تبیان، دستیار زندگی
یکی از دوستان داشت آرام برای خود آواز می خواند. صدای گرم و خوبی داشت . آرام بغضم شکست و بعد از شش ماه از اسارت برای اولین بار گریستم . لحظاتی بعد کم کم سکوت شکست . غصه ها به نوعی وازدگی و بی اعتنایی مبدل شد و شوخی آغاز گردید. دوستی هفت سین چید. از سنگ- س
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اولین لبخند در اسارت

اسارت


یکی از دوستان داشت آرام برای خود آواز می خواند.صدای گرم و خوبی داشت .آرام بغضم شکست و بعد از شش ماه از اسارت برای اولین بار گریستم . لحظاتی بعد کم کم سکوت شکست . غصه ها به نوعی وازدگی و بی اعتنایی مبدل شد و شوخی آغاز گردید. دوستی هفت سین چید. از سنگ- سکه – سیگار- سیم- (کابل )- سمون (نوعی نان عراقی ). درست یادم نیست دو تای دیگر چه بود. هرچه بود خنده دار بود و لبخند تلخی بر لبان بیننده می نهاد.


آغاز بهار :

مهمترین مناسبت عید نوروز بود نوروز آغاز بهار برای اسرا بسیار غم انگیز بود. این غم ناشی از خاطرات فراوانی بود که از این عید ملی داشتیم . از کودکی از کفش و لباس نو از ماهی قرمز از تنگ بلور از هفت سین و از صندوق چوبی مادربزرگ که به ما عیدی می داد. از بوسه های گرم مادر و دستان پدر. از دید و بازدید لبخند فرزند چهره شاد همسر و وزش نسیم بهاری .

یادم می آید اولین عید اسارت برایم بسیار پراندوه گذشت . برای نخستین بار عید نوروز دور از خانواده بودم . دیگران هم حال مرا داشتند. سکوتی گلوگیر بر آسایشگاه حاکم شده بود.

تحویل سال نیمه شب بود. یکی شمعی روشن کرده بود و در جلوی خود گذاشته بود و به سوختنش می نگریست . دیگری در زیر پتو خود را به خواب زده بود; ولی از غلت خوردن دایمش معلوم بود که خواب نیست بلکه عکس زن و فرزند خود را در دستان می فشارد. افکار گذشته در جلوی چشمانم جان می گرفتند. من به خانواده ام فکر می کردم ; به مادرم به پدرم به خواهران و برادرهایم . نمی دانستم با این بمباران شهرها هنوز زنده اند یا نه ; ولی یقین داشتم که به یاد من هستند. بغض گلویم را گرفته بود. یکی از دوستان داشت آرام برای خود آواز می خواند. چند دوبیتی را زمزمه می کرد. سکوت آسایشگاه باعث شد صدایش بلندتر شود. صدای گرم و خوبی داشت .

مسلمانــان دلــم یـــاد وطن کرد

نمی دونــم وطـن کـی یاد من کرد

نمی دونم که زن بی یا که فرزند

خوشش باشه هر آنکه یاد من کرد

آرام بغضم شکست و بعد از شش ماه از اسارت برای اولین بار گریستم . لحظاتی بعد کم کم سکوت شکست . غصه ها به نوعی وازدگی و بی اعتنایی مبدل شد و شوخی آغاز گردید. دوستی هفت سین چید. از سنگ- سکه – سیگار- سیم- (کابل )- سمون (نوعی نان عراقی ). درست یادم نیست دو تای دیگر چه بود. هرچه بود خنده دار بود و لبخند تلخی بر لبان بیننده می نهاد.

سالیان بعد که اسرا تجربه کافی اندوخته بودند در هنگام سال نو قرآن و بعد فرازهایی از سخن امام (ره ) قرائت می شد و اسرا آغاز سال جدید را به همدیگر تبریک می گفتند. در یکی دو آسایشگاه با هماهنگی عراقی ها نمایشگاه عکس برپا می شد. عکس های بچه های اسرا که از ایران آمده بود. به دیدنش می ارزید. در حاشیه کارهای تبلیغاتی هم صورت می گرفت .

در دیگر مناسبت ها همچون روز ارتش، روز قدس، روز سپاه پاسداران، روز زن و هفته دفاع مقدس به همان منوال برنامه ها آماده و اجرا می شد که در بالابردن روحیه اسرا نقش بسزایی داشت .

چند ماه بعد نامه ای از آن دو نفر به دست یکی از اسرا رسید که خبر سلامتی خودشان را از ایران فرستاده بودند. متأسفانه یکی از برادران اسیر بر اثر شکنجه مداوم به خاطر مسأله فرار به شهادت رسید و غمی بزرگ بر دل ها نهاد

خاطره فرار یک اسیر ایرانی :

اردوگاه موصل یکی از دومین اردوگاه های عراق بود که غالب اسرای آن از برادران غرب کشور بودند که اکثراً غیرنظامی و در شهرهای قصرشیرین ،سرپل ذهاب ،سومار ،نفت شهر حوالی گیلان غرب و در بین جاده ها دستگیر شده بودند .

که میانگین سنی آنها به 30 سال می رسید در بین آنها عده ای سرباز، پاسدار و نیروهای حزب اللهی بسیجی نیز وجود داشتند. در انتهای اردوگاه انبار بزرگی وجود داشت که تدارکات نیروهای مستقر در اردوگاه از آنجا تأمین می شد که در آن از لباس، پوتین، اسلحه، نارنجک، فشنگ انواع وسایل فردی نظامی گرفته تا پتو کیسه خواب و... موجود بود........

شکنجه و اثرات روانی آن بر روی اسیران و راه‌های مقابله در اسارت

با توجه به بسته بودن درب انبار پنجره آن که 2 -5 متر از سطح زمین فاصله داشت به راحتی باز می شد و اسرا پس از فهمیدن این قضیه دور از چشم نگهبانان به انبار نفوذ کردند. در ضلع دیگر انبار پنجره ای بود با همان فاصله که به بیرون از قلعه راه داشت . ابتدا قصد از نفوذ به انبار دستبرد به وسایل دشمن بود چند عدد نارنجک، کلت کمری، تعدادی لیوان، بشقاب، یک رادیوی یک موج ازجمله وسایلی بود که از انبار به داخل اردوگاه آمد. نارنجک ها و کلت را در نایلون پیچیده و در داخل باغچه مدفون کردند تا شاید در هنگام ضرورت از آنها استفاده شود .

سپس با ایجاد یک آتش سوزی ساختگی در انبار علاوه بر دستبرد به مقادیر زیادی از وسایل موجب گردید که عراقی ها متوجه کم شدن برخی از وسایل انبار نگردند.

شب عید سال 62 بود . عراقی ها به مناسبت عید نوروز تا نیمه های شب در آسایشگاه را بازگذاشته بودند و از صبح تا فردای آن روز آماری در کار نبود دو نفر که اهل غرب کشور بودند و با یک سرباز عراقی دوست شده بودند با طرح یک نقشه قبلی شبانگاه با شکستن نرده پنجره حمام به بیرون راه یافته و با کمک آن سرباز، به جانب ایران روانه شدند. فردا ساعت یازده صبح عراقی ها متوجه فرار آن دو نفر شدند با عجله چندین بار آمار گرفتند همه جای اردوگاه را گشتند و با مشاهده نرده شکسته پنجره همه چیز مشخص شد. دقایقی بعد چند هلیکوپتر گشت با دقت منطقه را جستجو کردند اما آن دو نفر که لباس عربی پوشیده بودند با استتار به موقع به راحتی از محدوده اردوگاه دور گشته و به سوی مرزهای ایران روانه شده بودند...

عراقی ها مسئول آسایشگاه و تنی چند از دوستان آنان را برای بازجویی بردند و بی رحمانه زیر شکنجه قرار دادند اما نتیجه ای حاصل نشد. افسر عراقی چند ساعت بعد به خیال خود ترفند جالبی بکار گرفت و اعلام نمود که هر دو فراری دستگیر شده اند و بزودی اعدام خواهند شد اما همه متوجه شدند که این ادعا بی اساس است چون بازجویی ها و شکنجه ها همچنان ادامه داشت .

چند هیأت از بغداد به اردوگاه آمد و محل فرار را بازدید نمود از آن پس تمامی پنجره های پشتی با بلوک و سیمان مسدود شد و راکد شدن هوا مشکلات تنفسی زیادی را برای اسرا به بار آورد. و علاوه بر آن نماز جماعت داشتن کاغذ و قلم و اجتماع بیش از سه نفر ممنوع شد. ساعات هواخوری اسرا بسیار محدود شد و دو نفر از کسانی که به بازجویی رفته بودند صدمات غیرقابل جبرانی خوردند و جزء معلولین شدند...

چند ماه بعد نامه ای از آن دو نفر به دست یکی از اسرا رسید که خبر سلامتی خودشان را از ایران فرستاده بودند. متأسفانه یکی از برادران اسیر بر اثر شکنجه مداوم به خاطر مسأله فرار به شهادت رسید و غمی بزرگ بر دل ها نهاد. کادر عراقی مسئول اردوگاه تعویض شد و با انتقال عده زیادی از اسرا به اردوگاه دیگر قضیه فرار کم کم پایان پذیرفت ... آن دو نفر به ایران رسیدند اما اسرا یک شهید و یک معلول دادند و بسیاری از امکانات به ظاهر رفاهی خود را از دست دادند.

به علت نحوه برخورد عراقی ها با موضوع فرار حاج آقا ابوترابی به شدت مانع فرار انفرادی اسرا می شدند و می فرمودند چون فرار افراد آن هم با انگیزه شخصی موجب اذیت سایر اسرا می شود درست نمی باشد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع:

مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان