور کُلّی می‏توان گفت که تخلص های شعر فارسیِ دوره‏های نخستین، غالبا از نسبتِ شغلی و یا نسبتِ محلّی و دیگر زمینه‏های پیدایش نام های خانوادگی ـ همان ها که در کتاب "الانسابِ" ابوسعدِ سمعانی و "الاکمالِ" ابنِ ماکولا می‏توان دید ـ سرچشمه گرفته است مانند رودکی و کسایی و دقیقی و مانند آن یا از نسبتِ نامِ ممدوح مانند منوچهری که مسلّمن از نامِ منوچهر بن قابوس گرفته شده یا تخلّصِ خاقانی که از نامِ خاقان اکبر منوچهر شروانشاه است، یا تخلّص سعدی که به روایتی ضعیف از نام سعدبن زنگی است.

گویا به علّتِ همین انبوهی شاعران و تخلص ها بوده است که در سده های اخیر رسم شده بوده است که شاعرانِ جوان، پس از مدّتی کوشش و کار، از یکی از بزرگان و استادانِ عصر درخواست تخلّص می‏کردند و آن استاد هم به مناسبت یا بی‏مناسبت تخلّصی به آن ها عطا می‏کرد.

یکی از مشکلاتی که مسأله ی تخلّص در شعرِ فارسی ایجاد کرده است تبدیل هویّت و یا جنسیّتِ برخی مردان است به زن. کسانی هم که خواسته اند شعر به نامِ دیگران و بیش تر قدما، به دلایل خاص سیاسی و اجتماعی و مذهبی، جعل کنند ناگزیر شده‏اند که برای آن ها تخلّصی قایل شوند و همان شهرتِ اصلیِ آن ها را به عنوان تخلّص آنان در آن شعرها بیاورند؛

البته در مواردی هم شعر گفتن و به نام دیگری تخلّص کردن، از سرِ جعل و توطئه نبوده است. بوده‏اند شاعرانی که بر اثرِ دلبستگی به شخصیّتی خاص، شعرهایی با تخلّص به نام او سروده‏اند که مشهورترین نمونه‏اش در ادبیات ایران و جهان دیوان شمس تبریزی جلال‏الدین محمد بلخی است و آن بخشی از غزل های دیوان کبیر مولانا که به نام شمس تبریز و شمس‏الحق تبریز و مانند آن تخلّص دارد، نمونه‏های درخشانِ این گونه از شعر و تخلّص است.

اغلب کسانی که با شعرِ فارسی سر و کار داشته ‏اند و در زبان های دیگر خواسته ‏اند چیزی در بابِ شعرِ فارسی بنویسند به مسأله تخلّص به عنوان یکی از ویژگی های شعرِ فارسی اشاره کرده‏اند.

مسأله ی ضرورتِ تخلّص، به عنوان یکی از اصولِ اجتناب ناپذیرِ شعرِ فارسی، از سده ی پنجم و عصرِ سنایی به تدریج روی در گسترش دارد و هر چه به دوره ی قاجاریّه ـ پایان عصرِ سنّتیِ شعرِ فارسی ـ نزدیک تر می‏شویم، شمول و گسترش آن بیش و بیش تر می‏شود و همین انبوهی شاعران، برای به ثبت رساندنِ تخلص ها به نامِ خویش، از یک سو (مسأله ی تقاضا) و محدود بودنِ نام های خوشاهنگِ خوش معنایی که در همه ی وزن ها به آسانی جایگزین شود (مسأله ی عرضه) کار را به جایی رسانده است که کالای تخلّص "بازاری سیاه" پیدا کند و حتا تخلص های نه چندان دلپذیری از نوع "حقیری" و "گدایی" و "مسکین" و "احقر" و "اسیر" و "چاکر" و حتا "اَبْلَه" و "اَبْکَم" (به معنیِ گنگ و ناتوان از سخن) و امثالِ آن هم در انحصارِ یک تن یا دو تن باقی نماند و مثلن سه شاعر با تخلّصِ "گدایی" و دو شاعر با تخلّص "اَبْلَه" داشته باشیم.

از شمارش سرانگشتی می‏توان به این نتیجه رسید که غالبا کلمه هایی برای تخلّص برگزیده شده‏اند که بیش تر با این افاعیلِ عروضی هماهنگ باشند: فَعْ‏لُن (مانند سعدی، حافظ و یغما) یا فَعولُن (مانند سنایی و ظهوری) و یا فَعُولْ (مانند کلیم و سلیم و نجیب) یا مفعولُن (مانندِ فردوسی و خاقانی و آزادی) یا فاعلن (مانندِ آرزو و آفرین) و برین قیاس.

بی‏گمان دو عاملِ موسیقایی و معنی‏شناسی Semantics در برگزیدن تخلص ها، سرنوشت‏ساز بوده‏اند. هجومِ شاعران به سوی کلمه هایی که دارایِ این دو ویژگی باشند، کار را به جایی کشانده که دیگر تخلّصِ بکری در میان کلمه های فارسی و عربیِ رایج و حتا گاه غیررایجِ در فارسی، نتوان یافت.

من در این یادداشت، استنادم فقط و فقط به کتاب ارجمند و گران بهای "فرهنگِ سخنورانِ" شادروان استاد دکتر عبدالرسول خیام‏پور است که از تأمل در محدوده ی کوچکی از تخلص ها متوجه ی این غلبه ی بار معناییِ محرومیّت و رنج شدم. چنان است که گویی لازمه ی شاعری، در این سرزمین و درین فرهنگ، حتما و حتما در حزن و ماتم و محنت و عذاب و رنج و مسکنت و گدایی و فقر و آه و ناله و فغان و درد و امثال آن زندگی کردن بوده است.

برگردیم به اصلِ موضوع و آن تحلیل روان شناسیِ این غلبه بارِ معناییِ رنج و محرومیّت در اکثرِ این تخلص هاست.

از حمله مغول به بعد، هر چه حوزه ی تاریخیِ و جغرافیاییِ شعر فارسی گسترش می‏یابد، این بارِ معناییِ غم و رنج و محرومیّت بیش تر واردِ تخلص های شعر فارسی می‏شود.

بی‏گمان، استبداد و نظام های مستبدّانه ی حاکم بر ایران هم در تقویت این بارِ معنایی غم و رنج در تخلص های شعر فارسی مؤثر بوده است و شاید مهم تر از حمله ی تاتار و تیمور و استبدادِ حاکم بر جامعه، دو عامل دیگر را بتوان در صدرِ عوامل این موضوع قرار داد: یکی تصوف و عرفان و دیگری محدودیّت یا ممنوعیّت روابط زن و مرد در محیط اجتماعی.

از دید سبک‏های شعر فارسی و ادوارِ تاریخیِ آن می توان گفت که از این گونه تخلص های بیمارگونه در سبک عراقی و آذربایجانی (= ارانی) به ندرت می‏توان یافت.

بخش ادبیات تبیان


منبع: نشریه ی بخارا شماره ی 32- دکتر شفیعی کدکنی