تبیان، دستیار زندگی
غصه ها دارد این دل تنگم، می خواهم قصه برایتان بگویم، قصه ای از چند سال پیش روزهایی که پنج دوست قدیمی را به شهرمان آوردند، دوستانی که با یکدیگر عهد بسته بودند هیچ گاه از یکدیگر جدا نگردند حتی پس از مرگ و به همین دلیل هم شب قبل از عملیات نیز پلاک های خود ر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امامزادگان بدون صحن و سرا


غصه ها دارد این دل تنگم، می خواهم قصه برایتان بگویم، قصه ای از چند سال پیش روزهایی که پنج دوست قدیمی را به شهرمان آوردند، دوستانی که با یکدیگر عهد بسته بودند هیچ گاه از یکدیگر جدا نگردند حتی پس از مرگ و به همین دلیل هم شب قبل از عملیات نیز پلاک های خود را جا گذاشتند، تا گمنام بمانند تا  کسی آنها را ازهم جدا نکند.


شهید گمنام ،

غصه ها دارد این دل تنگم، می خواهم قصه برایتان بگویم، قصه ای از چند سال پیش روزهایی که پنج دوست قدیمی را به شهرمان آوردند، دوستانی که با یکدیگر عهد بسته بودند هیچ گاه از یکدیگر جدا نگردند حتی پس از مرگ و به همین دلیل هم شب قبل از عملیات نیز پلاک های خود را جا گذاشتند، تا گمنام بمانند تا  کسی آنها را ازهم جدا نکند.

آنچه قصه ما را غصه دار تر کرده است؛ اینست که این دوستان قصه ما خیلی غریبند، حتی در میان دوستانشان همانانی را می گویم که روزهایی پا به پایشان در میدان نبرد جنگیده بودند؛ اما اکنون دوستان و همرزمانشان را فراموش کرده اند.

این پنج دوست قصه ما از با ارزشترین متاع زندگیشان؛ یعنی جانشان گذشتند تا اجازه ندهند حتی یک وجب از خاکشان به دست دشمنان بیفتد؛ ولی اینک این مهمانان شهر ما تنهایند و نزد دوستان قدیمیشان تنهاتر، آنها غریبند و نزد آشنایان غریبتر.

دلم برای روزهای جنگ تنگ شده بود. دلم برای غروب شلمچه لک زده بود «فرهادم و سوز عشق شیرین دارم، امید لقای یار دیرین دارم، طاقت زکفم رفت و ندانم چه کنم، یادش را همه شب در دل غمگین دارم» خسته از این همه دلتنگی؛ شبی به تپه شهدا رفتم... با خود عهد بسته بودم تا مزار این آشنایان غریب را با آب بشویم، ولی نه آب لازم نبود به اندازه کافی شسته بود باران مزار یاران را. شاید به خاطر دلتنگی های مادران آنها، آسمان هم دلش گرفته و آب چشمانش را جاری ساخته باشد؛ «به لاله در خون خفته» اگر دعای مادران شهدا نباشد، باران نمی آید.

نمی دانم آیا علم پزشکی آنقدر پیشرفت کرده است که بتواند از خون دل آدمی عکس بگیرد؟ مگر امام نگفت كه «مزار شهدا؛ امامزاده های عشقند»؛ پس چرا امام زاده های ما صحن و سرا ندارند؟ به خدا خجالت آور است

با خود می گویم كه خدایا ما را چه شده است؟ چه اتفاقی افتاده است که دیگر کسی چفیه برگردن ندارد؟ آیا ما دیگر لیاقت انداختن چفیه را نداریم؟ با خود می گویم شاید خیلی ها با کت و شلوار و دکمه در ولایتشان خوشتیپ ترند و چفیه تیپشان را به هم بزند، بگذار چفیه بماند برای بچه بسیجی ها.

دنیا برای شهدای ما که مومن بودند «سجن» بود؛ اما اکنون برای خیلی ها جای دنج و با صفایی شده است؛ همان هایی که دینشان در شناسنامه اسلام است اما در اصل«دینهم دنانیرهم». آری! عده ای هندوانه را به شرط چاقو، شهدا را به شرط منفعت، انقلاب را به شرط سهم خواهی و ولایت را به شرط بی عدالتی قبول دارند.

نمی دانم آیا علم پزشکی آنقدر پیشرفت کرده است که بتواند از خون دل آدمی عکس بگیرد؟ مگر امام نگفت كه «مزار شهدا؛ امامزاده های عشقند»؛ پس چرا امام زاده های ما صحن و سرا ندارند؟ به خدا خجالت آور است.

آری! عده ای هندوانه را به شرط چاقو، شهدا را به شرط منفعت، انقلاب را به شرط سهم خواهی و ولایت را به شرط بی عدالتی قبول دارند

الآن چند سالی است که رفقای قصه ما از بالای شهر، ما را زیر نظر گرفته اند آنها مهمان ما هستند؛ اما ما نتوانسته ایم بخوبی از آنان مهمان نوازی کنیم؛ آنها به خاطر آسایش و دین ما از جان خود گذشتند؛ اما ما بجز چهار تا ستون و میلگرد و پرچم که آنها هم به همت بسیجی ها و مردم درست شده است؛ برای تشکر از آنها چه کرده ایم؟ اما مردم ما به عشق حسین(ع) و به عشق شهدا هر کاری انجام می دهند.

ما نمی توانیم این غربت و مظلومیت را تحمل کنیم، اکنون زمان آن رسیده که با کمک مردم برای شهدایمان آرامگاه بسازیم. آری! ما برای آنها آرامگاه می سازیم با کمک مردم.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

خبرگزاری دانشجو