تبیان، دستیار زندگی
در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم به طریق وعظ با جماعتی افسرده، دلمرده، ره از عالم صورت به عالم معنا نبرده. دیدم نفسم در نمی گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی کند. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. ولیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نزدیک تر از من به من

باز خوانی حکایتی از گلستان سعدی


در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم به طریق وعظ با جماعتی افسرده، دلمرده، ره از عالم صورت به عالم معنا نبرده. دیدم نفسم در نمی گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی کند. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. ولیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز در معانی این آیت که " و نحن اقرب الیه من حبل الورید".


دوست نزدیک تر از من به من است

کلام سعدی اگرچه همواره روی در معانی اخلاقی، اجتماعی و حتی گاه عرفانی دارد اما روی دیگر کلام او به وجوه زیباشناختی و زیر ساخت های بنیادین الفاظ و کلمات است که اینهمه در پیوندی هنرمندانه با محتوا کلام ماندگار و جاودانه سعدی را خلق می کند.

اینک به اختصار به تحلیل ساختاری حکایتی از سعدی می پردازیم که بی گمان بخشی از گفته ها و ناگفته های ما را در خود عجین دارد. حکایتی از باب دوم گلستان( در اخلاق درویشان) برگزیده شده تا ضمن بیان دقیق روایت و انسجام اجزاء آن به دخل و تصرفات خواسته و ناخواسته او اشاره شود. ابتدا اصل حکایت را از نسخه ای موثق تر بخوانید:

تحلیل ساختاری حکایتی از سعدی:

در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم به طریق وعظ با جماعتی افسرده، دلمرده، ره از عالم صورت به عالم معنا نبرده. دیدم نفسم در نمی گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی کند. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. ولیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز در معانی این آیت که " و نحن اقرب الیه من حبل الورید". سخن به جایی رسانیده که گفتم:

دوست نزدیک تر از من به من است
وینت مشکل که من از وی دورم
چه کنـــــم بـا کــــه توان گـفت که او
در کنــــــار من و من مهـــجورم

من از شراب این سخن مست و فضاله قدح در دست که رونده ای بر کنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد و نعره ای زد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس به جوش. گفتم ای سبحان الله ! دوران با خبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور.

فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبـع از متکلم مـــجوی
فســحت میــدان ارادت بیــــار
تا بزند مرد ســخنگوی گوی

حکایت با اشاره ای صریح به مکان وقوع رخداد آغاز می شود. جامع بعلبک فضاسازی را در ساده ترین شکل ممکن  برای حکایتگر میسر می سازد. ابهامی که در کلمه "وقتی" مستتر است زمان رخداد را به گذشته ای دور یا نزدیک بر می گرداند. "چند کلمه ای به طریق وعظ" گویای حال و هوای مجلس است. در واقع صفات " افسرده، دلمرده، ره از عالم صورت به معنا نبرده" وصف حال جماعتی است که مخاطبان نا آشنا به اندیشه های سعدی اند. اینگونه شخصیت پردازی و فضا سازی در داستان مدرن جایگاهی ندارد.

"ره از عالم صورت به معنا نبرده" در حوزه معنویات کاملا معنای مبرهن و آشکاری دارد اما این صفت ترکیبی از این جهت برای ما اهمیت دارد که در همین حکایت نویسنده از صورت غافل نمانده است و با تمهیداتی که می اندیشد بر آن است تا تلفیقی آشکار از التزام "لفظ و معنا" و "فرم و محتوا" ارائه کند. همه ی هم و غم ما در نگارش این مقاله بیان توجهات سعدی به جنبه های صوری اثر است که این خود در سمت و سویی دیگر متضمن معنا خواهد بود.

اما حکایت از این جا آغاز می شود که سعدی در جامع بعلبک برای گروهی نا آشنا به معارف دینی و عرفانی، در شرح آیه ای از آیات کریمه قرآن سخن می گوید و از نزدیک بودن حضرت حق به بنده اش رمزی می گشاید. این مضمون اگر چه بارها و بارها مورد استفاده ادبای عارف قرار گرفته است اما در این حکایت سعدی قدری با تاملات زیبا شناسانه هنری در آمیخته است.

مساله این است : چگونه ممکن است الف به ب نزدیک باشد اما ب از الف دور؟ شاعر چگونه می تواند این تناقض را رفع و رجوع کند. در ادامه خواهیم دید که همین جماعت ره از عالم صورت به معنا نبرده چگونه به کمک راوی می آید تا حداقل برای مخاطبان هشیاری که خارج از متن دنبال اثبات قضیه اند پاسخی در خور ارائه نماید. چگونه ممکن است یکی به آن دیگری نزدیک باشد در عین حال دومی از اولی دور؟

حکایت، منتظر شخص گذرنده است که از دور دست مجلس سعدی بگذرد؛ کسی که ظاهرا کاری به این مجلس ندارد اما با ورود او به روایت همه چیز در دقایق آخر تغییر می کند. یک جمله دیگر کافی است تا کشفی ادبی رخ بنماید و سعدی پارادکس موجود در ابیات یاد شده را دلیلی قانع کننده بیاورد: گفتم ای سبحان الله! دوران باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور.

سعدی در هیات کسی که آخرین جرعه های شراب سخن خویش را در می کشد، خود سرمست سخن خویش نشان می دهد اما خامان مجلس او همچنان بی جوش و خروش.

حکایت، منتظر شخص گذرنده است که از دور دست مجلس سعدی بگذرد؛ کسی که ظاهرا کاری به این مجلس ندارد اما با ورود او به روایت همه چیز در دقایق آخر تغییر می کند. یک جمله دیگر کافی است تا کشفی ادبی رخ بنماید و سعدی پارادکس موجود در ابیات یاد شده را دلیلی قانع کننده بیاورد:

گفتم ای سبحان الله! دوران باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور.

سعدی با همین جمله کوتاه همه چیز را به مخاطب می فهماند اینکه این امکان وجود دارد که رونده ای دور از مجلس حقیقتا از همه به فحوای کلام سخنور نزدیک تر باشد و بعکس.

سعدی اینگونه با چیره دستی تمام اجزاء حکایت را مانند یک پازل در کنار هم می چسباند آن گونه که هیچ عنصر اضافه در روایت داستانی وجود نداشته باشد. انگار همه چیز دست به دست هم داده است تا در این فرم و ساخت متحد، اجزاء پیوندی نظام مند حاصل کنند تا نتیجه مطلوب که در واقع معنایی عرفانی است در زیباترین شکل ممکن ارائه شود.

باور ما بر این است که تصریح سعدی بر جامع بعلبک قطعا از واقعه ای تاریخی حکایت دارد و از مجلس وعظی که در آن مکان برای سعدی اتفاق افتاده است. اما مثلا ممکن است سعدی در آن مجلس در باب آداب وضو سخن گفته باشد و افرادی به گفته های او توجهی نشان نداده باشند و این انگیزه ای شده باشد برای اینکه سعدی کمی در اجزاء شبه خاطره خود دست برده و آن را اینگونه نظامند کند. بحث نزدیکی خدا به انسان را پیش بکشد و با استمداد از آیه کریمه 16 از سوره قاف، حرف خود را دلیلی از کلام وحی بیاورد که در چنان مجلسی با چنان طول تفصیل کاملا معمول و طبیعی به نظر می رسد.

دوست نزدیک تر از من به من است

چینش افراد و عدم پذیرش آنها، رونده ای بر کنار مجلس و درک و فهم متفاوت او، همه و همه دست به دست هم می دهد تا حکایتی شکل گیرد که برخی از اجزاء آن از واقعیتی کتمان ناپذیر حکایت دارد و بخشی از آن برساخته یا تغییر یافته طبع هنرمند و روایت گری است که اصول و فنون حکایت و تاثیر گذاری آن را خوب می داند. بگذارید پا را از این فراتر بگذاریم و فکر کنیم ممکن است اصلا جامع بعلبک هم در سفرنامه سعدی کاملا ساختگی باشد و سعدی فقط و فقط برای تاکیدی که در جامع و بعلبک به عنوان مرکز ارائه تفکراتی دینی است نامی از این مکان برده باشد. بسیاری از حکایات سعدی از این تصرفات جزئی یا کلی بهره ها برده است.

چنانکه در حکایت فوق علیرغم پایان یافتن داستان، با دوبیت تازه ی دیگر که در پایان حکایت می آید علاوه بر همه نتایجی که از روایت خود ارائه داده بود به برداشتی اخلاقی و اجتماعی دست می یازد و مخاطب را اینگونه پند می دهد:

فهم سخن چون نکند مستع
قدرت طبـع از متکلم مجوی
فســحت میــدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی

همین دوبیت آخر است که سعدی را از بسیاری از شاعران و نویسندگان دیگر متفاوت می کند. سعدی شاعر پند و اندرز و نصیحت است و نصیحتگری خوی اوست. چگونه می تواند در حکایتی که شرح یک وعظ و موعظه است به برداشت اخلاقی و اجتماعی آخر منتهی نشود.

تامل در اجزاء حکایت های سعدی ما را به عرصه هایی نا شناخته در کلام او رهنمون می شود که بیشتر نگاهی فرم گرایانه است. این نگاه فرم گرایانه در غزل های سعدی و دیگر آثار منظوم او نیز نمودی عینی دارد و غالبا در یک بازی زبانی ساده اما تاثیرگذار رخ می نماید اما گاهی سطوح بیشتری از زبان را در بر می گیرد و سخنی ساده ی دشوار یا سهل و ممتنع را خلق می کند.

در کنار همه آنچه گفته شد، فراموش نکنید که خواننده ی نثری مسجع از سعدی بودید که در آن علاوه بر هماهنگی های لفظی، گاه انتخاب دقیق و بهینه برخی از کلمات قابل تامل است.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: سارا شعر- محمد حسین بهرامیان (عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد استهبان)