سدی برای محافظت از زندگی
اگر نیروهاى خلاق وجود انسان مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحیحى مصرف گردد، باغهایى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مىآورد، اما اگر سد تقوى بشكند، و غرائز به صورت سیلى ویرانگر سرزمین زندگى انسان را زیر پوشش خود قرار دهند، جز ویرانهاى بى ارزش باقى نخواهد ماند.
چنان آنها را متلاشى كردیم كه ضرب المثل شدند!
« وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَكْنا فِیها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ (18سبا) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (سبا19) ؛ و میان آنان و مناطقى كه در آن بركت قرار داده بودیم، آبادىهایى آشكار بود (كه به هم وصل و نزدیك بود) و سفر در میان قریهها را به طور متناسب مقرّر كرده بودیم (و به آنان گفتیم:) در این مناطق شبها و روزها در حال امن سفر كنید.
پس (به ناسپاسى) گفتند: پروردگارا! میان سفرهاى ما فاصله بیانداز و بر خویشتن ستم كردند، پس ما آنان را موضوع داستانهایى (براى عبرت دیگران) قرار دادیم و آنان را به كلّى پراكنده و متلاشى كردیم، همانا در این (ناسپاسى آنان و قهر ما) نشانههایى (از عبرت) براى هر صبر كننده و شكرگزارى وجود دارد.»
داستان قوم سبأ
چنان كه از این آیات و برخى روایات استفاده مىشود، قوم سبأ، جمعیّتى بودند كه در جنوب جزیره عربستان زندگى مىكردند و تمدّنى عالى و درخشان داشتند.این منطقه رودخانه مهمى نداشت و آب باران در دشت به هدر مىرفت، لذا مردم به فكر افتادند كه سدّ بزرگى بسازند و آب را پشت آن ذخیره كنند. در انتهاى یكى از درّهها، در كنار شهر «مَارِب»، سدّ خاكى عظیمى ساختند كه به همین نام مشهور شد.
آب خروجى از این سدّ باعث آبادانى دو طرفِ رودى شد كه از پاى سدّ جارى بود و روستاهاى بسیارى با باغستانها و كشتزارهاى زیبا در دو طرف آن پدیدار گشت. فاصله این روستاها با یكدیگر بسیار كم و تقریباً به هم متّصل بود و وفور نعمت همراه با امنیّت، محیطى مرفّه را براى زندگى آماده ساخته بود، امّا آنها خدا را به فراموشى سپردند، به فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند. اغنیا مایل نبودند كه افراد كمدرآمد، همانند آنان و یا همراه آنان در رفت و آمد میان این مناطق باشند و مىخواستند این امتیاز براى آنان باشد.
چنان كه در تاریخ آمده است موشهاى صحرایى به دیواره این سدّ خاكى حمله كردند و آن را از درون سست كردند، چنان كه با جارى شدن یك سیلاب عظیم، دیواره سدّ شكست و سیل عظیمى جارى شد كه تمدّن عظیم سبأ را در زیر گِل و لاى مدفون ساخت. سیلى كه به قول قرآن، از آن سرزمین آباد، جز درختان تلخ «أراك» و شور «گز» و اندكى درختان «سدر» چیزى به جاى نگذاشت.
«فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ»
آرى هنگامى كه خداوند مىخواهد قدرتنمایى كند تمدنى عظیم را با چند موش! بر باد مىدهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند!
نكات مهم عبرت آموز در یك داستان كوتاه
قرار گرفتن داستان قوم" سبا" بعد از سرگذشت" سلیمان" در قرآن مجید مفهوم خاصى دارد.1- داود و سلیمان پیامبران بزرگى بودند كه حكومت عظیمى تشكیل دادند، و تمدن درخشانى به وجود آوردند، اما با وفات داود و سلیمان این تمدن رو به افول نهاد، قوم سبا نیز تمدن عظیمى بر پا كردند كه با در هم شكستن سد" مارب" متلاشى شد.
جالب اینكه طبق روایات، عصاى سلیمان را موریانهاى خورد، و سد عظیم مارب را موش صحرایى سوراخ كرد، تا این انسان مغرور بداند مواهب مادى هر چند عظیم باشد و خیره كننده گاه با یك نسیم در هم مىریزد و به وسیله یك حشره یا یك حیوان كوچك زیر و رو مىشود، تا آگاهان به آن دل نبندند و مؤمنان اسیر آن نشوند، و مغروران از مستى غرور به هوش آیند، و راه استكبار و ظلم و ستم پیش نگیرند.
2- از این كه بگذریم در اینجا دو چهره تمدن باشكوه دیده مىشود كه یكى رحمانى بود و دیگرى سرانجام شیطانى شد، اما نه آن ماند و نه این! و هر دو رو به فنا رفتند.
3- این نكته نیز قابل توجه است كه مغروران قوم سبا كه نمىتوانستند تودههاى جمعیت را در كنار خود ببینند، و خیال مىكردند باید میان اقلیت اشرافى و اكثریت كم در آمد سدى بزرگ و مرزى عظیم باشد تا هرگز به هم آمیخته نشوند، از خداوند تقاضاى دورى آبادیها و بعد سفر كردند، خداوند هم این دعایشان را مستجاب كرد و آن چنان متلاشى شدند كه هر گروهى به سویى رفتند، و به گونهاى از هم دور شدند كه اگر مىخواستند یكدیگر را پیدا كنند یك عمر باید در سفر باشند!
4- هر گاه كسى به وضع آن سرزمین قبل از هجوم سیل عرم و بعد از آن نگاه مىكرد باورش نمىشد كه این همان سرزمینى است كه روزى مملو از درختان سر سبز و خرم و پر میوه بوده كه امروز به شكل بیابانى وحشتناك كه تك تك درختان شورهگز و اراك و سدر همچون مسافرانى كه راه را گم كرده و پراكنده شدهاند در آن به چشم مىخورد.
این صحنه با زبان حال مىگوید: سرزمین وجود انسان نیز این چنین است اگر نیروهاى خلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحیحى مصرف گردد، باغهایى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مىآورد، اما اگر سد تقوى بشكند، و غرائز به صورت سیلى ویرانگر سرزمین زندگى انسان را زیر پوشش خود قرار دهند، جز ویرانهاى بى ارزش باقى نخواهد ماند، و گاه یك عامل به ظاهرا كوچك ریشه را تدریجا مىزند، و همه چیز را در هم مىریزد، باید حتى از این مسائل كوچك ترسید و بر حذر بود.
5- آخرین سخن كه اشاره به آن را در اینجا لازم مىدانیم این است كه این ماجراى عجیب بار دیگر این حقیقت را ثابت مىكند كه مرگ انسان در دل زندگى او نهفته شده، و همان چیزى كه یك روز مایه حیات و آبادانى او است روز دیگر ممكن است عامل مرگ و ویرانى گردد .
آمنه اسفندیاری
بخش قرآن تبیان
منابع:
1- تفسیر نور ج9
2- تفسیر نمونه ج18