تبیان، دستیار زندگی
«127ساعت» ساخته دنی بویل و با بازی جیمز فرانکو در نقش آرون رالستون روایت ارزش فهمیدن و قیمت درک کردن است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من، موزیک و شب


 «127ساعت» ساخته دنی بویل و با بازی جیمز فرانکو در نقش آرون رالستون روایت ارزش فهمیدن و قیمت درک کردن است


«127ساعت» ساخته دنی بویل و با بازی جیمز فرانکو در نقش آرون من، موزیک و شبرالستون روایت ارزش فهمیدن و قیمت درک کردن است. جالب اینکه این فیلم هم مثل چند فیلم مطرح امسال، اثریست اقتباسی که می تواند در جای خود مورد بحث قرار گیرد و چرایی گرایش به این سمت در سینمای معاصر را پرسش کند.

روایت «127ساعت»  در مورد پسر جوانیست که دست راستش در یک سفر صحرایی بین یک تکه سنگ و یک صخره گیر می کند و او مدت 127 ساعت را آنجا طی می کند. این 127 ساعت مسیر فکری و شکل زندگی او را تغییر می دهد. در ابتدای فیلم می بینیم که او جواب تلفن را نمی دهد و بدون اینکه به کسی بگوید عازم سفر خود می شود و تقریبا شخصیت مغرور و از خود راضی آرون برای تماشاگر مشخص می شود.

شنبه

در حدود دقیقه 16 فیلم دست آرون بین سنگ ها گیر می کند و او اولین عکس العملی که نشان می دهد فریاد زدن و صدا کردن است، به امید آنکه کسی صدای او بشنود. به خود می گوید که فکر کن و این نوع برخورد نشان دهنده امید و اعتماد به نفس اوست. او مطمئن است که به تنهایی می تواند راهی برای نجات پیدا کند. هنوز موقعیت ویران کننده خود را درک نکرده و اگر هم متوجه آن شده باشد نمی خواهد آن را قبول کند. فضای کادری دوربین در کل فیلم در یک محدوده چند متری حرکت می کند و گهگاه با توجه به نیاز صحنه کمی خارج از این محدوده می شود. بیشترین موقعیت هم برای دوربین روبروی "آرون" است. بنابراین موقعیت تصویری محدودی برای کارگردان وجود دارد و در نتیجه خطر یکنواختی بصری. اما با حرکت بین واقعیت و توهم و رجعت به خاطرات این کمبود جبران می شود. موسیقی در این قسمت شاد است و هنوز امید را در دل بیننده زنده نگه می دارد. موزیک در تمام فیلم موازی با تغییر حس روانی کاراکتر حرکت می کند.

فهمیدن این موضوع که کسی به فکر ما نیست و زندگی هیچ کس از نبود ما دچار نقص نمی شود، وحشتناک است. کارگردانی "دنی بویل" بر روی تصویر کردن توهمات آرون می چرخد و هر لحظه بر میزان این توهمات و جدا شدن از واقعیت بیشتر و بیشتر می شود.

یکشنبه

تنهایی و دور افتادگی از دنیای معمول ذهن او را به سمت خاطرات می برد. صبح شده و نور خورشید از بین صخره ها حرکت می کند و مرز نور خورشید و سایه در چند سانتیمتری آرون قرارمی گیرد. پای چپ خود را زیر نور می گیرد و همراه با حس لذت آن وارد خاطرات خود می شود. خاطره دیدن طلوع خورشید همراه با پدرش. این لحظه اولین زمان جدا شدن او از بیرون و رجعت به درون است. انسانها همیشه در تنهایی است که به خاطر می آورند و خود را قضاوت می کنند. هرعمل کوچکی خاطره ای را زنده می کند. آرون شروع می کند به قضاوت راجع به خود.درآوردن لنز از چشم هم زمان می شود با همین عمل در خانه و جواب ندادن تلفن مادر. در این روز تم موزیک هنوز با روز شنبه مطابقت ریتمیک دارد. آرون هنوز امیدوار است و موقعیت وحشتناک خود را به درستی درک نکرده است.

دوشنبه

من، موزیک و شب

آرون تلاش می کند که سنگ را تکان دهد که البته سنگ تکان نمی خورد و بعد از آن حس شدید تشنگی. دوربین از بین صخره ها و از روی دشت با سرعت دو برابر به سمت ماشین آرون می رود و روی یک بطری آب پرتقال متوقف می شود. سرعت حرکت دوربین و کات به صورت آرون حس هوس را به زیبایی تصویر می کند. بیننده هم درک می کند که چیزهای ساده دور و بر ما می توانند نهایت آرزوی یک لحظه ما باشند. این حرکت های دوربین هم حس یک انسان را بدون دیالوگ و دادن اطلاعات مستقیم به تماشاگر انتقال می دهد و هم نمی گذارد فضای یکنواخت بین صخره ها و لوکیشن ثابت آرون برای بیننده کسل کننده شود. توهمات شروع می شوند و در بین این توهمات مانند نوشابه و کلاغ و غیره، خاطرات نیز پررنگ می شوند و جالب اینجا که "آرون" در تمام خاطراتش به شکل یک ناظر حضور دارد. این حضور نزدیکی ذهنی بین تجربه ی شخصی تماشاگر و فیلم ایجاد می کند. اولین گریه در این روز اتفاق می افتد و آرون متوجه ی ضعف خود می شود.

سه شنبه

سکانس با صدای رادیو ملی آغاز می شود. دوربین در بالای دشت قرار دارد و بعد از اینکه به آرون کات می خورد می بینیم که آرون رو به دوربین کوچک خود نقش گوینده رادیو را بازی می کند و صدای حاضران در استودیو را نیز می شنود. او در اوج توهم است و در این توهم خود را بازجویی می کند و خود را به خود با استفاده از یک شخص فرضی می شناساند. رو به دوربین خود و در جواب گزارشگری که خود نقش او را برای خود بازی می کند، اعتراف می کند که به کسی نگفته که کجا آمده و خود خواهی بینهایت خود را بر زبان می آورد. فهمیدن این موضوع که کسی به فکر ما نیست و زندگی هیچ کس از نبود ما دچار نقص نمی شود، وحشتناک است. کارگردانی "دنی بویل" بر روی تصویر کردن توهمات آرون می چرخد و هر لحظه بر میزان این توهمات و جدا شدن از واقعیت بیشتر و بیشتر می شود.

«127ساعت» فیلم جذابیست اما فیلم بزرگ و ماندگاری نخواهد بود، چون موقعیت آن برای خیلی ها از حد داستان فراتر نمی رود و فیلم فرصت ماندگاری در ذهن پیدا نمی کند .

چهارشنبه

دوربین از داخل ظرف آب همراه با آب به سمت دهان آرون می رود. آب زرد است. آرون ادرار خود را می خورد. برای انسانی که آب پرتقال را در ماشین رها می کند این اتفاق معمولی نیست. "دنی بویل" با نشان دادن آب پرتقال در روز دوشنبه و این صحنه، خرد شدن یک انسان را نشان می دهد. نوشتن اسم بر روی دیوار و همراه شدن توهمات با صدا و آرزو کردن دیدن همه خانواده و دوستان در یک جا و بر روی یک مبل و در ادامه یکی شدن فضای صخره و خانه کودکی آرون، همه ی اینها نشان از نا امیدی آرون دارد. او نا توانی خود را قبول کرده است.

پنجشنبه

من، موزیک و شب

همه چیز با هم به ذهن او هجوم می آورند. آرون نتیجه انتخاب های خود را قبول کرده و دست خود را می شکند و می برد. بویل با نشان دادن آرون و کودکی آرون در چند قدمی او بازگشت به خویشتن آرون را به سادگی نشان می دهد. در نماهای قبلی آرون خود را با فاصله می دید. همینطور همه خاطرات و آرزوها در فاصله با او شکل می گیرند و تصویر می شوند. این حفظ فاصله تاثیر روانی خود را بر بیننده می گذارد. آرون رها ده وارد نور می شود و موزیک به ریتم ابتدای فیلم بر می گردد، اما موزیک این سکانس همراه با امید و پر از شور زندگیست. فریاد کمک خواستن آرون اوج تغییر شخصیت یک انسان است.

«127ساعت» فیلم جذابیست اما فیلم بزرگ و ماندگاری نخواهد بود، چون موقعیت آن برای خیلی ها از حد داستان فراتر نمی رود و فیلم فرصت ماندگاری در ذهن پیدا نمی کند . تنها یک نکته باقی می ماند، خوشا به حال آدمهایی که زندگی، فرصت دوباره ای به آنها برای فهمیدن و درک کردن می دهد و مهمتر از آن خوشا به آنانی که قیمت کمتری برای این درک می پردازند.

بخش سینما و تلویزیون


منبع: سایت سینمایی/ احسان طهماسبی