تبیان، دستیار زندگی
همراه با اولین نویسنده ایرانی حاضر در آکادمی نوبل همراه با حسن کریمپور به مناسبت انتشار تازه‌ترین داستان بلند او «بهانه‌ای برای ماندن» از سوی نشر آموت. می خواهیم تا به ادبیات کریمپور بسیار نزدیک شویم. کریمپور از خودش گفته، داستان‌هایی از حضورش در ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باغ مارشال و آکادمی نوبل

همراه با اولین نویسنده ایرانی حاضر در آکادمی نوبل

باغ مارشال و آکادمی نوبل

همراه با حسن کریمپور به مناسبت انتشار تازه‌ترین داستان بلند او «بهانه‌ای برای ماندن» از سوی نشر آموت. می خواهیم تا به ادبیات کریمپور بسیار نزدیک شویم. کریمپور از خودش گفته، داستان‌هایی از حضورش در آکادمی نوبل تا روزانه 15 ساعت نوشتن. دنیای داستان‌های کریم‌پور مانند حرف‌های اوست، بسیار خودمانی، حقیقی و البته عامه‌پسند است.

این کتاب را گذاشته بودم برای دوران پیری و زمین‌گیر شدن. مثل لقمه آخر غذا. خودم خیلی دوستش دارم اما در 20 کتابی که نوشتم خواننده‌های من بیشتر باغ مارشال را خبر دارند و پسندیدند در حالی که به نظرم کتاب‌های دیگر هم دست کمی از آن ندارند. خودم کتاب «درماندگان عشق» را بیشتر دوست دارم.

گاهی اوقات کتاب خودم را می‌خوانم برای اینکه ببینم آخر داستان چه شکلی باید بگیرد و من به عنوان مخاطب چه پایانی را دوست دارم. در همان کتاب باغ مارشال وقتی بعد از 28 سال دو شخصیت داستان به هم می‌رسند و پاسخ زن به تقاضای ازدواج مرد منفی است، من خودم حین نوشتن نمی‌دانستم این پاسخ منفی می‌شود. من خودم از این پاسخ ناراحت شدم. حتی با او بگومگوی درونی هم داشتم ولی خب همین «نه» بود که قصه را ساخت و خوب از آب درآورد.

حسن کریمپور

همه آنچه من می‌نویسم، تخیلی است. خیلی اوقات آرزوهای خود است که دوست داشتم به آنها برسم. دوست داشتم عاشق باشم و خیلی چیزهای دیگر و همه آنها را هم داستان می‌کنم. البته الان خیلی از آن آرزوها با اینکه دیر ولی برآورده شده ولی آنچه در داستان‌هاست معمولا برگرفته از همان واقعیت‌هاست.

هر نویسنده‌ای گوشه‌ای از داستانش خودش است و اگر بگوید نیست به نظرم دروغ می‌گوید. من شش سالم بود که پدرم فوت کرد، تمام قهرمان‌های داستان‌های من هم پدر ندارند، همه قهرمان‌ها در غربت بوده‌اند و زندان رفته‌اند. من هم همین‌طور بوده‌ام. حتی همه آنها مثل من عشق گمشده داشته‌اند. اگر هم احیانا اتفاقی برخلاف این رخ بدهد، خواست خودم بوده است.

درباره ی تکراری و قدیمی شدن داستان ها باید گفت بعضی موضوعات هستند که به نظرم قدیمی نمی‌شوند. اختلاف طبقاتی و یا روابط اجتماعی ایرانی که قدیم و جدید ندارد. شاید نوعش یا به قول شماها میزانسن آنها تغییر کند ولی ماهیت آن تغییر نمی‌کند. بالاخره می‌شود فهمید که امروزه باید این روابط را چگونه نوشت ولی قالب و چارچوب داستان خیلی فرق نمی‌کند. البته داستان‌های من بیشتر به موضوعات عاطفی مرتبط است ولی خب به تناسب سایر موضوعات هم در آن می‌آید. از زندگی قومی و عشایری گرفته تا زندگی مدرن. من امکان مقایسه این نگرش‌ها را در داستان‌هایم به خواننده می‌دهم. البته تماس‌ها و بازخواست‌های خوانندگان من هم همیشه حاکی از رضایت آنها بوده است.

هر نویسنده‌ای گوشه‌ای از داستانش خودش است و اگر بگوید نیست به نظرم دروغ می‌گوید. من شش سالم بود که پدرم فوت کرد، تمام قهرمان‌های داستان‌های من هم پدر ندارند، همه قهرمان‌ها در غربت بوده‌اند و زندان رفته‌اند.

مخاطبان من بیشتر با من در تماس هستند. گاهی این تماس‌ها بی‌اندازه می‌شود و برای من تعجب‌آور است. بیشتر آنها هم جوانان و به‌ویژه زنان هستند.

این فرآیند نوع نوشتنم را تغییر نمی دهد ولی تشویقم می‌کند که ادامه بدهم.

خودم اساسا عامه‌پسندی را دوست دارم و از این که عنوان عامه پسند را روی داستان های بگذارند ناراحت نمی شوم. عامه‌پسندی به نظرم یعنی اینکه مخاطب از درس خوانده دانشکده ادبیات تا درس خوانده نهضت سوادآموزی بتواند از کتاب لذت ببرد. برای این کار من معمولا سعی می‌کنم از کلمات عجیب و غریب استفاده نکنم. این را که می‌گویم شاید شما فکر کنید ساده است اما من این ساده‌نویسی و تاثیرش را واقعا با چشم دیده‌ام و حس کرده‌ام. یادم است که حوالی شیراز در لابه‌لای پیچ و مهره‌های یک تعویض روغنی کتابم را دیدم از جوان صاحب آنجا پرسیدم که چیست؟ گفت خواهرم این کتاب را به من معرفی کرده و من هم دارم آن را می‌خوانم و نتوانستم که با خودم نیاورمش. می‌گفت این اولین کتابی است که دارم می‌خوانم و همین من را وادار کرده که پنج‌شنبه‌ها بروم شیراز و کتاب بخرم و وقتی هم بگذارم برای کتاب خواندن.

من دوست داشتم که نقد هم بشوم ولی خب کسی سراغ من نیامد و اگر هم بیایند حتما دوست دارند مطابق سلیقه آنها حرف بزنم و من واقعا اهل این ماجراها نیستم. قبل از این جاهای زیادی بودند که من را دعوت می‌کردند تا راجع به کتاب‌هایم صحبت کنم ولی واقعیت این است که من ترجیح می‌دهم بیشتر وقتم را به نوشتن بگذرانم.

در روز نزدیک 15 ساعت  می‌نویسم و در این مدت اگر بین نوشتن دو اثر فرصت کنم کتاب هم می‌خوانم که بیشتر کتاب‌ها روانشناسی است و برای نوشتن قصه‌ها نیز به من خیلی کمک می‌کند.

تفاوت داستان کتاب آخر "بهانه ای برای ماندن" با باقی آثار:

من معتقدم روابط عاطفی میان برادر و خواهر در جوامع امروزی به شدت کمرنگ شده و دیده نمی‌شود. خب چه ایرادی دارد قصه در رابطه با این موضوع باشد. خواهر و برادری که برای هم دلتنگ می‌شوند و این حس دلتنگی می‌شود مایه اصلی داستان من شاید باورتان نشود اما این حس‌ها و حالات همواره در همه ما هست ولی نمی‌خواهیم ببینیمش. من تماس‌هایی دارم از خواننده‌هایم که می‌گویند آدم‌های قصه‌های من را دیده‌اند و می‌شناسند در حالی که هیچ‌کدام از آنها حقیقی نیستند.

گاهی البته روایت‌هایی می‌شنوم از برخی افراد و قصه‌هایی از زندگی آنها که خط اصلی داستان من را شکل می‌دهند ولی در هر شکل بقیه را تخیل می‌کنم و می‌دانم که چطور آن را پیش ببرم. البته کم پیش می‌آید که کسی برای من قصه‌اش را بگوید ولی خب خودم زیاد دنبال این قصه‌ها می‌روم.

اینکه راوی داستان های من اول شخص باشد، برایم قصه گفتن راحت‌تر است. سعی می‌کنم توصیف نکنم و قصه را جلو ببرم. من علاقه زیادی به فرم یا تکنیک ندارم. همانطوری که بلدم می‌نویسم. کاری هم ندارم که کسی بپسندد یا نه، به آن فکر هم نمی‌کنم. دوست دارم ساده و نزدیک به حقیقت بنویسم تا خواننده حس کند که آدم‌های قصه را می‌شناسد. این استعدادی است که من دارم، اگر بگویند که من پانصد سال هم عمر می‌کنم باز هم برای نوشتن وقت کم دارم. من بارها شده که در عین حال سه رمان را با هم نوشته‌ام. صبح تا ظهر یکی، ظهر تا عصر یکی و شب تا نیمه شب هم یکی و هیچ کدام را هم قاطی نمی‌کنم. شده است که گاهی روزها در کارهای شخصی خودم به خاطر غرق بودن در فضای قصه‌ام اشتباه کنم، راه را اشتباه بروم اما قصه‌ها را نه، قلم که گرفتم در همین قصه‌ام تا زمانی که خودم از آن بیرون بروم، داستان‌هایم را معتقدم بعد از مرگم بیشتر خواهند شناخت و خیلی سر و صدا خواهد کرد مثل نقاشی‌های ونگوک.

سر و صدا از نظر ساختار داستان‌نویسی. ببینید شاعر بر دو دسته است آنکه شعر می‌گوید و آنکه شعر می‌سازد. آنکه شعر می‌گوید می‌شود سعدی و حافظ و آنکه شعر می‌سازد می‌شود سازنده نه شاعر!

ماجرای کتاب ها و جایزه نوبل:

نسخه ترجمه شده باغ مارشال را به من اطلاع داده‌اند که به آکادمی نوبل هم فرستاده‌اند و من خاطرم جمع است که این جایزه را به بهانه داستان‌هایم می‌گیرم به ویژه به خاطر باغ مارشال، جلد سوم این کتاب هم که در لندن می‌گذرد و نقطه اصلی وقایع آن هم فوتبال است. دلیل اصلی این اعتقاد من است شاید باورتان نشود اما لندن را بهتر از تهران می‌شناسم. مدتی به خاطر این داستان در آنجا بودم. من مطمئنم که جایزه را می‌گیرم و افرادی هم که پیگیر این موضوع هستند، به من قول داده‌اند که این اتفاق می‌افتد و خودم هم معتقدم حق من است، حق همه زحمت‌های من.

من از روزنامه‌نگارها گله‌مندم! نمی‌دانم چرا دنبال کسانی می‌روند که بی‌خودی معروف شده‌اند مثل هنرپیشه‌ها. من هنرپیشگی را هنر نمی‌دانم چون ابزار دیگری غیر از خود هنرمند برای نمایش می‌خواهد. هنرمند به نظرم کسی است که اگر در جنگل هم بود روی برگ درخت می‌نویسد و روی تنه‌اش نقاشی می کند. هنرمند به نظرم کسی است که می‌نویسد و هزار سال بعد هم کتاب او کتاب است و ارزش دارد. اینها درد است اما به که بگوییم؟!

می‌گویید مردم دوست دارند اما چه کسی مردم را علاقه‌مند کرد به اینها ... بس است دیگر ...

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: تهران امروز