تبیان، دستیار زندگی
فرمانده ی گردان یدالله بود. شب ها لباس بسیجیان را می شست و پاره ای از شب را به مناجات و راز و نیاز مشغول بود. عملیاتی در پیش داشتیم.همه چیز آماده بود و گردان باید به عنوان خط شکن وارد عمل می شد. مشکلی را پیش بینی نکرده بودند. اما...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کرامت فرمانده گردان یدالله

فرمانده ی گردان یدالله بود. شب ها لباس بسیجیان را می شست و پاره ای از شب را به مناجات و راز و نیاز مشغول بود.

عملیاتی در پیش داشتیم.همه چیز آماده بود و گردان باید به عنوان خط شکن وارد عمل می شد. مشکلی را پیش بینی نکرده بودند. امیدوار بودیم که همه ی کارها خوب پیش برود و ما موفق شویم.

شهید محمد جواد آخوندی؛ فرمانده ی گردان یدالله از تیپ امام موسی کاظم علیه السلام مثل همیشه جلو دار قافله بود.پیش رفته و خدا خدا می کردیم که قبل از روشن شدن هوا به اهدافمان برسیم.

اما برخلاف انتظار و گزارش های قبلی، با بیابانی مملو از مین ضد نفر، ضد تانک، والمری، سوسکی، واکسی و...روبه رو شدیم. می توانستیم اضطراب را توی چهره ی هم ببینیم، فرصت زیادی نداشتیم.

شهید محمد جواد آخوندی

جواد که نمی خواست زمان را از دست بدهد به بچه های تخریب دستور داد تا مین ها را خنثی کنند تا راه باز شود.

رو به محمد جواد کردم و گفتم: بچه ها داوطلب شده اند که بروند روی مین ها و راه را باز کنند. اگر بخواهیم مین ها را خنثی کنیم، به موقع نمی رسیم.

دستی به محاسنش کشید و گفت: یک نیروی غیبی به من می گوید که ما از این میدان به سلامت عبور می کنیم.

پرسیدم: آخر چطوری؟...

هنوز حرفم تمام نشده بود که یکی از بچه های بسیجی در حالی که کاغذی به دست داشت، به سراغ ما آمد.

کاغذ را به جواد داد و گفت: حاج آقا! بچه ها این کاغذ را زیر یکی از مین ها پیدا کرده اند.

من و جواد به گوشه ای رفتیم و با چراغ قوه، نوشته های روی کاغذ را خواندیم.

روی کاغذ نوشته شده بود:

برادر ایرانی! من افسر مسئول مین گذاری در این منطقه هستم. این مین ها هیچ کدام چاشنی ندارد. می توانید با خیال راحت از این میدان عبور کنید!

آن قدر خوشحال شده بودم که گریه ام گرفت.

اما جواد به عاقبت کار می اندیشید. او که می خواست مطمئن شود، گفت: باید احتیاط کنیم. من می روم و امتحان می کنم.

گفتم:

آخر حاجی شما که....

خندید و گفت: چی شده؟

نکند می ترسی!

نگران بودم اگر می رفت و اتفاقی برایش می افتاد، ضایعه ای جبران ناپذیر برای لشکر پیش می آمد. در عین حال اگر اصرار می کردم که نرود بی فایده بود. اصلاً اهل کوتاه آمدن نبود.

شروع کرد به توجیه، دستورات لازم را داد و گفت: هرچند خودت آگاهی، ولی با دیگران مشورت کن.

بعد مرا در آغوش گرفته و گفت:

می خواهم طوری دراز بکشم که همه ی بدنم روی چند تا مین قرار بگیر وبا یک فشار، چاشنی مین ها عمل کند.

آماده شده بود.

چشم هایم رابستم، روی زمین دراز کشیدم و از آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کمک خواستم.

انفجار مین ها و تکه تکه شدن جواد را پیشاپیش دیدم و اشک می ریختم.

سرم پایین بود که صدایش را شنیدم: عباس! چرا گریه می کنی؟

نگاهش کردم. سالم سالم بود. با خوشحالی گفتم:

حاجی! قربانت بروم، زنده ای؟ خندید و گفت: بادمجان بم آفت ندارد!

معلوم شد که حرف افسر عراقی راست بود. بعد از این که از بی چاشنی بودن مین ها مطمئن شدیم، عملیات را ادامه داده و به خط دشمن زدیم ...

زندگی نامه سردار شهید محمد جواد آخوندی

نام : محمد جواد آخوندی

تاریخ تولد : 2/2/1338

محل تولد : روستای اناران

مسئولیت : : فرمانده گردان ید الله تیپ امام صادق (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

محمد جواد آخوندی کودکی مهربان و درس خوان بود با اینکه در روستای آنها مدرسه نبود و برای تحصیل باید یک فاصله 12کیلومتری را هر روز برای رسیدن به مدرسه طی می کرد خیلی به تحصیل علم علاقه نشان می داد . هر روز با شور و شوقی خاص دوستان خود را بیدار می کرد تا با هم به مدرسه بروند . در همان سنین دبستان بود که قسمت هایی از دعای سحر ماه مبارک رمضان را حفظ کرد.

سال 1352 مقطع راهنمایی را به اتمام رساند. به کارهای بنایی و کارگری می پرداخت و از مزد دریافتی برای مخارج تحصیلش استفاده می کرد. دوره متوسطه را در شهرستان بیرجند  سال 1356 به پایان رساند. با شروع انقلاب و حرکتهای خیابانی، او نیز متحول شد و وارد صحنه مبارزه شد.

اهالی روستا او را دوست داشتند و سخنان و پیشنهاد های او را قبول می کردند. پیشنهاد احداث یک مسجد در روستا، از جمله پیشنهاد های او بود که مورد پذیرش مردم واقع شد. از جمله طرحهای بسیار کارساز که رجبعلی آهنی و محمد جواد طراحان اصلی آن بودند، طرح فراری دادن سریع و حساب شده سربازان از پادگان ها بر طبق دستور امام خمینی بود که به صورت موفقیت آمیز عملی شد.

محمد جواد در ضمن اجرای این طرح با مشکلات خاص خودش و راهپیمایی های هر روزه، درس و گرفتن دیپلم را فراموش نمی کرد. بعد از انقلاب اولین نهادی که شکل گرفت کمیته انقلاب اسلامی بود که او عضو آن شد .مدتی بعد به سپاه پیوست. در این مسئولیت های زیادی به عهده گرفت تا پاسدار دستاوردهای انقلاب اسلامی باشد. مسئول حفاظت شخصیت ها در بیرجند، مسئول زندان های سیاسی منطقه بیرجند، مسئول آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛‌ مسئول آموزش عمومی مردم در روستاها و مربی آموزش در پادگان منتظران شهادت بیرجند. از اولین نفراتی بود که در طبس حضور یافت و هنگامی که هواپیما های خودی به دستور بنی صدر برای از بین بردن اسناد تجاوز آمریکا حمله کردند، تا مرز شهادت پیش رفت.

مأموریت بسیار مهمی نیز در قاین داشت که به همراه بچه های قدیمی سپاه بیرجند آن را به انجام رساند. در آن زمان منافقین و افراد ضد انقلاب در این منطقه وضعیت خطرناکی را به وجود آورده بودند که تلاش ویژه ای را می طلبید. آخوندی می گفت: ما چند نفر با یکدیگر عهد کرده بودیم تا منافقین و ضد انقلاب را از پای در نیاوریم، پوتین هایمان را از پا در نیاوریم و حتی وقتی برای نماز پا برهنه می شدیم. به محض اتمام نماز پوتین ها را می پوشیدیم و بالاخره به نتیجه رسیدیم. در این میان مأموریتی برای او در جبهه پیش آمد و حدود شش ماه به جبهه رفت و وقتی برگشت مأمور حفاظت از بیت امام گردید. او می گفت: تلویزیون قادر نیست حقیقت امام را منعکس کند. ایشان قبل از اینکه رو به روی انسان قرار بگیرد، نور و تشعشعی دارد که قابل درک است؛‌ من در آن هنگام که این نور را احساس می کنم از خود بی خود می شوم. محمد جواد با خانم زهرا آهنی فرد، یکی از خواهران بسیج قاین ازدواج کرد. مراسم ازدواج او بسیار ساده، در یک شب جمعه بعد از مراسم دعای کمیل انجام شد. در تمام امور خانه به همسرش کمک می کرد. یکی از آرزوهایش داشتن یک فرزند بود. می گفت: آرزو دارم یک فرزند داشته باشم و آنگاه به شهادت برسم. شاید می خواست یادگاری از او بماند و راه او را ادامه دهد و نیز آرزوی خانه ای داشت که همسرش در آن راحت زندگی کند.او در ضمن عدم وابستگی به دنیا و مادیات، توجه کامل به نیازهای زندگی خانواده داشت و در حد لازم و معمول، در بر آوردن آنها کوشش می کرد و با تمام مشکلاتی که در امور جبهه و جنگ داشت، خانه و خانواده را فراموش نمی کرد. وقتی از جبهه برمی گشت، آن قدر محبت می کرد که نبودن ایشان در هنگام حضور در جبهه، از ذهن محو می شد. وقایع کربلا و رنج های امام حسین (ع) و خاندان و یارانش، به ویژه حضرت زینب (س) را متذکر می شد و از همسرش می خواست، زینب گونه صبر و تحمل داشته باشد و در این راه تزلزلی به خود راه ندهد. هفت شب بعد از مراسم عقد عازم جبهه شد. او جنگ را در همه مسائل برتری می داد و در نامه ای به برادرش نوشته بود: شما تصور کن که کبوتری در قفسی است، آیا به نظر شما این کبوتر در قفس بماند بهتر است یا آزاد گردد؟ ما آن کبوتریم که در قفس دنیا گرفتار آمده ایم و باید آزاد شویم. پس چه بهتر که با لباس شهادت آزاد شویم.

دو تن از همرزمان آخوندی، بی سیم چی و برادر دیگری که به اسارت در آمده بود و بعد آزاد شد، می گویند: آخوندی در عملیات خیبر دلاوری های زیادی از خود نشان داد. بسیاری از برادران، شهید و مجروح شدند. سرانجام در محاصره تانک های دشمن قرار گرفتیم و وضعیت بسیار بحرانی بود. آخوندی با همان رشادت بی نظیری که داشت، آرپی جی را برداشت تا راه فراری از حلقه محاصره باز کند و نیروهایش را نجات دهد. بسیاری از تانک ها را از یک قسمت محاصره به آتش کشید و راه باز شد و نیرو ها موفق به فرار از محاصره شدند. سرانجام بر اثر انفجار خمپاره به شدت مجروح شد. او را روی پتویی گذاشتیم تا با خود بیاوریم، اما او گفت که مرا بگذارید و بروید، من کار خودم را می کنم. چند بار اصرار کرد و چون اصرار را بی نتیجه دید، با همان روش و روحیه فرماندهی گفت: گفتم مرا زمین بگذارید. با ایشان وداع کردیم و رفتیم و روح خدایی او در همان جا به ملکوت پیوست. البته ما از شهادت ایشان با خبر نبودیم تا اینکه با همرزمانی که اسیر شده بودند، مکاتبه کردیم و به زحمت توانستیم بفهمیم که آخوندی به شهادت رسیده و روح ایشان را تشییع کردیم.

بالاخره پس از گذشت دوازده سال در فروردین ماه سال 1375، پیکر شهید توسط گروه تجسس پیکر های شهدا شناسایی شد و در قطعه شماره 1 گلزار شهدای بیرجند دفن شد.

فرزندی که آرزوی آن را داشت، در تاریخ 5 شهریور 1363 شش ماه بعد از شهادتش متولد شد. او را به یاد پدرش جواد نامیدند.

روحش شاد و یادش گرامی

فراوری:  سیفی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع :

دستنوشته هایی از احمد آخوندی

کتاب ستاره ها به نقل از عباس لامعی

وبلاگ پلاک شهادت