تبیان، دستیار زندگی
در زمانهای خیلی قدیم، حتی قبل از پادشاهی آرتور شاه، مرد آهنگری زندگی می كرد كه قدش فقط 50 سانتیمتر بود. او آنقدر كوتاه بود كه برای نعل كردن اسبها باید روی چهارپایه می ایستاد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

كوچكترین شوالیه

كوچكترین شوالیه

در زمانهای خیلی قدیم، حتی قبل از پادشاهی آرتور شاه، مرد آهنگری زندگی می كرد كه قدش فقط 50 سانتیمتر بود. او آنقدر كوتاه بود كه برای نعل كردن اسبها باید روی چهارپایه می ایستاد. اما این مشكل او را نگران نمی كرد، زیرا برخلاف اینكه  خیلی كوتاه بود ولی شجاع و قوی بود. در حقیقت او قلبا مطمئن بود كه روزی یك شوالیه می شود و با دختر پادشاه آن سرزمین ازدواج می كند.

پرنسس تنها فرزند شاه و ملكه بود و جای تعجب نبود كه آهنگر كوچولو، او را خیلی دوستش داشت چون پرنسس هم مهربان و هم زیبا بود. پرنسس حتی از آهنگر هم كوتاهتر بود. او موهای ابریشمی بلندی داشت كه آنها را می بافت. اما افسوس كه مرد آهنگر كوچولو نمی تواست او را از این علاقه آگاه كند. به هرحال او دختر پادشاه بود و او تنها یك آهنگر عاشق بود كه حتی قد بلندی نداشت.

روزی اژدهای وحشتناكی به سرزمین پادشاهی آمد و نفسهای آتشینش را روی كسانی كه در مسیرش بودند می بارید. خانه را زیر پاهای سهمگینش خراب می كرد و مزارع را می سوزاند. برخی از شوالیه ها با او جنگیدند ولی شمشیرشان قادر نبود كه گردن كلفت اژدها را جدا كند. اژدها هر شب به خانه اش برمی گشت، خانه ی او غاری در  میان كوه ها بود كه بوسیله دره عمیقی احاطه شده بود.

اژدها بوسیله یك ورد جادوئی، جادو و محافظت شده بود. او می گفت: كسی می تواند طلسم مرا بشكند كه هزار شمشیر با خودش بیاورد و از آنها درست استفاده كند و اگر بخواهد به مخفیگاه من برسد باید از پلی عبور كند كه در اینجا وجود ندارد و آخرین نكته برای غلبه بر من، فنجان پری است كه خالی شده است.

برخی از شوالیه ها به جنگ با اژدها رفتند و تعدادی هم مجروح شدند ولی فایده ای نداشت و اژدها به قصر نزدیكتر و نزدیكتر می شد. پادشاه اعلام كرد هر كس اژدها را بكشد، نیمی از سرزمین پادشاهی را به او می بخشد. شوالیه هائی از سرزمین های دیگر آمدند . آنها قدرتمندترین و شجاعترین و هیكل مندترین شوالیه های بودند كه تا حالا كسی دیده بود. یك گروه هزارتایی با هم به اژدها حمله كردند .

اما اژدها با یك حركت سریع بالهای بزرگش پنجاه تن از آنها را از اسب به زمین انداخت و با نفسهای آتشینش بقیه را پرت كرد و گفت:شما فكر می كنید كه من كلك می زنم. هزار مرد كه راهش نیست، یك نفر كافی است، فقط یك مرد با هزار شمشیر و یك برنامه ریزی.

 پادشاه اعلام كرد كه هر كه بتواند این راز را كشف كند و اژدها را از بین ببرد ، هر آنچه كه آرزو كند برآورده خواهد كرد.

دیگر بازرگانان هم مشغول شدند و بزودی شمشیرها از هر جا جمع آوری شد. شمشیرهای پهن ، شمشیرهای باریك ، شمشیرهای تیز و كند،  شمشیرهای تزئینی، اما  بیشتر شمشیرهای باریكی بودند همانند همان چیزی كه یك مرد ممكن است با خودش حمل كند . یك شمشیر باریك بیشتر شبیه یك خنجر است و اكثر شوالیه ها یك هم چنین خنجری داشتند

اما آنها برای ساختن پل به مواد مختلفی از هر شكل و هر جنسی اعم از چوبی و صخره ای و طنابهای محكم احتیاج داشتند. همچنین به گاری هایی برای حمل این اجناس و به حیواناتی مانند اسب و الاغ  و گاوهای نر برای حركت گاری احتیاج داشتند

خلاصه تاجران روز موفقیت آمیزی داشتند گیلاسهای كریستال و چوبی ، فنجانهای بزرگ و كوچك ، فنجان قهوه خوری و فنجانهای پهن و باریك را فروختند.

و برای پر كردن این فنجانها،  انواع شیر گاو ، شیر بز و انواع آبمیوه را از فروشندگان خریداری شد.

در حقیقت ، تا آن زمان چنین موفیت تجاری در این سرزمین دیده نشده بود. دیگر هیچ چیزی شبیه یك شمشیر یا مصالح ساختمانی وجود نداشت. هیچ گاری یا حیوانی كه آنرا بكشد نبود و حتی یك قطره از مایعات بجز آب وجود نداشت .

آنچه كه بود كیسه و گونی بود، كیسه های انباشته از پول در همه جا. حالا، آیا این چیزها بدرد خورد؟ نه. شوالیه ها با این همه تلاش و این همه تجهیزات نتوانستند بر اژدها پیروز شوند. و حالا سرزمینها اطراف شهر با تلی از خاك پوشانده شده بود و پادشاهی بهم ریخته بود.

 تنها قلب آهنگر كوچك پر از امید بود كه او سرانجام این شانس را خواهد داشت تا به پرنسس برسد. او زره پوشید و یك شمشیرقدیمی و فنجانهای حلبی و آهن قراضه برداشت و سوار اسبش شد و به سمت قصر پادشاه راه افتاد. او در مقابل شاه تعظیم كرد و گفت: من امیدوارم كه شوالیه بشوم زیرا كه ممكن است بتوانم پادشاهی را از این هیولای وحشتناك خلاص كنم.

برای یك لحظه همه جا را سكوت فرا گرفت و سپس همه به غیر از شاهزاده خانم خندیدند. در حقیقت آنها اینقدر خندیدند كه گوشهای آهنگر كوچك قرمز شد. شاه گفت: شما حریف این اژدها نیستید. او ممكن است شما را به كشتن بدهد شما خیلی كوچك هستید.

آهنگر كوچولو صاف ایستاد و شانه هایش را عقب داد و گفت: ممكن است من كوچك باشم اما من می توانم بجنگم.

شاهزاده خانم متاثر شد. برایش مسلم بود كه او مرد شجاع و خوبی است.شاهزاده گفت: پدر، بخاطر من ، او را شوالیه كنید. شما قول دادید، هر كسی می تواند اژدها را از بین ببرد و مطمئنا او حق دارد كه شانسش را امتحان كند.

شاه نمی توانست خواسته دخترش را رد كند. از تخت سلطنت برخاست و به  آهنگر مقام شوالیه ای داد. شاهزاده خانم مو بافته اش را باز كرد و تكه ای از آن را به كوچكترین شوالیه داد به او گفت: ممكن است این برایت شانس بیاورد، شوالیه ی شجاع آنرا در پاكتی گذاشت و روی قلبش گذاشت. كوچكترین شوالیه همراه با اسبش برای یافتن اژدها براه افتاد.

كوچكترین شوالیه

او به تعدادی شوالیه خسته و مجروح برخورد. یك مرد  به او گفت: برگرد، هیچ مردی نمی تواند هزار شمشیر را حمل كند و نمی تواند از روی پلی عبور كند كه وجود ندارد. و اگر یك فنجان خالی را پر كنی كه دیگر خالی نیست. همه اینها حقه است. آن مرد فكر كرد كه كوچكترین شوالیه ، بزرگترین آدم احمقی است كه دیده است.

كوچكترین شوالیه نصف روز در راه بود كه یكدفعه چیزی در جاده زیر درخت دید...

این داستان ادامه دارد ....

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:کودکان اُ آر جی

مطالب مرتبط:

جشن فراموش نشدنی

سه ماه تعطیلی من در قنات

گنج پر دردسر

گنج مرد روستایی

نصیحت افراد با تجربه

پند خردمندان

مرد عرب و کیسه ی زر

عرب مهمان نواز

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.