غزلی شیوا و شورانگیز
یادداشت حمیدرضا صدر درباره «یه حبه قند» ساخته رضا میرکریمی
فیلمی با عنوانی متعلق به اینجا: «یه حبه قند». با سادگی نهفته در «یه» و نه «یك». همینطور در «حبه» نه «دونه». با فیلمنامهیی بسیار هوشمندانه مبتنی بر بازی دراماتیك با یك حبه قند. حبهیی بازتابنده حركت دایمی در مرز باریك مرگ و زندگی، سیاهی و سپیدی. شیرینی و تلخی. در عین حال با عملكردی بسیار كلیدی در روند قصه. این ما هستیم كه میدانیم پدربزرگ چگونه جان داده. فقط ما و نه آنها. نه آنهایی كه سرخوشانه از سویی به سوی دیگر میروند. خانه قدیمی. باغ قدیمی. بهشت نوستالژی بازها. قلمرو غم غربت بازها. شكسته شدن سكوت به بهانه عروسی. با موسیقی. با شوخی و خنده. با امید. توصیف موشكافانهیی از حال و هوای خوشدلی به سنت ایرانی. با بهرهگیری از جزییات ساده. خیلی ساده. بیش از حد خندیدن. مزه پراندن. خوشبینی و خوش خیالی. نمایش روابط در حال تغییر اعضای یك خانواده، لبالب از احساس و همدردی، با حالتی شوخ و شادمانه و برجسته كردن نقطه ضعف بزرگترها و بزرگ شدن كوچكترها در تب و تاب پوست انداختن یك خانواده. آنچه به فیلمساز الهام بخشیده نه فقط قصه، كه چهرهها، اشیا، عناصر و رنگ هستند. مدتها بود چنین رنگآمیزی استادانهیی در سینمای ایران ندیده بودیم. قرمز. نارنجی. زرد. سبز. صحنهپردازیهای سبكدار فیلم تماشایی است و فضای ناب شاعرانهاش غبطهآور. جزییات پرشمار صحنهآراییها با طراحیهای ساده و ناب با مهارت فراوان درهم آمیخته شدهاند.
كمتر فیلمی در سالهای اخیر سینمای ایران تا این حد بیننده، یعنی در تماشاگرانی كه بیمی ندارند خود را به جریان اثر بسپارند، را با خود میبرد. تاثیری برتافته از از دیدگاهی عاطفی و با پختگی استثنایی القا میشود. كانون اصلی این تاثیر دیدگاهی ریشخندآمیز و خونسردانه است كه به فیلمساز امكان داده بدون غلتیدن به ورطه لودگی به قله بلندی دست یابد.
با تماشای فیلم میتوان دریافت با چه شوری ساخته شده. با چه حمیتی. ساده، بیتكلف و گاهی بچگانه، در عین حال با صداقتی وصفناپذیر. با صمیمیتی بیپیرایه. این است غزلی متین و شیوا. پراحساس و شورانگیز. تصویری عمیقا صمیمانه با شخصیتهای باهوش. آدمهای شیطان. قابل مقایسه با بهترین آثار كانونی عباس كیارستمی. لبخندهای غمگنانه و حالت گیج و سردرگم نگار جواهریان به نقش «پسندیده» ظرافتی والا دارد و فصل تغزلی تاب خوردنش فراموشنشدنی است. حركت آرام او نه تنها افشای انتظار او برای محبوب است بلكه نمایانگر جایگاه متزلزل او هم هست. بین رفتن و ماندن. بین گذشته و آینده. میتوان فیلم را قصهیی عاشقانه خواند. پسر و دختری كه جریان زندگی جدایشان كرده و به كمك نیرویی كه تنها میتوان نام عشق بر آن نهاد به مدد یه حبه قند دوباره پیوند میخورند. كمتر فیلمی در سالهای اخیر سینمای ایران تا این حد بیننده، یعنی در تماشاگرانی كه بیمی ندارند خود را به جریان اثر بسپارند، را با خود میبرد. تاثیری برتافته از از دیدگاهی عاطفی و با پختگی استثنایی القا میشود. كانون اصلی این تاثیر دیدگاهی ریشخندآمیز و خونسردانه است كه به فیلمساز امكان داده بدون غلتیدن به ورطه لودگی به قله بلندی دست یابد. در پس این نمایش صدای شاعری میآید كه با محبت به دنیای اطرافش مینگرد. چیزی كه به آن نیاز داریم. خیلی زیاد.
منبع:سینمای ما