شما حتماً شهید می شوید
در سال 1322 در ایام سوگواری سالار شهیدان در شهر فریدونکنار دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی علاقه خاصی به مسایل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد و در همین سالها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام (ره) به پا خواست و در رسوایی جنایتهای رژیم منفور پهلوی نقش ارزندهای ایفا نمود و پس از پیروزی انقلاب در جهت استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی و پاسداری از دستاوردهای این نهضت خونین اهتمام ورزید
و سپس مدتی در کنار مجاهدین افغانی علیه رژیم اشغالگر شوروی برای دفاع از مکتب توحیدی اسلام به مبارزه پرداخت و با آغاز جنگ تحمیلی به همراه اولین گروه از بسیجیان عازم جبهههای نبرد شد و در مشاغل گوناگون با متجاوزین عراقی به جنگ پرداخت و در این طریق بارها مجروح گردید اما هیچ خللی در عزم راسخ او در جهت استقرار حاکمیت ایران اسلامی به وجود نیامد و حتی شهادت برادر عزیزش نتوانست سلاحش را از وجود گرم او جدا سازد و همگام با دیگر عزیزان رزمنده به دفاع از ارزشها پرداخت و سرانجام در شامگاه اردیبهشت سال 1366 در عملیات کربلای 10 به دست عمال شیطان بزرگ در دشت خونین ماووت به ملکوت اعلا پیوست.
*** حاج حسین بصیر و طلب طول عمر از خدا!
*** شکلات دردسر ساز
ما هر چهار نفرمان دست دراز کردیم تا آن شکلات را بگیریم که ناگهان بلم پشت رو شد و در داخل آب فرورفت. ما هم به داخل آب افتادیم. حاج بصیر که در آن اطراف بود، سرو صدای ما را شنید و آمد و با عصبانیت گفت: شما چرا این قدر بی نظمید و شلوغ میکنید؟ حالا که این طور شد اصلاً حق ندارید به خط بروید و در عملیات شرکت کنید.
سردار ولی الله نانوا کناری که شاهد این ماجرا بود بعد از رفتن حاج بصیر پیش ما آمد و گفت: تا حاجی شما را ندیده سریع وسایل خود را جمع کنید و بروید.
ما هم سریع وسایل را از آب بیرون کشیدیم و آب داخل بلم راهم خالی کردیم و برای شرکت در عملیات به طرف خط مقدم حرکت نمودیم و در همان عملیات بود که حسین جان آزادی به شهادت رسید و داغش در دل ما ماندگار شد.
امّا دور از انتظار، حاجی دستهایش را باز کرد و مرا در آغوش خود جای داد و گفت: پسرم! شما برای چه احساس تنهایی میکنید. شما که تنها نیستید. شما 4 نفرید. خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای جای این منطقه که فرشتگان روی زمین زندگی میکنند، امام زمان (عج) هم حضور دارند. یک رزمنده اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند
امّا دور از انتظار، حاجی دستهایش را باز کرد و مرا در آغوش خود جای داد و گفت: پسرم! شما برای چه احساس تنهایی میکنید. شما که تنها نیستید. شما 4 نفرید. خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای جای این منطقه که فرشتگان روی زمین زندگی میکنند، امام زمان (عج) هم حضور دارند. یک رزمنده اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند
احساس تنهایی
احساس تنهایی تمام وجودم را گرفته بود. همین تنهایی و احساس غربت سبب شد تا در مدّت حضورم در منطقه، آرام و قرار نداشته باشم. داشت به رایم خسته کننده میشد.خودم را به ستاد تیپ رساندم. میخواستم با فرمانده تیپ صحبت کندم. چند روزی منتظرش بودم. رفته بود زیارت خانه خدا و حالا برگشته بود. همین دیروز. بچهها گفته بودند، فقط چند ساعتی رفت به خانوادهاش سر زد و آمد منطقه.
من هم تا شنیدم، آمدم تا مشکلم را با او در میان بگذارم. مشکل که نبود. همان احساس تنهایی و دوری از دوستانم که در گردان یا رسول (ص) بودند.
نیم ساعتی زیر آفتاب سوزان بعد از ظهر، کنار سنگر ستاد، به کیسههای شنی تکیه داده بودم که ناخودآگاه صدای فرمانده تیپ را شنیدم. از جایم کنده شدم. حاج حسین بصیر داشت از سنگر بیرون میآمد. فرمانده گردانها هم با او بودند.
صبر کردم تا آنها بروند و حاجی تنها شود. لختی دیگر انتظار کشیدم، همه رفتند. حاجی تنها شده بود. رفتم به سمتش. سلام کردم. حاجی به رویم لبخند زد و من بی هیچ مقدمهای اصل ماجرا را گفتم: حاج آقا! من مدت زیادی است منتظر شما بودم. راستش من در گردان مسلم هستم حال آن که اکثر دوستانم و همشهریانم در گردان یا رسولند.
و بعد نامه درخواستم را که تا آن لحظه در دستم بود به سمت حاجی گرفتم و ادامه دادم: خواستم اگر برای شما مقدور است، دستور بفرمایید تا به گردان یا رسول بروم.
در نظرم اینگونه تصور کرده بودم که حاجی به خاطر شناختی که از من دارد، همین الآن خودکارش را درمیآورد و در هامش نامه به فرمانده گردان دستور میدهد تا انتقال هرچه زودتر انجام گیرد. امّا دور از انتظار، حاجی دستهایش را باز کرد و مرا در آغوش خود جای داد و گفت: پسرم! شما برای چه احساس تنهایی میکنید. شما که تنها نیستید. شما 4 نفرید. خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای جای این منطقه که فرشتگان روی زمین زندگی میکنند، امام زمان (عج) هم حضور دارند. یک رزمنده اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند.
*** امشب شب عاشوراست!
آن وقت من مسوول محور اطلاعات بودم. حاج حسین اصرار داشت که من حتماً بروم. من هم یک نفربر گرفتم و رفتم. وقتی به آن جا رسیدم تنها چیزی که مرا متعجب ساخت شرایط سختی بود که رزمندههای ما در آن به سر میبردند. تا زانو در آب بودند و پشت سنگرهایی سنگر گرفته بودند که با کلوخ و گونیهای پاره پاره ساخته شده بودند!
حاج بصیر به من گفت: «اسیرها را بده یک نفر ببرد پشت و تو بمان» من قبول کردم. بر حسب اتفاق آن شب عراقیها تک سنگینی را تدارک دیدند. از همین تعداد باقی مانده هم 7 یا 8 نفر به شهادت رسیدند و یازده نفر مجروح شدند. فشار دشمن هر لحظه سختتر و سختتر میشد. یکی از بچهها را دیدم که با سر و صورت خونی وارد سنگر شد. یک دستش نیز با چفیه محکم بسته شده بود. چیزی را میان روزنامهای پیچیده بود. بدون این که او را خوب وارسی کنیم، گفتیم: «اون چیه که وسط روزنامه پیچوندی؟».
گفت: «سوغاتیه، میخواهم ببرم پشت جبهه!» کمی مصّر شدیم. روزنامه را باز کرد. دیدیم دستی از آرنج به پایین در آن قرار دارد. تازه متوجه شدیم که دست خود اوست. آن شب تا صبح با همان شرایط پیش ما ماند. بچهها هم توانسته بودند پاتک سنگین دشمن را جواب دهند و با 50 کشته عقب نشینی کردند. یادم نمیرود که شهید بصیر وقتی تعدادی از بچهها آمدند و گفتند: «شرایط سخت شده و ما نمیتوانیم مقاومت کنیم» برگشت به آنها گفت: «امشب شب عاشورای ماست این جا جنگ احد است، ما را در این تنگه گذاشتهاند تا دشمن از آن عبور نکند، پس ما مقاومت میکنیم.».
شما را به خون شهدای محراب و روحانیت عزیز، شما را به خون شهدای گمنام هویزه و خرمشهر و دیگر جبهههای نور علیه سیاهیها، دست از این رهبر نکشید
تشکیل گردان یا رسول (ص)
بعد از آنکه تیپ 25 کربلا منطقهی جنوب توسط سردار قربانی و شهیدان حاج حبیب الله افتخاریان (ابو عمار) و حاج بصیر، بنیان گذاری شد، حاجی نیروهایی را که از استانهای مازندران و گیلان آمده بودند، سازماندهی کرد و گردانی تشکیل داد. وقتی خواست نام گردان را مشخص کند به پیرمرد بسیجی برخورد که به او گفت: «برادر بصیر! من خواب دیدم که شما نام این گردان را به نام پیغمبر اکرم (ص) یعنی یا رسول (ص) مزین کرده و نام گروهانهایش را به ترتیب یا زهرا (س) , یا فاطمه (س) , یا زینب (سلام الله علیها) و یا رقیه (سلام الله علیها) گذاشتهای. ».حاجی هم که اعتقاد خاصی به خواب و رویا داشت، پذیرفت و نام گردانش را یا رسول (ص) گذاشت و آن را در تاریخ دفاع مقدس ثبت کرد. قابل ذکر اینکه این گردان از ابتدای تشکیل تا پایان جنگ فقط مأموریت خط شکنی در عملیاتها را به عهده داشت.
وصیت شهید :
شما را به خون شهدای محراب و روحانیت عزیز، شما را به خون شهدای گمنام هویزه و خرمشهر و دیگر جبهههای نور علیه سیاهیها، دست از این رهبر نکشید.این مجاهد راه خدا در 3 اردیبهشت ماه سال 1366 در منطقه ماووت عراق دعوت حق را لبیک گفت.
روحش شاد و یادش گرامی
فرآوری : رها آرامی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع :
سایت نوید شاهد
ماهنامه شمیم عشق