تبیان، دستیار زندگی
شهید صادق زاده در دست نوشته ای خود آورده است: راستی! عجب دیدنی دارد بچه‌های نیم وجبی با آن صورت های بی‌ریش و سبیل که قدشان،‌ قد تفنگ است، یک کوله بسته‌اند و آماده عزیمت به خط مقدم! عجب روحیه‌ای! مثل فشفشه می‌مانند، خدا حفظشان کند، یا ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند


شهید صادق زاده در دست نوشته ی خود آورده است: راستی! عجب دیدنی دارد بچه‌های نیم وجبی با آن صورت های بی‌ریش و سبیل که قدشان،‌ قد تفنگ است، یک کوله بسته‌اند و آماده عزیمت به خط مقدم! عجب روحیه‌ای! مثل فشفشه می‌مانند، خدا حفظشان کند، یا به قول خودشان شهیدشان کند!


غلامرضا صادق‌زاده سال 1339 در تهران به ‌دنیا آمد و سال 1358 در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد. وی 16 فروردین سال 1361 در حضور امام خمینی(ره) با فهمیه‌ بابائیان ‌پور پیمان ازدواج بست.

صادق‌زاده در واحد مهندسی رزمی ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران به عنوان تخریب‌چی و سپس با مسئولیت‌های فرماندهی واحد تخریب تیپ 46 فجر، فرمانده ی واحد تخریب لشکر 5 نصر سپاه پاسداران و مسئولیت پاک‌سازی میدان‌های مین، پس از فتح خرمشهر حضوری فعال در دفاع مقدس داشت.

غلامرضا صادق‌زاده در تاریخ ششم تیر 1361 به شهادت رسید و تنها چیزی که از وی باقی ماند، حلقه ازدواجش بود که روی آن عبارت "ایمان، جهاد، شهادت ـ تنها ره سعادت " حک شده بود.

رزمندگان

آنچه که پیش روی شماست تنها گزیده ای از دست نوشته های این شهید بزرگوار است:

27/8/60 - ساعت 6:20 صبح

بعد از نماز صبح است و ما در «اردوگاه مبارزان» در اهواز هستیم. روز گذشته ساعت هفت صبح وارد اهواز شدیم، پس از 18 ساعت مسافرت با قطار، خود را به ستاد جنگ های نامنظم شهید چمران رساندیم. تا ظهر کارهای مقدماتی، مثل پر کردن پرسشنامه و... انجام شد.

اردوگاه مبارزان که قبلاً یک دبیرستان بوده و کناره شهر و در محله اعیان ‌نشین بنا شده است اکنون به محل اسکان تبدیل شده است. در یکی از کلاس های این دبیرستان مستقر شدیم که قبلاً بچه‌های دیگری از شهرهای مختلف به اینجا آمده و رفته بودند. در و دیوار آن حکایت از لحظه‌های شیرین قبل از عملیات و بعد از آن دارد. خبر از شهادت یاران می‌دهد. شعارهایی هم علیه گروهک های چپ و منافق را می‌توان در بین نوشته‌ها دید.

عصر ساعت چهار بود که زدیم بیرون و تمام خیابان های اصلی شهر و مرکز آن را در پی فیلم دوربین زیر پا گذاشتیم، ولی پیدا نشد. دماغمان سوخت، چون هیچ کس از گروه ما فیلم نیاورده است. خلاصه برای خالی نبودن عریضه چرخ دیگری در شهر زدیم و این دفتر یادداشت در همین گردش ها زاده شد. سری هم به تلفخانه‌ زدیم، ولی هرچه کردم شماره حاجی و بابا آزاد نشد. باز هم دماغ ما سوخت. وقت صبحگاه است.

غلامرضا صادق‌زاده در تاریخ ششم تیر 1361 به شهادت رسید و تنها چیزی که از وی باقی ماند، حلقه ازدواجش بود که روی آن عبارت "ایمان، جهاد، شهادت ـ تنها ره سعادت " حک شده بود

60.8.27 - ساعت 20:20 بعدازظهر

نماز ظهر و عصر را در اردوگاه خوانده‌‌ام و در محل کتابخانه دبیرستان سابق مشغول نگارش می‌باشم. صبح پس از نرمش و صبحانه مرخصی گرفته و برای رفتن به حمام و تلفخانه از محل خارج شدیم. اول به باجه‌ها رفته تا در صورت امکان تماسی با تهران داشته باشم و به قولم عمل کنم. حدود یک ساعت و خورده‌ای در دهان تلفن سکه انداختم ولی تهران همچنان اشغال بود و تماس برقرار نشد. می‌دانم که پشت سرم چه چیزها که نخواهند گفت، ولی بی‌خیالیش... من که اقدام کردم.

رفتیم حمام، پر از سرباز بود. بعد از نیم ساعت ایستادن توی صف، تازه نوبتمان شده بود که ناگهان سروصدایی بلند شد. گفتند هواپیماها حمله کرده‌اند. وقتی اوضاع آرام گرفت فکر کردیم خالی بسته‌اند، ولی بعد از بیرون آمدن خبر موثق این بود که یک "میگ " را زده بودند و کفاش دم حمام چه کیفی کرده بود. با چه نشاطی تعریف می‌کرد و می‌گفت که مردم با هر چه دَمِ دستشان بود به محل سقوط رفته‌اند!

بگذریم... برای ناهار به اردوگاه برگشتیم و پس از مدت ها توی صف ایستادن ناهار را که مرغ پلو بود گرفتیم و خوردیم!

چند گروه تازه وارد آمده‌اند که یکی از آنها آشنای بچه‌هاست. اگر بشود، می‌خواهیم به همراهشان راهی منطقه شویم. راستی! عجب دیدنی دارد بچه‌های نیم وجبی با آن صورت های بی‌ریش و سبیل که قدشان،‌ قد تفنگ است، یک کوله بسته‌اند و آماده عزیمت به خط مقدم! وقتی در یک ردیف می‌ایستند، قدشان یک متر و نیم بیشتر نشان نمی‌دهد. عجب روحیه‌ای! مثل فشفشه می‌مانند، خدا حفظشان کند، یا به قول خودشان شهیدشان کند!

وقت ندارم.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع :

خبرگزاری فارس