تبیان، دستیار زندگی
«سید» چند سالی است در دل‌های ما گم شده است و تنها تصاویری از او به یادگار مانده که گاهی نگاهی و حسرتی و شاید قطره اشکی بر پهنای صورت و شاید هم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ما «سید» را گم کرده‌ایم! /عکس


«سید» چند سالی است در دل‌های ما گم شده است و تنها تصاویری از او به یادگار مانده که گاهی نگاهی و حسرتی و شاید قطره اشکی بر پهنای صورت و شاید هم...

عده‌ای هنوز چشم به آسمان دارند و نمی‌توانند بی‌خیالش شوند و هر از چند گاهی سراغش را از غروب می‌گیرند! خودشان می‌گویند گاه در سرخی آفتاب او را دیده‌اند، ولی خیلی زود رفته است!


ما «سید» را گم کرده‌ایم! /عکس

فرمانده گردان بلال حبشی لشکر 7 حضرت ولی عصر (عج) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در سال 1341 در شهرستان دزفول پا به عالم خاکی نهاد و در سال 65 در کربلای 4 کربلایی شد، فرزندی است از نسل شور و حماسه که شاید این روزها نبود امثال او که خون پاکشان را برای آبروی اسلام و حفاظت از خاک و ناموس این مرز پرگهر فدا کردند، بیش از هر زمان دیگری به چشم آید... .

• همیشه نخستین کسی بود که پس از ناهار و شام و صبحانه برای جمع کردن سفره و شستن ظرف‌ها برمی‌خاست. هر چه به او اصرار می‌کردیم و می‌گفتیم سیدجان، نوبتیه و نوبت شما نیست، نمی‌پذیرفت. تا اینکه یک روز شرط کردم که اگر می‌خواهد بگذارم تا ظرف‌ها را بشوید، علتش را بگوید. پاسخم داد: افتخار می‌کنم که برای برادران رزمنده سفره بیندازم و جمع کنم و ظرف‌هایشان را بشویم. این بچه‌ها وارستگانی‌اند که دین بزرگی به گردن ما دارند. بگذار شاید با این کار، قدری احساس سبکی و ادای دین کنم. (راوی: عبدالحسین خضریان)

• رزمندگان اسلام در عملیات خیبر، پس از پشت سر گذاشتن نزدیک 20 کیلومتر از آب های هورالهویزه جزایر مجنون را به تصرف درآورده بودند، ولی نیمه‌های شب با یک تصمیم تاکتیکی دستور رسید به عقب برگردند.

با اذان صبح در سنگرهای استراحت نمازمان را خواندیم؛ اما خبری از سید نبود. فرماندهی لشکر و بچه‌های گردان سراغ او را می‌گرفتند، ولی هیچ کس از او خبری نداشت.

ناگهان فریاد تکبیر بچه‌ها در فضای خط پیچید؛ مردی که سراسر شب را همدم تیر و ترکش و بوی باروت بود، استوار و پابرجا از بین تیرها و گلوله‌ها آرام آرام می‌آمد.

گفتم: سید چرا تا به حال نیامدی؟ کجا بودی؟

ناگهان فریاد تکبیر بچه‌ها در فضای خط پیچید؛ مردی که سراسر شب را همدم تیر و ترکش و بوی باروت بود، استوار و پابرجا از بین تیرها و گلوله‌ها آرام آرام می‌آمد.

گفتم: سید چرا تا به حال نیامدی؟ کجا بودی؟

سید در پاسخ گفت: تا الان در کنار معبر میدان مین بودم و منتظر ماندم تا مطمئن شوم کسی از بچه‌ها جا نمانده است، چون ما در برابر نیروهایمان مسئولیم

سید در پاسخ گفت: تا الان در کنار معبر میدان مین بودم و منتظر ماندم تا مطمئن شوم کسی از بچه‌ها جا نمانده است، چون ما در برابر نیروهایمان مسئولیم. (راوی:حسن احسانی)

• از اینکه نماز شب عملیات کربلای 4 را به امامت سید خواندیم، بسیار مسرور بودیم. پس از نماز سید شام نخورد و گفت: شاید اگر شام نخورم، سبکتر بتوانم با لباس های غواصی فین از عرض رودخانه اروند بگذرم.

بچه‌ها که این سخن را شنیدند دست از غذا کشیدند. آنها اصرار داشتند سید با نیروهای غواص نیاید، چون معاون گردان است؛ اما او نپذیرفت.

سید گفت: من هنوز خودم را که بنا به دستور فرمانده لشکر در عملیات والفجر 8 جلودارتان نبودم، نبخشیده‌ام.

او در همان عملیات، نخستین نیروی غواص گردان بود که از اروند گذشت و به خط دشمن زد و در همان جا آسمانی شد.  (راوی: حاجی محمد سعادت)

ما «سید» را گم کرده‌ایم! /عکس

او در لحظه گم شدن، 24 سال و اندی از خدا عمر گرفته بود. برخی ادعا می‌کنند از چهارم دی ماه سال 1365 به آسمان رفته و ما هم بی خیال او شده ایم! اصلاً تقصیر خودش بود! دل به آسمان داشت و به این کره خاکی، ذره‌ای هم وابسته نبود.

عده‌ای از ما هنوز چشم به آسمان دارند و نمی‌توانند بی‌خیالش شوند و هر از چند گاهی سراغش را از غروب می‌گیرند! خودشان می‌گویند گاه در سرخی آفتاب او را دیده‌اند، ولی خیلی زود رفته است؛ آخر طاقت دیدن دور و اطراف ما را نداشته است...!

القصه...

«سید» چند سالی است در دل‌های ما گم شده و تنها تصاویری از او به یادگار مانده است که گاهی نگاهی و حسرتی و شاید قطره اشکی بر پهنای صورت و شاید هم... .

هر کس از «سید» ما خبری دارد، لطفاً به آن عده، اطلاع دهد و محض رضای خدا آنها را از نگرانی بیرون آورد... .

دست نوشته ای از این مرد بزرگ، سردار شهید سید جمشید صفویان را مهمان نگاهتان می‌کنیم:

«همیشه با وضو باشید؛ عزیزان من بر امواج دریا و ابرهای آسمان خانه نسازید و فریب خروش و بزرگی این بلندی و تندی آن را نخورید که تا اَسفلَ السافِلینْ به سقوطتان می‌کشاند و از مرتبه بلند احسن التّقویم محرومتان می‌سازد.

مردم! عزت واقعی آن است که سر تسلیم و رضا به آستان مقدس حضرت حق فرود آورید».

وصیت‌نامه شهید:

نجاة منک یا سید الکریم نجبنا و خلصنا بحق بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و درود بیکران خداوند به روان پاک پیامبر بزرگ اسلام و اولاد و اصحاب خداجوی و راه یافته‌اش، رحمت بی‌پایان خداوند بر شهیدان بزرگی که سوار بر مرکب خون بر سپاه سیاهی هجوم برده با گلوله و تکبیرشان سیاهی شب را شکافته و نور فروزان توحید را در برابر دیدگان متعجب مردم گمراه و گمگشته به نمایش گذاشتند «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا مؤجلا و من یرد ثواب الدنیا نؤته منها و من یرد ثواب الاخرة نؤته منها و سنجزی الشاکرین».

او در لحظه گم شدن، 24 سال و اندی از خدا عمر گرفته بود. برخی ادعا می‌کنند از چهارم دی ماه سال 1365 به آسمان رفته و ما هم بی خیال او شده ایم! اصلاً تقصیر خودش بود! دل به آسمان داشت و به این کره خاکی، ذره‌ای هم وابسته نبود.

عزیزان من، مرگ سرنوشت جمیع انسانهاست و زمان مناسب آن به دست خدای انسان هاست و انسان سرانجام در کام مرگ فرو خواهد رفت و دنیای گذرا را وداع خواهد گفت؛ خوب و بد، فقیر و غنی، سلطان و رعیت، بزرگ و کوچک، گمراه و راه یافته خواهند مرد و در تنگی وحشتناک و ترسناک لحد همنشین اعمال خویش خواهند شد و قبر انسان یا باغی از باغهای بهشت است و یا گودالی از گودالهای پر از آتش و عذاب جهنم و سپس اسرافیل در صور دمیده و مردگان زنده شوند و قیامت قیام خواهد کرد وآن روز وای بر آن بیچارگانی که در زندگی دنیوی در صور نفس خویش ندمیده و مهار آمال و اعمال خویش را در کف نگرفته‌اند. آری در آن روز سخت که روز «یوم تبلی السرائر» است و روز خروج انفال زمین.

وای به حال آنان که پرده لجاجت و جهالت بر چشم و گوش و قلب خویش کشیدند و دنیای بی‌ارزش را به سرنوشت نیک ابدی و همیشگی خویش خریدند که در آن روز مانند تاجران ورشکسته و مسافران کشتی شکسته در کمال خسران آرزو می‌کنند که «انا انذرناکم عذابا قریبا یوم ینظر المرء ما قدمت یداه و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا».

عزیزان من، بر امواج دریا و ابرهای آسمان خانه نسازید و فریب خروش و بزرگی این و بلندی و تندی آن را نخورید که تا اسفل السافلین به سقوطتان می‌کشانند و از مرتبه بلند احسن التقویم محرومتان می‌سازند.

ما «سید» را گم کرده‌ایم! /عکس

مردم، عزت واقعی آن است که سر تسلیم و رضا به آستان مقدس حضرت حق فرود آورده و وجود را وجود او دانسته و در اوج درد و رنج از عمق جان حمد و سپاس او را به جای آورده و فریاد بزنید که «الهی کفی بی عزا ان اکون کل عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا» و بدانید که جز این هر کس بجوید در فنا ضلال است؛ پس «من اعتز بغیر عزالله اهلکه عزه»، به هر حال اقامه نماز کنید تا یکتاپرستتان خوانند و روزه بگیرید تا از عذاب و آتش قهر خدا در امانتان گیرد و صدقه بپردازید تا سپر بلایتان گردد و در راه خدا با مال و جان خود به جنگ و جهاد برخیزید تا از خاصان محبوب او شوید و از دروازه بزرگ شهادت وارد بهشت گردید.

چون وقت کم است و ما هم آماده حرکت به منطقه هستیم، از همه شما خداحافظی کرده و التماس دعا دارم ضمنا پدرم را وصی خود در امورات بعد از خود قرار می‌دهم.

و علی الله فلیتوکل المؤمنون.

سیدجمشید صفویان 19/2/65

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : تابناک