تبیان، دستیار زندگی
على علیه السلام در نهج البلاغه مى‏گوید: شنیده‏ام كه در بازار بصره لباس زنى با عباى مردى برخورد كرده، از شرم بمیرید. این یك اصل است، كه برخوردها را محدود مى‏كند، مگر آنجا كه ضرورتى باشد و رجحانى و اهمیتى، كه این اهمیت و رجحان و ضرورت، حتى به اسارت رفتن زی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حجاب، از نگاهی دیگر

حجاب و عفاف

مادام كه تلقى ما از انسان و برداشت ما از خویشتن دگرگون نشده، مادام كه نقش انسان مجهول مانده و بینش او از این نقش در حد تنوع، در حد زندگى تكرارى و مدار بسته، در حد خوشى‏ها و سرگرمى‏ها، در حد بازیگر شدن و بازیچه ماندن، و تماشاچى بودن، خلاصه شده، مادام كه زندگى جز نمایش و بازى، بارى ندارد، ناچار سنگینى حجاب طبیعى است، مگر اینكه با شعارها همراه شوى و یا در جو روشنفكرى قرار بگیرى و یا بخواهى به گونه‏اى دیگر به نمایش بپردازى، یا بخواهند با تشویق و تعریف آماده‏ات سازند.

مادام كه تلقى ما از خویش عوض نشود، حجاب هیچ مفهومى نخواهد داشت و چیزى جز كفن سیاه و قبرستان خانه و مرگ نشاط زندگى و نابودى شادى‏ها، عنوان نخواهد گرفت.

و هزار عذرخواهى داشت كه خودت را از آن آزاد كنى:

كه پاكى زن در لباسش نیست، چادرى‏هاى كثیف و لجن بى‏شماره‏اند.

كه من پاكم چه منّتم به خاكه،

كه من راه خودم را مى‏روم، چشمشان كور نگاه نكنند.

كه اصلا دل باید پاك باشد.

كه چادر، بیشتر مرد را كنجكاو و تحریك مى‏كند.

كه این مسائل در كشورهاى مترقى كاملا حل شده‏اند و دیگر مسأله‏اى نیست.

كه روابط آزاد، طبیعى است.

كه محدودیت، عقده مى‏آورد و محرومیت، سركشى را مى‏زاید.

حجاب تنها مخصوص زن نیست كه مردها هم باید حساب شده حركت كنند و گرد و خاك بالا نیاورند و دل‏ها را به خود گره نزنند، كه هر كس در سر راه دل‏ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت.

و خلاصه هزار عذر و توجیه و تازه اگر مجبور بشوى كه بخاطر ترسى و یا عشقى، حجاب بگیرى، تازه خود حجاب تو مى‏شود بازى تو. و چادر تو مى‏شود مترى چند و رنگش باید فلان و گل‏هایش باید بهمان باشند. و این است كه همان انحراف، در این شكل جلوه مى‏كند. و تو كه هنوز نقش خودت را عوض نكرده‏اى، در هر لباسى همان خواهى بود و همان بازى‏ها را خواهى داشت و فقط با تنوع‏ها خودت را فریب خواهى داد و به ریش دیگران خواهى خندید.

راستى خانمى كه زندگى را جز این نمى‏داند كه كار كند و حقوق بگیرد تا بتواند بهترین‏ها را تهیه كند و در بهترین‏ها آن را آماده كند و در بهترین‏ها از آن استفاده كند و نشان بدهد كسى كه تمامى عمرش و عمق زندگیش همین چند انگشت گرفتن و دوختن و پوشیدن و نمایش دادن و جالب بودن و در چشم‏ها نشستن است، آیا مى‏تواند كه خودش را در لباس محبوس كند، و خودش را بپوشد؟ پوشش یعنى مرگ، یعنى تمام شدن، یعنى پوچ شدن و به بن‏بست‏ رسیدن، كه اینها جز سرگرمى و تنوع و لذت و نمایش و جالب بودن و در چشم‏ها و دل‏ها نشستن چیزى نمى‏خواهند، چون؛ خودشان را بیشتر از این نمى‏بینند و بالاتر نرفته‏اند.

زیر بناى حجاب‏

زیر بناى حجاب، همین دگرگون كردن بینش و عوض كردن تلقى و برداشت‏هاست. آنوقت آنچه سخت و رنج آلود است شیرین و مطلوب خواهد شد، و راحت و آسان خواهد گردید.

هنگامى كه من با مقایسه‏ها، ارزش‏هاى بیشتر خودم را یافتم و با شهادت استعدادهایم، كار بزرگ خودم را شناختم و از تنوع و تكرار و از لذت و خوشى، به تحرك و به خوبى‏ها رو انداختم، با این بینش، دیگر هیچ تنوعى مرا ارضاء نخواهد كرد و هیچ چشمى و هیچ دهانى و هیچ دلى، جایگاه من نخواهد بود، كه من در این تنگناها نمى‏گنجم و در این محدوده‏ها، محبوس نمى‏شوم.

هنگامى كه با همین مقایسه، عظمت من مشخص گردید و كار من نمودار گشت، ناچار من به شناخت دنیا راه مى‏یابم. اگر نقش من تحرك باشد و كار من حركت، ناچار دنیا راه من خواهد بود و در این راه من نباید گردى به پا كنم و دلى را بگندانم و كسى را به خود جلب كنم و خودم را در چشم‏ها بنشانم.

حجاب

آنچه امروز آرزوى من و تمام همت مرا تشكیل مى‏دهد، با این بینش، بزرگترین خیانت مى‏شود و نابودى وجود من و نفى ارزش‏هاى جدیدى كه به‏ آنها راه یافته‏ام.

با این بینش دیگر هیچكدام از آن عذرها، رنگى نخواهد داشت، چون لباس بینش نمى‏آورد، ولى بینش‏ها تو را وادار مى‏كنند كه گردى بلند نكنى و دلى را به خود نگیرى و سنگ راه نباشى.

مسأله این نیست كه من پاكم، مسأله این است كه اگر كسى با عمل من گندید، ناچار گند او به من هم سرایت مى‏كند، كه من در جامعه‏ى مرتبط زندگى مى‏كنم. و مسأله این است كه من از محدوده‏ى حصارها و دیوارهاى من و خودم گذشته‏ام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من هم نشسته است.

مادرهایى كه داروهاى سمى را از دسترس بچه‏هاى فضول دور نگه مى‏دارند، از همین عشق سرشار شده‏اند. و این است كه بریز و بپاش نمى‏كنند.و بزن و برو نیستند.

این عشق و آن ارتباط و پیوستگى، این دو عامل مانع این است كه تو به گندیدگى و آلودگى دیگران بى‏اعتنا باشى؛ كه در هستى نظام یافته و در جامعه‏ى مرتبط نمى‏توان ولنگار و بى‏تفاوت بود.

و اما داستان پاكى دل، ناچار پاكى عمل را به دنبال خواهد آورد، كه درخت زنده بار خواهد داد و دل پاك، عمل پاك خواهد آورد.اما كنجكاوى‏ها، هنگامى از درون با شناخت‏ها و بینش‏ها، ارضاء شده باشد، آنوقت نباید از بیرون تحریك‏ها در میان باشند و سنگ‏ها مانع حركت شوند. آنچه كنجكاوى را تحریك مى‏كند، همان به خویش خواندن‏هاست،

چه در حجاب و چه بدون حجاب و این تحریك‏ها در تمام شكل‏هایش، كنترل مى‏شود، در حالى كه راه صحیح برداشت و ارضاء وجود دارد و آنها كه به تحرك رسیده‏اند، بدون احتیاج به تنوع‏ها، تأمین خواهند شد. كنجكاوى هنگامى بیشتر خواهد بود كه جلوى استعدادها را گرفته باشند، اما اگر رهبرى كرده باشند و جهت داده باشند، دیگر مسأله‏اى نیست.

و اما این توضیح كه این مسائل در كشورهاى دیگر حل شده، به این مى‏ماند كه بگوییم مسأله‏ى رودها در كشورهاى دیگر حل شده، مى‏گذارند هرز برود و باتلاق بشود. هرز كردن استعدادها، با راه حل و بهره‏بردارى از آنها یكى نیست. این كه در آن كشورها، بدون معطلى مى‏توانند این نیروها را هدر كنند، راه حل حساب شده براى بهره‏بردارى نیست. یك دسته این نیروى عظیم را احتكار كرده‏اند و دسته‏ى دیگر بى‏حساب پرورشگاه‏ها و باشگاه‏ها و كلوپ‏ها را به چرخ انداخته‏اند و از این نیروهاى زندگى ساز، جز سوختن ریشه‏هاى خویش بهره‏اى نبرده‏اند، در حالى كه مى‏توانستند با شكل دادن به استعدادها و رهبرى كردن و جهت دادن به آنها، نه محرومیت و عقده را به دنبال بیاورند و نه با روابط آزاد، با نظام‏ها و سنت‏هاى حاكم بر جهان و بر انسان درگیر شوند.

انسان با آن عظمت، در جهانى زندگى مى‏كند همراه نظام و سنت و در جامعه‏اى زندگى مى‏كند همراه ارتباط و پیوست. و نشاط این انسان، در بى‏نیاز شدن و تأمین شدن تمام كمبودها و شكوفا شدن تمام استعدادهاى اوست، نه در هرز كردن استعدادها و نه در احتكار كردن آنها، كه این هر دو درگیرى‏ مى‏آورد و رنج مى‏زاید. ممكن است در یك لحظه با خوشى‏ها همراه باشد ولى این خوشى همان خاك بازى بچه‏هایى است كه از درد كزاز غافلند و رنج بریدن دست و پا را تجربه نكرده‏اند.

انسانى كه خودش را هرز كرده و خوش بوده و كیف كرده، در واقع از آنجا لذت برده كه نمى‏داند چه از دست داده، فقط حساب كرده كه چه به دست آورده است. ما از حجم استعدادها و از عظمت خویش غافلیم و خود را جزء دارایى حساب نمى‏كنیم و این است كه با لذتى كه در عوض از دست دادن خویش و عمر و هستى خود بدست آورده‏ایم، سرخوشیم و سرشاد.

على علیه السلام در نهج البلاغه مى‏گوید: شنیده‏ام كه در بازار بصره لباس زنى با عباى مردى برخورد كرده، از شرم بمیرید.این یك اصل است، كه برخوردها را محدود مى‏كند، مگر آنجا كه ضرورتى باشد و رجحانى و اهمیتى، كه این اهمیت و رجحان و ضرورت، حتى به اسارت رفتن زینب عریان را، توجیه مى‏كند.

وسعت حجاب‏

با این توضیح مى‏فهمیم كه حجاب تنها مخصوص زن نیست كه مردها هم باید حساب شده حركت كنند و گرد و خاك بالا نیاورند و دل‏ها را به خود گره نزنند، كه هر كس در سر راه دل‏ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت. و این مسأله در آن وسعت مطرح مى‏شود كه حتى زن و شوهر را هم مى‏گیرد، كه هیچیك نباید بر دیگرى حكومت كنند و هیچكدام نباید صاحبدل این و آن باشند، كه دلدار دیگرى است. و هر كس خلق را در خود نگه دارد و باتلاق استعدادهاى عظیم او بشود او هم طاغوت است.

مقدار حجاب و برخورد

مقدار حجاب و پوشش، با در دست داشتن این بینش و این ملاك، روشن‏ مى‏شود كه همیشه یك شكل و یك مقدار ندارد. تو در برابر آتش سوزانى كه حتى كفش‏ها و دمپایى‏ها تحریكش مى‏كنند و تمام وجودش را مى‏سوزانند، وضعى خواهى داشت كه در برابر سلمان و یا وجود سازمان گرفته‏ى دیگر ندارى. در برابر آنها كه در دلشان مرض‏ها و آتش‏هاست، حتى صداى تو و رفت و آمد تو كنترل مى‏شود و پوشیده مى‏گردد.

حجاب

فاطمه علیها السلام در برابر سلمان و ابوذر، به گونه‏اى است كه در برابر دیگران نیست و این ملاحظه‏ها براى كسانى كه به این آگاهى رسیده‏اند، هیچ دشوار نیست. این بارها براى این ظرفیت‏ها، ناچیز است، حتى مى‏بینیم كه مادران آگاه چطور وسائل شكستنى و یا داروهاى مسموم را از دسترس بچه‏ها دور نگه مى‏دارند، كه محبت آنها و عشق مادرى آنها، مى‏تواند این همه فشار را آسان كند و مشكل‏ها را از میان بردارد.

این دیدگاه وسیع است كه مى‏تواند روایات مختلف را بیابد و بفهمد، روایاتى كه از حركت فاطمه و زینت و برخورد زن‏هاى مسلمان سخن مى‏گوید و روایاتى كه سعادت زن را در این مى‏داند كه با مرد برخوردى نداشته باشد.

على علیه السلام در نهج البلاغه مى‏گوید: شنیده‏ام كه در بازار بصره لباس زنى با عباى مردى برخورد كرده، از شرم بمیرید.این یك اصل است، كه برخوردها را محدود مى‏كند، مگر آنجا كه ضرورتى باشد و رجحانى و اهمیتى، كه این اهمیت و رجحان و ضرورت، حتى به اسارت رفتن زینب عریان را(منظور نداشتن روپوش یا همان جادر است)، توجیه مى‏كند.

و ضربه خوردن فاطمه مدافع حق را توضیح مى‏دهد. با چنین بینش و با چنین ملاك‏هایى است كه‏ مى‏توانى این تفاوت‏ها را بفهمى، كه اسلام نه تنها عمل كه عامل‏ها و انگیزه‏ها را در نظر دارد. و با این ملاك‏ها و معیارها، احكامش را طرح مى‏كند.

كه رسولان همراه بینات و كتاب و میزان آمده‏اند؛ بیناتى كه روشنگر ارزش انسان و نظام جهان و ارتباط و پیوستگى دورها و جداها بوده‏اند و كتابى كه دستور العمل این انسان در این راه نظام یافته بوده است. و میزانى كه شاغول حركت این انسان و ملاك آن احكام بوده است. و در نتیجه همراه این روشنى و دستور و معیار، هر كس مى‏توانست، خودش بر پا بایستد و حركت كند و در بن‏بست نماند.

گروه دین تبیان

نویسنده: علی صفایی حائری(عین صاد)

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.