آخرین نامه از دوران اسارت
تقدیم به شهید آزاده محمد فرخی راد
«در شب هشتم ماه رمضان خواب دیدم که در خانه شما هستم، میخواستم به خانه خودمان بروم، ناگهان یکی از دوستانم که شهید شده است جلو آمد و گفت: »امشب باید نزد ما بمانی. او زیاد اصرار کرد و ادامه داد: «امشب عروسی دو خواهر کوچکم است. نرو و پیش ما بمان!» من ناچار شدم نزد او بمانم. در آن هنگام از خواب بیدار شدم. ساعت دو نیمه شب بود، بلند شدم و قرآن را باز کردم تا معنی خوابم را پیدا کنم، برایم خیلی خوب آمد
این خطوء نوشته آخرین نامه شهید «محمد فرخی راد» است که برای عمویش در دوران سخت و تلخ و اما پر خیر اسارت نگاشته شدهاند. روزهای سخت و تلخ اسارتی که هر روزش با دغدغههای شهید فرخی راد برای تعلیم و آموزش سواد به اسرا به همراه شکنجههای وحشیانه و غیر انسانی سربازان بعثی میگذشت؛ البته پر خیر بود که چه خوب گفتهاند: «برای بیشترین پاداش باید بیشترین بها را پرداخت» پس بگذار کمی از طعم آسمان هم نصیب تعابیر دنیازده ما بشود و بگوییم: روزهای شیرین و پر حلاوت شهید محمد فرخی راد و تعلیم و شکنجه در زندانهای کثیف رژیم بعثی عراق!
***
با تولد شهید محمد فرخی راد در سال 1331 در شهر دزفول سربازی به سربازان حضرت روحالله افزوده شد. او از همان ابتدا آنقدر به درس علاقه داشت که با وجود کارگریهای روزانهاش، شب را به ادامه تحصیل اختصاص داده بود تا این که عاقبت دیپلمش را گرفت و دست تقدیر او را رهسپار شغل مقدس معلمی کرد. بعدها وقتی نوای دفاع مقدس نواخته شد به سوی روزهای جهاد شتاب کرد. تا این که در عملیات رمضان در تاریخ 1361/4/26 در غرب خرمشهر به اسارت نیروهای بعثی در آمد.
***
شهید فرخی در دو سالی که در اسارت بود به دلیل کلاسهای سوادآموزی که برای دیگر اسرای آزاده برگزار میکرد بارها مورد شکنجه نیروهای بعثی قرار گرفته بود ولی هرگز اراده او در این راه مقدس ، سست نشد تا این که عاقبت بر اثر شکنجههای وحشیانه نیروهای عراقی در روزهای اسارت، به آزادی همیشگی و پایدار رسید و شهید شد! و پیکر مطهرش پس از سالها به میهن بازگشت و در گلزار شهید آباد دزفول به خاک سپرده شد.
حاج آقا ابوترابی از دوستداران شهید فرخی درباره شهادت ایشان میگوید:
«من علاقه خاصی به بچههای دزفول مخصوصاً آقای فرخی داشتم. من و او در بیشتر اردوگاهها با هم بودیم. به سبب برگزاری کلاس سوادآموزی همه ما از او تشکر و قدردانی میکردیم.».
در مورد شهادت ایشان در اسارت، یک شب بر اثر شکنجههای زیاد به دل درد شدید مبتلا شد. شدت درد به حدی بود که بیهوش شد. ما نگهبان را خبر کردیم. سربازان عراقی کمتر حاضر میشدند که شبها مریض را به درمانگاه ببرند. آن شب شهید فرخی در وضع بسیار بدی بود. نگهبان از پشت پنجره پرسید: مریض چه کسی است؟ بعد که متوجه شد فرخی است، گفت: بگذارید به حال خود بمیرد.
ساعت 8 صبح که مأموران عراقی برای گرفتن آمار آمدند، همه متوجه شدند که او شهید شده است. جسم پاک شهید فرخی را مثل سایر شهیدان در اسارت به خاک سپردند و پس از 20 سال پیکر مطهر این شهید والامقام همراه با پیکر دیگر شهدای آزاده در سال 81 به میهن بازگشت و در گلزار شهید آباد دزفول به خاک سپرده شد.
*** برادر آزاده اسماعیل بامیان در مورد شهید میگوید:
من دفترچهای در دوره اسارت داشتم که شهید فرخی در آن داستانی از امام سجاد (ع) را نوشته بود. این داستان درباره کاروانهای مکه بود.
یک روز که من و یکی از دوستان نزدیک شهید فرخی مشغول خواندن آن داستان بودیم، سربازان عراقی به اتاق ما آمدند. دفتر و خودکار مرا گرفتند و پرسیدند: «این دفتر و خودکار را از کجا آوردهای؟».
شهید فرخی کلاس سوادآموزی را روی زمین سیمانی شروع کرد و چون اسیران کاغذ و قلم نداشتند، از زمین به جای تخته و دفتر استفاده میکرد. با همه سختیهایی که بود او کلاسها را گسترش داد و بیسوادان را تشویق میکرد که به کلاس بیایند
گفتم: «آنها را نیروهای خودتان در اردوگاه قبل به من دادند.» معلوم بود که حرف مرا قبول نکردند. ما دو نفر را به نزد فرمانده اردوگاه بردند. او دستور داد ما را ده روز بازداشت کنند و هر روز شکنجه دهند. آنها میخواستند بفهمند مطلب را چه کسی نوشته است و خودکار مال کیست؟
سرانجام بعد از ده روز آزاد شدیم و فهمیدیم که شهید فرخی با وجود این مسأله، باز کلاس درس را تعطیل نکرده و به کار خود ادامه میداد.
به سبب برپایی کلاس درس و آشنا کردن اسیران با ظلم حکومت عراق، فرخی را از اتاق ما به اتاق دیگری بردند. او هم مجبور شد کلاس درس ما را در نیمههای شب تشکیل دهد. با اینکه میدانست عراقیها در اتاقها جاسوس گذاشتهاند و از تشکیل کلاس دوباره آگاه خواهند شد.
همینطور هم شد. وقتی آنها باخبر شدند که فرخی دوباره، کلاس تشکیل داده است، او را به شدت شکنجه کردند و از آن به بعد بیشتر مواظب او بودند.
بعد از مدتی دوباره شهید فرخی برای ما کلاس تشکیل داد. این بار خودکار برای نوشتن نداشتیم. با پیشنهاد او خاک باغچه اردوگاه را الک میکردیم و با چوب روی خاک صاف، مینوشتیم. او حتی به همین طریق هم از ما امتحان میگرفت.
با وجود این سختیها، شهید فرخی سوادآموزی را به دقت دنبال میکرد. بچهها را هم به یاد گرفتن بیشتر تشویق میکرد.
*** برادر آزاده محمد حاجی خلف همرزم شهید میگوید:
به یاد دارم در روزهای نخست ورودمان به اردوگاه شهر موصل، پتو و زیرانداز نداشتیم و در وضع بدی به سر میبردیم؛ اما شهید فرخی اصلاً به این چیزها فکر نمیکرد. او به محض ورود به اردوگاه به جمعآوری چوب پرداخت. بعد چوبها را آتش زد تا از زغال آنها به جای گچ و قلم در کلاس درس استفاده کند.
شهید فرخی کلاس سوادآموزی را روی زمین سیمانی شروع کرد و چون اسیران کاغذ و قلم نداشتند، از زمین به جای تخته و دفتر استفاده میکرد. با همه سختیهایی که بود او کلاسها را گسترش داد و بیسوادان را تشویق میکرد که به کلاس بیایند. از آنهایی هم که سواد داشتند میخواست تا در اتاقهای خود برای بیسوادان کلاس تشکیل دهند. او برای این کار دفتری درست کرده بود که به آن «دفتر مادر» میگفت. در آن دفتر مطالبی را که میخواست به سوادآموزان بیاموزد، مینوشت و از روی آن به اسیران بیسواد درس میداد. به کسانی هم که سواد داشتند، روش تدریس را میآموخت.
شهید فرخی، با این کار میخواست همه بیسوادان اردوگاه را باسواد کند. حتی زمانی که بچهها به او میگفتند: «ما در این وضع فقط به فکر این هستیم که تا کی در اینجا خواهیم ماند و آیا تا ده روز دیگر زنده هستیم یا نه! اما شما در فکر سوادآموزی هستید!» او جواب میداد: «من به این چیزها کاری ندارم؛ تا هستم کار میکنم. اگر گفتند فردا به ایران برو میرویم و اگر هم نگفتند که اینجا هستم و به کارم ادامه میدهم.».
اگر چه جز شهد شیرین شهادت نمیتوان مزدی برای جهاد شهید «محمد فرخی راد» در روزهای اسارت قائل شد اما ای کاش به جای گذری بی تأمل از زندگینامه این شهید، کمی و تنها کمی به این فکر کنیم که به راستی چرا شهید فرخی با وجود شکنجههای مکرر و غیر قابل تحمل نیروهای بعثی اما باز از تعلیم علم به رزمندگان آزاده دست نمیکشید!؟
***
همسر شهید فرخی میگوید:
«همسرم در نامههایش همیشه ما را به خواندن نماز شب تشویق میکرد و سفارش او این بود که برای اسیران دعا کنیم.».
ایشان برای پسرش مینوشت: «از مادر و خواهرت محافظت کن و همیشه به نماز جمعه برو. ».
***
اگر چه جز شهد شیرین شهادت نمیتوان مزدی برای جهاد شهید «محمد فرخی راد» در روزهای اسارت قائل شد اما ای کاش به جای گذری بی تأمل از زندگینامه این شهید، کمی و تنها کمی به این فکر کنیم که به راستی چرا شهید فرخی با وجود شکنجههای مکرر و غیر قابل تحمل نیروهای بعثی اما باز از تعلیم علم به رزمندگان آزاده دست نمیکشید!؟
بله! مگر جز این است که کوچههای جهاد از گذر دانایی و آگاهی و علم میگذرد!؟
مزار این شهید عزیز در گلزار شهدای شهید آباد دزفول قطعه 2 میباشد.
منبع :نشریه فتح المبین