فضای نامطلوب ادبی کشور
کار نویسنده در گفت و گو با محمدرضا بایرامی
محمدرضا بایرامی نویسندهای است که از دوران سربازی مشق نوشتن میکرد، آنقدر نوشت تا شد نویسندهای که کتابهای زیادی از او چاپ شده است. نویسندهای که اگر درباره جنگ مینویسد، در جنگ بوده است اما ادعایی در اینباره ندارد، خودش میگوید که سهمم از جنگ همینقدر بود نمیدانم قصور کردهام یا نه! او تنها نانآور خانواده بود، میتوانست به سربازی نرود، اما رفت. با سختی کشندهای زندگی کرد و گاه در اتاقی مخروبه زندگی کرد، اما دست از نوشتن بر نداشت، وقتی پول خانهای که در تهران فروخته بود ته کشید و به کرج رفت، میخواست وقتی که اوضاعش بهتر شود به تهران برگردد و با فراغ بال بنویسد، اما حالا که شرایط برگشتنش به تهران فراهم شده مثل قبل دل و دماغ ندارد. فکر میکرد با نوشتن میتواند دنیا را عوض کند اما حالا میداند که چیزی برای عوض کردن نمانده است.
از زبان او بشنویم که فرایند خلق یک اثر داستانی چگونه برای یک نویسنده رقم می خورد.
سوژههایتان چطور به ذهنتان میآید؟
گاهی از یک اتفاق کوچک.
این حادثه کوچک از کجا می اید؟ ازیک تصویر یا یک صدا یا...
همه اینها میتواند باشد، حتی میتواند از یکسری ماوقع به وجود آمده باشد؛ یا از یک خاطره که آنقدر ملموس بوده که خود را در آن سهیم میدانم ؛یا از یک تصویر.
در دل رویداد بودن و بعد درباره آن نوشتن برایتان مهم است؟
بله. برای من مهم است، اما ممکن است برای عدهای مهم نباشد. خیلی جاها خوب است که از تخیلتان استفاده کنید؛ ولی من خیلی تخیل گستردهای ندارم، بیشتر چیزهایی که دربارهشان مینویسم یک پایش در واقعیت است. این اتفاقات باید بیفتد و در بخش دیگر، تخیل به کمکش بیاید. فکر کنم این طبیعی است.
هیچوقت نشده داستانی از تخیل شروع شود و به واقعیت برسد؟
تقریبا هیچوقت این طور نبوده است برای من.
لحظه تولد داستان چگونه است؟ لحظه تولد یک تصویر است یا جمله؟
تقریباًروال ثابتی در آفرینش دارم. هیچوقت یک سوژه و حس، امکان این را نداشته که بلافاصله، تبدیل به داستان شود، در واقع آنقدر با آن زندگی میکنم و پر و بالش میدهم و در خواب و بیداری بهش فکر میکنم تا این که اعماق و ابعاد پیدا میکند. "زندگی همه را خوار میکند اما به نوبت". این یکی از جملاتی بود که در شروع داستانی، سر برآورد. اما این شکل گرفتن خیلی دیر روی میدهد، کمتریناش ده سال است. اولش یک چیز مبهم به ذهن میآید که فقط میدانی احتمالاً داستان خواهد شد؛ خودآگاه نیست این. در ناخودآگاه فایلی برایش باز میشود که در طول ده یا بیست سال در آن جمع میشود چیزهای هم جنس و مربوط و کمکم انسجام مییابد و قوام میگیرد.
بیشترین شخصیتی که با شما زندگی کرده کدام بوده است؟
یکی از شخصیتهایی است که یک بار زاده شد و من توجه کافی به او نکردم، شخصیت نوجوانی است که پدر او را به طور نامشخص سر چشمهای میکشند، یک بار این موضوع تبدیل به داستانی به نام « به دنبال صدای او» شد در مجموعهای به همین نام، ولی نتوانستم این شخصیت را کنار بگذارم تا اینکه در «مردگان باغ سبز» دوباره سر و کلهاش پیدا شد. شخصیت دیگری که از بچگی دربارهاش میشنیدم و یا به او فکر میکردم، شخصیت گرگی بود که کشتار وسیعی انجام میدهد و وقتی میگیرندش، به جای اینکه او را بکشند، زنگولهای به گردنش میآویزند و رهایش میکنند تا بمیرد و البته به سختی بمیرد، این شخصیت، اول در داستانی به نام «بعد از کشتار» آمد و بعد در رمان «همسفران» ، نمیتوانست در دل یک داستان تمام شود.
شخصیتی شده که دوستش نداشته باشید؟
سخت است که شخصیتی خلق کنم و خوشم نیاید. نویسنده همه شخصیتهایش را دوست دارد. شخصیتهای منفی که بتوانم از آنها متنفر بشوم، نداشتهام. به هر حال هر شخصیتی موجودیت دارد و باید این موجودیت را به رسمیت شناخت، اما خیلی اوقات شخصیتها راه خودشان را میروند و ممکن است به عنوان نگاه بیرونی و فرا متنی، حسم با اینها همسو و همراه نباشد.
چند درصد شخصیتهایی که در ذهن دارید به روی کاغذ میآیند؟
همیشه معلوم نیست. گاهی ممکن است شخصیت درست در نیاید. وقتی شخصیت را درست میشناسی کار نویسنده راحت است و دقیقا میدانی عمل و حرف زدنش چطور باید باشد، اما وقتی شخصیت گنگ است، نویسنده به مشکل بر میخورد.
از آن نویسندگانی هستید که نقشه راه برای کارتان میکشید؟
نه به آن معنا. نقشه راه تقریبی و ذهنی است. انگار با موضوع زندگی کردهام. بر اساس این پشتوانه مینویسم.
شما از جمله نویسندگانی هستنید که غریزی و شهودی مینویسید یا نویسندهای هستید که کارمندی مینویسید؟
من آرزوی نویسنده کارمندی بودن را دارم. این که صبح بلند شوی و کارت این باشد که تا ظهر بنویسی مثلاً. همیشه آرزوی این را داشتهام. حتی به نویسندگان کارمندی حسودیام میشود. خیلی از کارهایم را در حد مرگ مینویسم و بعد هم رها میکنم مدتی؛ خیلی حسی نه خیلی حرفهای. آنکه هر روز مینویسد و حرکت پیوستهای دارد، حرفهای است و من هنوز به این معنا حرفهای نیستم.
کی بیشتر حس نوشتن دارید و چه ساعتی بهتر میتوانید بنویسد؟
شاید در بدترین ساعات، ساعت یک نصفه شب به آن طرف که ساعت خوبی نیست، ولی راحتتر با آن کنار میآیی. الان سعی میکنم این عادت را عوض کنم؛ زیرا سالیان سال این کار را کردم و روی چشمم به خصوص، تاثیر خیلی بدی داشته است.
هیچوقت شده که سرنوشتی را برای یک شخصیتی رقم بزنید که دوست نداشته باشید و فکر کرده باشید که بیرحمانه با آن برخورد کردهاید؟
بله ولی اجازه بدهید مثالش را نزنم. گاهی شخصیتی متولد میشود ولی آنقدر شورشی یا معترض است که نمیتوانی جلویش را بگیری و راه خودش را میرود و از شما هم فاصله میگیرد و به عبارتی او با شما بیرحمانه برخورد میکند.الان در این هجمهای که علیه امثال من هست، اگر بگویم بل میگیرند که ببین آش چه شور است که صدای آشپز هم....
در نوشتن با خودکار راحتتر هستید یا کامپیوتر؟
قبل از کامپیوتر با خودکار بیک مشکی روی کاغذ غیر براق مینوشتم سالیان سال، بعد کامپیوتر وارد شد. با آن مینویسم.با کامپیوتر خیلی بهتر است.
شما تصمیم گرفتید که دیگر در حوزه ادبیات بزرگسال ننویسید آیا منتظر عوض شدن شرایط هستید تا دوباره در این حوزه آثارتان را خلق کنید؟
من آدم محافظهکاری نیستم که دنبال منافعی باشم یا از مضاری بترسم و به خاطر آن، شیوهای را در پیش گرفته و یا رها کنم، ولی نویسنده حداقلهایی نیاز دارد که اگر نباشند نمیتواند کار کند، آن حداقل، آرامش ذهنی است. کسی که آرامش نداشته باشد، کار و خلاقیتش تحت تاثیر قرار میگیرد. من سعی میکنم از نوشتن در این وادی دور شوم تا جای ممکن و برای اینکه الان فضای بدی را داریم که تنشزاست و ملتهب و مختل کننده. شاید وسوسه شوم و همچنان بنویسم ولی فقط برای خودم. ضمن اینکه من بیشتر در عرصهی نوجوان نویسی شناختهترم و برمیگردم به آن عرصه چون فضای ادبی کشور ما فضای بدی است و حتی میشود گفت کثیفی است. عدهای که اساساً اینکاره هم نیستند، به این فضا دامن میزنند به دلایلی روشن. با تمام نیرویشان تخم کینه میکارند و کاری میکنند که گاهی حالتهای انفجاری در افراد به وجود بیاید در مقام واکنش و پاسخ که نمونههایش را این روزها در عرصهی ادبیات و حتی سینما شاهد هستیم. نمیخواهم ادا در بیاورم، اما تلخ است که سه دهه بنایی را بسازی و برایش زحمت بکشی و بیایند به راحتی لگد بزنند و فرو بریزندش، آن هم افرادی که ..؛ این جور وقتها گاهی خودت هم یک لگد میزنی و فرو میریزی همه چیز را و میگویی بگذار ویران بشود. به جهنم.
بخش ادبیات تبیان
منبع: خبرآنلاین