تبیان، دستیار زندگی
یادمه یک بار از پدرم پرسیدم: شما چیکار کردید برای این جنگ اینقدر میگن احمد کاظمی ، در جنگ چیکار کردی؟گفت هیچی،من پشت جبهه بودم ، یک تانک هم نزدم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وصیت نامه ای که پاره کردم!

مصاحبه با محمد سعید کاظمی فرزند شهید احمد کاظمی


یادمه یک بار از پدرم پرسیدم: شما چیکار کردید برای این جنگ اینقدر میگن احمد کاظمی ، در جنگ چیکار کردی؟گفت هیچی،من پشت جبهه بودم ، یک تانک هم نزدم . توجنگیدن رزمندگان ما اینطور بی ریا بودند . آدمی که به شما می گفته من یک تانک هم نزدم درطول جنگ کسی بوده که یک شکست هم نداشته وبه او فرمانده همیشه پیروز می گفتند. کسی که اسمش می آمده فرماندهان بزرگ عراقی از او وحشت داشتند.حاضر نبودند با او رو در رو شوند البته شهدای این جوری زیاد بودند مثل شهید خرازی ،شهید باکری و... من احساس می کنم این یکی از مراحل کمال خلوصه که آدم اینقدر کارهای بزرگ انجام بده ولی لحظه ای ازش دم نزنه ،روحش اینقدر بزرگ باشه که این بزرگی ها برایش کوچک باشد


شهید احمد کاظمی

آنچه مطالعه می نمایید مصاحبه ای صمیمی با محمد سعید کاظمی فرزند شهید احمد کاظمی است :

خودتان را معرفی بفرمایید

بنده محمدسعید کاظمی فرزند شهید احمد کاظمی دانشجوی سال سوم معماری دانشگاه شهید بهشتی هستم . ما دو تا پسریم که من پسر دوم هستم .

فعالیت خودتان را درحال حاضر بگویید؟

فعلا مشغول تحصیل هستم و کارخاصی انجام نمی دهم .

خب از پدر بگویید؟

ایشان مثل بقیه فرماندهان نظامی بودند .چه زمانی که قرارگاه حمزه بودند ، چه زمانی که فرمانده نیروی هوایی سپاه و چه زمانی که فرمانده نیرو زمینی بودند مثل بقیه سپاهی ها کار و مشغلشان زیاد بود.یعنی شب بین ساعت ده تا دوازده به خانه می رسیدند وبعضی شبها هم که نمی آمدند. ولی زمانی که بعد از هفده ساعت کار می آمدند خانه خیلی سرحال بودند وسر حالی ایشان خستگی ما رو هم در می آورد . روحیشون خیلی خوب بود . مخصوصاً در اون قسمت از زندگی ایشان که خانه بودند و ما می دیدیم .حتما وقت هایی برای سفر و تفریحات مهیا می شد گاهی وقت ها جایی فوتبال جور می شد با پدر می رفتیم . حالا شاید بابا فوتبالش خیلی خوب نبود ولی به خاطر ما می آمد توی زمین لباس هم می پوشید و بازی می کرد خلاصه اینکه در حد توانشون و تاجایی که شغلشون اجازه می داد به علائق ما توجه داشتند.

در مورد بعد علمی ایشان توضیح دهید

ایشان دانشجوی دکترا بودند البته به دلیل مشغله زیاد درنیروی زمینی قراربود از ترم دوم مشغول شوند ، مطالعات جنبی هم داشتند. گاهی شعر هم می خواندند وبیشتر حافظ در دستشان بود. یادم میاد اولین شعری راکه قبل از دوران مدرسه از پدر یاد گرفتم این بود :

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

خیلی وقتها با پدرم درد و دل می کنم. خداوند می فرماید که شهدا زنده اند. این را همه افرادی که در رابطه با شهدا هستند خوب درک می کنند

ایشان درس ما را خیلی پیگیری می کردند ، بعضی اوقات پیش می آمد ایشان کتاب ما را می گرفتند و از ما سوال می پرسیدند . با مدرسه خیلی در ارتباط بودند .گاهی به صورت سرزده ، می رفتند مدرسه ما و خلاصه اینکه در این امور کم نمی گذاشتند. تاکید زیادی روی قرائت قرآن داشتند البته همراه با معنی حتی روزی یک خط حتماً خوانده شود. ایشان زیارت عاشورا را می خواندند توصیشون بیشتر در زمینه خواندن زیارت عاشورا به ما بیشتر عملی بود . وقتی درسفرها بیکار می شدیم ، مثلاً عصرها یا شب ها و یا قبل از نمازصبح که باهم بودیم ، زیارت عاشورا را می گفتند که مثلاً آقا سعید شما بخوان یا آقا محمد شما بخوان .

گاهی اوقات برای شما پیش آمده که به یاد پدر بیفتید و با ایشان درد و دل کنید

البته ، خیلی وقتها با پدرم درد و دل می کنم. خداوند می فرماید که شهدا زنده اند. این را همه افرادی که در رابطه با شهدا هستند خوب درک می کنند گاهی وقت ها آنها جوابمان را درخواب می دهند حالا ما که کمتر لیاقتش پیدا می کنیم و چشممان می بیند ولی خیلی از خانواده شهدا را که می شناسم با پدراشون رابطه خوبی دارن مثلا پسر شهیدی یا دختر شهیدی یا همسر شهیدی که در یک هفته یک خوابی را می بیند این خواب یک ماهشو تامین می کند ، کل درد ودلاشودرهمون خواب به پدر شهیدش می گوید و خود فرد می گوید که من متوجه می شدم چه چیزی دارم می گویم و می دانم که ایشان جواب درست را به من می دهند بله در این رابطه ها الحمد لله اگر دل ما هم صاف باشه خیلی خوب است

شهید احمد کاظمی
ایشان بر روی چه موضوعاتی خیلی تاکید داشتند ؟

همانطور که عرض کردم در قرائت قرآن تاکید خاصی داشتند و می فرمودند که حتما قران را با معنی بخوانیم . یادم هست که ایشان هنگامی که قران را تلاوت می کردند با همان صدای بلندی که قران را تلاوت می کردند به همان نسبت ترجمه ی فارسی را هم می خواندند و در صحبت هاشون به فهم قران تاکید داشتند. خب ما که در این زمینه عقبیم ولی ایشان اینطور بودند. به حضور در مجالس ائمه و توسل به آنها نیزخیلی توصیه می کردند

در زمینه درس هم تاکید داشتند یعنی ایشان عقیده داشتند کسی که در هر زمینه ای وارد می شود بالاخص در زمینه ی درسی باید در آن زمینه نخبه باشد یعنی اول باشد . به ما همیشه این توصیه را می کردند . مثلا به من وبرادرم می گفتند : وقتی که به دانشگاه رفتید باید در اون رشته تحصیلی اتان آنقدر سعی و تلاش کنید که شما شاخص بشوید تا بتوانید فردا در همان زمینه یک باری از رودوش این مملکت بردارید . یه باری از رو دوش رهبرتون بردارید.

در مورد اخلاق و صفات شهید کاظمی مطالبی را بفرمایید

اخلاق ایشان برای ما و خانواده ی ما الگو است ، یک پدر برای خانواده اش الگو است ایشا ن آدمی بود بی ریا ، حالا در مورد این صفت ایشان باید خدمتتون عرض بکنم که قسمت اعظمش را ما بعد شهادتشون فهمیدیم مثلا یک همچون فردی چه کارهایی کردند که من که فرزند ایشان هستم از آنها خبر نداشتم من یادمه یه زمانی در همین اواخر فکر می کردم ایشان مدت کمی در جنگ بودند و کاری نکرده اند و این موضوع به همان اخلاص و بی ریایی ایشان بر می گردد اگر بخواهم یک شاخصه ی اصلی ایشان را بگویم رابطه ی قلبی ایشان با حضرت آقا بود یعنی این که من احساس میکنم از ته قلب ایشان را به عنوان یک مقتدا دوست داشتند ویادم است حتی وقتی حضرت آقا با فرماندهان سپاه جلسه ای داشتند و بابا در اون جلسه شرکت داشتند با این وجود بعدا که تلویزیون جلسه را پخش می کرد دوباره ایشان کامل و بادقت جلسه را گوش می دادند و این امرموجب جذب ما می شد عاشقانه حضرت آقا را دوست داشتند . شهدای ما رابطشون امام بود و ماموم یعنی جانشان را برای رهبر شان می دادند نمونه اش وقتی حضرت آقا به احمد کاظمی می گوید شما برو کردستان احمد کاظمی درچه شرایطی میره ؟ بعداز 8 سال جنگ و دوری از خانواده وفرزندانی که موقع تولد هیچ کدامشان نبود ، وقتی که بعد از اینهمه سختی ها تازه چند ماهی بود که زندگی آرامی را کنار خانواده شروع کرده بود.

آخرین جمعه گفتند محمد برو یک کاغذ و قلم بیار، بلند بلند می خواندند و می نوشتند من ناراحت شدم که اینقدر بابا در مورد نبودن حرف می زنند رفتم وصیت نامه را پاره کردم و حالا حسرت می خورم

اینها نشان دهنده اعتقادشان است اینها نشان دهنده ی اینه که وقتی اطاعت از رهبری باشد خستگی وجود ندارد. کردستانی که از یک ساعت به بعد دیگر امنیت نداره ، نمی شود در آن رفت و آمد کرد بعد از حضور شهید کاظمی چیزی می شود که حضرت آقا با امنیت کامل به آنجا می روند . این عشق شهدای ما به رهبرشون اینه اعتقاد به ولی فقیه نه اینکه ما الکی دم بزنیم از ولی فقیه . ولی فقیه را سپر خودمون بکنیم. بعضی از افراد می گویند آمدیم راه شهدا را زنده کنیم ولی خودشون بویی از شهدا نبردند من احساس می کنم چه در زمان امام (ره) چه از زمان مقام معظم رهبری رابطه ی قلبیشون با ولی فقیه، مثال زدنیه این رابطه قلبیشون خیلی اهمیت داره واین چیزی بوده که ما در زندگی حس کردیم ،چیزی بود که ما از همان زمان درکش می کردیم. در واقع راه شهدا اینه. ایشان ما را به حضرت آقا علاقه مند می کردند ، تو همان عالم بچگی ما به حضرت آقا علاقه شدید پیدا کردیم. خیلی خیلی این موضوع ارزش دارد . من احساس می کنم اگر ما بخواهیم از یک شهید بزرگترین شاخصه اخلاقی اش ، بزرگترین شاخصه روحیش را بگیم اینه.اینها واقعاً بدون وقفه و بدون استراحت بودند . از شهدا زیاد بودند فقط شهید کاظمی نبود فرماندهان زیادی بودند. اینها قبل از دفاع مقدس هم مشغول مبارزه بودند ابتدا در فلسطین و لبنان بعد در کردستان بعد از هشت سال جنگ دوباره هشت سال در کردستان ،جبهه های جنوب ، بعد شمال غرب ، بعد نیروی هوایی و بعد از اون نیروی زمینی همه ی اینها کارهای ستادیه این کارها فرماندهیه این جور کارها قوت عجیبی می خواهد این را شهدای ما داشتند اینکه گفتم را واقعاً من احساس می کنم وقتی با خودم فکر می کنم می‌بینم ما افراد زیادی می بینیم در طول تاریخ که دائماً در حال مبارزه هستند ولی آنها اهدافشون چیز دیگریست آنها برای اهداف مادی می‌جنگیدند ولی شهدا منافع مادی نداشتند فقط و فقط برای خدا بود من احساس می کنم که این موضوع خیلی بزرگه یعنی در تاریخ که نگاه می کنیم از این جور افراد کم پیدا میشه.

شهید احمد کاظمی
این خستگی نا پذیری رمزش چی بود ؟

من احساس می کنم همین موضوع همین یاد خدا اینکه آدم احساس کند که کاری که دارد انجام می‌دهد برای خداست و حالا چه چیزی تضمین می کند که این کار برای خداست ؟حکم رهبر معنوی ، اومی گوید بهش این کار را بکن.

در مورد بعد معنوی ایشان توضیح دهید ؟

در مورد بعد معنوی شهدا صحبت کردن سخت است ولی من احساس می کنم شهدا عمل کردند به اعتقاداتشان این خیلی مهمه وایمان بزرگی داشتند که کارهای بزرگ انجام می دادند در مورد بعد معنوی ایشان این را بگویم که آدم نماز خواندن ایشان را می دید لذت می برد . وضویشان را با دقت می گرفتند با توجه. شب قبل از خواب حتما قرآن می‌خواندند، زیارت عاشورایشان ترک نمی‌شد و موارد دیگر.

از شهید کاظمی خاطراتی را بیان بفرمایید

در زمان حیاتشان در مورد جنگ از ایشان اطلاعاتی را کسب نکرده ایم یا در واقع مطالبی را می دانیم که خودشان در آن صحنه ها حاضر نبودند جاهایی بود که فداکاری های شهدای دیگر را بیان می فرمودند نقل قول جاهای دیگر را می فرمود واما خاطره ای که ایشان فرمودند این بود که شهید باکری در قایقی جلوتر بودند و شهید کاظمی نتوانسته بودند به آنجا بروند و همیشه حسرت این را می خوردند ایشان تعریف می کردند که مهدی به من می گفت احمد بیا اینجا که اینجا بهشته اگر بیایی دیگه اینجا همیشه با هم هستیم و حسرت می خورد که نتوانسته بود برود.

درمورد وصیت نامه ایشان مطالبی را بفرمایید

ایشان زیاد وصیت نامه می نوشتند البته در مورد مرگ با شهادت صحبت می کردند خیلی وقت ها که دور هم جمع می‌شدیم در مورد زمانی که در بین ما نباشند صحبت می کردند که فلان کار را بکنید گاهی وقت ها مکتوب هم می‌کردند آخرین جمعه گفتند محمد برو یک کاغذ و قلم بیار، بلند بلند می خواندند و می نوشتند من ناراحت شدم که اینقدر بابا در مورد نبودن حرف می زنند رفتم وصیت نامه را پاره کردم و حالا حسرت می خورم.

ایشان چیزی فراتر از یاد مرگ داشتند و آن هم آرزوی شهادت بود که مقام معظم رهبری فرمودند آرزوی شهادت در او شعله می کشید این (آرزوی شهادت) چیزی است که حضرت آقا هم در او دیده بودند. خواستن شهادت یک رتبه بالاتر است . آدم حسرت این را بخورد که شهید نشده و بخواهد که شهید شود و همیشه جوری رفتار کند که آدم از یک شهید زنده انتظار دارد . من احساس می کنم که بیشترین رفتار ها توسط ایشان اینجوری سنجیده انجام می شد.

 ایشان چیزی فراتر از یاد مرگ داشتند و آن هم آرزوی شهادت بود که مقام معظم رهبری فرمودند آرزوی شهادت در او شعله می کشید این (آرزوی شهادت) چیزی است که حضرت آقا هم در او دیده بودند. خواستن شهادت یک رتبه بالاتر است . آدم حسرت این را بخورد که شهید نشده و بخواهد که شهید شود و همیشه جوری رفتار کند که آدم از یک شهید زنده انتظار دارد

خداحافظی لحظه های آخر

من امتحان شیمی داشتم و مشغول درس خواندن بودم بابا آمدند و همراه خودشان فیلمی داشتند البته این سابقه نداشت. وقتی بابا می آمد بی خیال همه چیز می‌شدیم من هم کتاب شیمی را کنار گذاشتم و همه دور هم جمع شدیم، ایشان گفتند محمد فیلم را بگذار ببینیم. فیلم در مورد جنگ بود، یک سنگری بود که پدر همراه چند تن دیگر در آن دور هم جمع شده بودند. ایشان در آن فیلم بهم ریخته بود و موهایی پریشان داشت.پدر یکی یکی افراد درون سنگر را معرفی کردند تا رسیدند به یک رزمنده که بسیار مرتب و منظم با موهایی آراسته پدر گفتند ایشان شهید شدند.جالب بود آن شب بحث شهدا شد، من به شوخی گفتم ببین بابا شهدا اینطوری بودند مرتب و منظم، شما برا همین شهید نشدید. بابا کلی خندید و هیچی نگفت. و فردا با شهادتش منو شرمنده کرد.

در مورد نصیحت های حضرت آقا به فرزندان شهدا بفرمایید

من چیزی که از بچه های شهدا احساس می کنم ایشان انتظار دارند این است که بچه های شهدا بتوانند قسمتی از باری که پدراشون بر دوش داشتند را چه در آن عرصه و چه در عرصه های دیگر بر دوش بکشند واقعا من احساس می کنم حضرت آقا این انتظار را دارند و دیگر مطالعه و کسب علم.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

سایت تابش کوثر