تبیان، دستیار زندگی
هر انسانی در بیداری و حتی در حالت خواب و بیهوشی و مستی، خود را می‌شناسد و از واقعیت خویش غافل نیست. اگر انسان را به صورت معلق در فضا در نظر بگیریم – به گونه‌ای که به هیچ وجه، توجه او به بدنش امکان نداشته باشد- باز هم از خود و من خویش غافل نخواهد بود
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درک انسان از ذات خود


گفتیم که یکی از مهم‌ترین وظایف هر شخصی در طول زندگی شناخت خویشتن است. همه ما بارها این سوال را از خود پرسیده‌ایم که کیستیم. فرق ما با دیگر موجودات چیست.


انسان ذات

آیندۀ زندگی ما چگونه خواهد بود؟ آیا خواهیم ماند یا از بین خواهیم رفت؟ اگر باقی می‌مانیم چه بخشی از وجودمان فنا ناپذیر است؟ بدن مادی که به مرور زمان از بین می‌رود پس چه بخشی از وجود من باقی خواهد ماند؟ آیا در درون آدمی حقیقتی بالاتر از پدیده‏های طبیعی وجود دارد؟ آیا ورای این دست و پا و غیر از سر و گردن و چشم و گوش و سایر اعضای مادی چیز دیگری با من یا در من وجود دارد، یا اصل و حقیقت من همین مجموعه‏ی اعضای مادی من است؟  فلاسفه اسلامی معتقدند آثار ادراکی و افعال انسان همگی منسوب به «نفس» است. جاودانگی و نامیرایی از آن نفس است. موجودات فاقد نفس نمی‌توانند آثار متنوعی از خود بروز دهند بلکه فقط دارای آثار یکنواخت هستند. اما انسان افعال و آثار غیر یکنواخت از خود بروز می‌دهد. این مسئله تفاوت انسان با جمادات و گیاهان است. تفاوت انسان با حیوان در توانایی‌های ادراکی انسان نهفته است.. زیرا حیوانات دیگر نیز دارای افعال و آثار متنوع هستند ولی نمی‌توانند ادراک و استنتاج داشته باشند. به طور خلاصه می‌توان گفت که دو ویژگی انسان باعث تمایز او از دیگر موجودات عالم می‌شود. ویژگی «افعال و آثار غیر یکنواخت» وجه امتیاز انسان و حیوان با جمادات و گیاهان است و ویژگی «نطق» متمایز کننده انسان از دیگر حیوانات است.

همه ما نا خود آگاه اعضای بدن و حتی خودِ بدن را به واقعیت دیگری به نام «من» نسبت می‏دهیم؛ مثلاً می‏گوییم دست من یا پای من. این نشان می‌دهد که هر فردی غیر از اعضاء و جواهر خود واقعیت دیگری را نیز می‌شناسد که از آن به «من» تعبیر می‌کند . همه‏ی اعضا و حتی بدن خود را به آن نسبت می‏دهد. فلاسفه معتقدند نفس انسان که از آن به روح هم تعبیر می‌شود یک امر مجرد است. اعتقاد به تجرد نفس ناطقه و بقای آن پس از مرگ شالوده مهم‌ترین مباحث اعتقادی (مانند معاد) می‌باشد. دلایل زیادی برای تجرد نفس ارائه شده است که  برخی از آن‌ها بسیار پیچیده است. ابتدا توضیح کوتاهی درباره مفهوم تجرد می‌دهیم و سپس یکی از دلایل تجرد نفس یا روح را ذکر می‌کنیم. مجرد در لغت به معنی «خالی» است: «التجرد فی اللغة الخلوّ» (التهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 195) به طور کلی حکما به امری مجرد می‌گویند که روحانی محض بوده و مخلوط با ماده نباشد.

هر انسانی در بیداری و حتی در حالت خواب و بیهوشی و مستی، خود را می‌شناسد و از واقعیت خویش غافل نیست. اگر انسان را به صورت "معلق در فضا" در نظر بگیریم – به گونه‌ای که به هیچ وجه، توجه او به بدنش امکان نداشته باشد- باز هم از خود و "من" خویش غافل نخواهد بود

یکی از مؤلفه هایی که مجردات را از مادیات متمایز می‌سازد امتداد مکانی است. همان‌طور که می‌دانیم اجسام از امتداد مکانی برخوردارند. در مقابل، مجردات هیچ گونه ابعادی در جهات سه‌‌‌‌گانه ندارند و از آن جا که مکان داشتن لازمه بعد داشتن است پس مجردات، مکانمند هم نیستند. بنابراین تجرد به معنای غیرمادی است. وقتی می‌گوییم نفس مجرد است یعنی نفس مثل بدن و دیگر موجودات مادی نیست. اما چرا گفته می‌شود که نفس غیر مادی است؟

هر انسانی ذات خود را درک می‌کند. همان‌طور که گفتیم همه ما مکرر از کلمۀ «من» استفاده می‌کنیم و این یعنی درکی از وجود خود داریم. این چیزی که به عنوان «من» یا «خود» درک می‌کنیم غیر از بدن و امور بدنی است [بدن در طول زمان تغییر می‌کند. در طول هفتاد یا هشتاد سال عمر انسان بدن تغییر می‌کند در حالی که ما با یک واقعیت ممتد و ثابت مواجهیم. ما در دوران کودکی، جوانی، میان‌سالی و پیری از یک حقیقت برخورداریم. پس نمی‌توان گفت که روح یا نفس انسان(امر ثابت) همان بدن(امر متغیر) است]. بنابراین یکی از دلایل تجرد نفس خودآگاهی است. تنها امور مجرد هستند که می‌توانند نسبت به خود آگاه باشند. برای مثال یک کلوخ سنگ یا آجر فاقد معرفت به ذات خویش است. ابن سینا اولین فیلسوفی است که برای اثبات وجودِ نفس و تجرد آن از خودآگاهی استفاده می‌کند.

انسان ذات

این مفهوم امروزه نقش بسیار زیادی در فلسفه ذهن معاصر دارد. شخصی که در هوا در خلأ نگه داشته شود به نحوی كه با هیچ‏چیز برخوردی ندارد و چون اندام‌هایش از یکدیگر فاصله دارند، هیچ‏گونه تماسی و تلاقی با هم نمی‏یابند. این انسان معلق با اینکه هیچ عضوی از بدن خود را درک نمی‌کند ولی هرگز در موجودیت‏ خودش شك نمی‏كند. یعنی حتی در آن زمان نیز از وجود خود آگاه است. یعنی نسبت به «خود» یا «من» هوشیار است. ‏بنابراین تصور او از موجودیت‏ خودش، هرگز از راه حواس یا از طریق جسم نیست. پس باید از مبدأ دیگری كه غیر از جسم و با جسم مغایرت كامل دارد بوده باشد و آن نفس است. او در اشارات می‌گوید:

«هر انسانی در بیداری و حتی در حالت خواب و بیهوشی و مستی، خود را می‌شناسد و از واقعیت خویش غافل نیست. اگر انسان را به صورت "معلق در فضا" در نظر بگیریم – به گونه‌ای که به هیچ وجه، توجه او به بدنش امکان نداشته باشد- باز هم از خود و "من" خویش غافل نخواهد بود.» (ابن سینا، الاشارات و التنبیهات‏، ص 80)

در این برهان ابن سینا مطرح می‌کند که آدمی اگر لحظاتی متوجه خود شده و به خودش اندیشه کند متوجه می‌گردد که حتی اگر هیچ یک از اعضایش را هم نبیند و لمس نکند و حتی گویی که در هوای آزاد معلق شده باشد باز با این حال از همه چیز غافل خواهد بود مگر از خویشتن خود و لذا خودش را بدون طول و عرض و قامت و ... موجود خواهد دانست و به وجودش اذعان خواهد داشت. در این حال انسان بهتر از همه اشیای خارجی خود را در می‌یابد. در این حال هرچند حواس ظاهری موقتاً از كار افتاده و قادر به درك محسوسات نیست اما «خود» به نحو آگاهانه‌ای مدرك خویش و قوای باطنی است.

علیزاده

بخش اعتقادات تبیان


منابع:

1. التهانوی، محمد علی بن علی، کشاف اصطلاحات الفنون، بی‌جا، کلکته، 1862م

2. ابن سینا، حسین؛ الاشارات و التنبیهات‏، قم‏، نشر البلاغة،چاپ اول، 1375.

3. طوسی، خواجه نصیرالدین،کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد، تحقیق حسن حسن زاده آملی، انتشارات اسلامی، نوبت اوّل، 1407 ق.

4. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.