تبیان، دستیار زندگی
صاحبدلان آئینه خدانمایند، این مردان خدا، با پای دل و چراغ خرد، پله پله تا ملاقات حضرت آفتاب، ره می‌پیمایند و در این ضیافت عشق، دیگرانی از اهل زمین را با خود به دیدار دلدار رهنمون می‌شوند. آنچه می‌خوانید گوشه‌ای از احوال عاشق باریافته و عارف راه یافته،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امان از تخم مرغ نیم پزها!

سوخته شرح حال آیت اله انصاری همدانی


صاحبدلان آئینه خدانمایند، این مردان خدا، با پای دل و چراغ خرد، پله پله تا ملاقات حضرت آفتاب، ره می‌پیمایند و در این ضیافت عشق، دیگرانی از اهل زمین را با خود به دیدار دلدار رهنمون می‌شوند.

آنچه می‌خوانید گوشه‌ای از احوال عاشق باریافته و عارف راه یافته، آیت الله انصاری همدانی است که از کتاب «سوخته»، انتشار یافته از سوی موسسه شمس الشموس، گزیده شده است.


پرتو اول: سیره توحیدی

قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو...

چه سخت است صحبت کردن در سیره معنوی و توحیدی بحر صفتی که غرق خدا و منغمر در جذبات الهی است. و چه دشوار است سیر در سلوک عالمی که مجتهد است و مجتهدی که عاشق است و عاشقی که عارف است و عارفی که خود را یک جا در طبق اخلاص نثار جانان می‌کند و فانی فی الله می‌شود و آن گاه از آن عالم اثیری وحدت به این دنیای ظلمانی کثرت باز می‌گردد، تا دستگیر سالکان طریق و رهروان گردد.

اما آن کس که از پایین می‌نگرد و در چاه ظلمانی نفس خویش محبوس است، چگونه می‌تواند از عظمت، درخشش و گرمای آفتاب بگوید؟ بلکه خورشید را تنها خورشید می‌تواند به تصویر بکشد، که :

آفتاب آمد دلیل آفتاب

و این کوه عظیم توحید، و ابرمرد عرفان، آیت الله قاضی طباطبائی است که می‌تواند آن موحد ناب و آن می بی غش را توصیف کند:

آقای انصاری کسی است که توحید را مستقیما از مبدا فیاض الهی گرفته است و بدون استاد و تعلیم و تربیت این عوالم را درک کرده است.

پرتو دوم: سلوک عرفانی

حجاب راه

آقای احمد انصاری می‌گوید: آقا می‌فرمودند به کرامات و مکاشفات مطلقا اعتنا نکنید، مگر در جایی دستور داشته باشید. این را خود من از ایشان شنیدم که انسان ممکن است شق القمر هم بکند، اما ولی خدا نباشد. خود حضرت ایشان هم به آن احوالات و مجاهدات دوران سلوکشان اعتنایی نداشتند و می‌فرمودند در آن ایام، روزی ناگهان احساس کردم که دارای علم و قدرت بی نهایت شده‌ام و دیدم که همه چیز در اختیار من است فورا استغفار کردم و گفتم : خدایا من این‌ها را نمی‌خواهم، این‌ها سد راه من است و من فقط تو را می‌خواهم این را گفتم ناگهان دیدم که فورا آن قضایا از من برگشت نظیر همین قضیه برای آیت الله شیخ محمد بهاری، شاگرد ملا حسینقلی همدانی، اتفاق افتاده بود، و ایشان با شادی تمام خدمت ملا حسینقلی می‌رود اما هنگامی که در محضر وی حاضر می‌شود، ایشان اصلا عنایتی نکرده و با اکراه او را رد می‌کند. شیخ محمد بهاری می‌گوید:

از آن جا بیرون آمدم تنها این استشعار را داشتم که بگویم لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم وقتی به قبرستان وادی السلام نجف رسیدم، در آن جا دیدم آن چه من به آن رسیدم، برای همه عالم هست و امتیازی برای من نیست. پیش استادم برگشتم و این دفعه او مرا با آغوش باز پذیرفت.

از مرحوم سبزواری نیز در بیان احوال ایشان نقل شده : این دوران آخر ایشان رفتار غیر عادی داشتند و در التهاب بودند. دو سه بار آمدند که حساب و کتاب ما را صاف کن، من تعلل می‌کردم تا سرانجام دفعه چهارم گفتند برادر، من رفتنی‌ام. چرا تعلل می‌کنی!

آن اواخر آقای سبزواری از ایشان می‌پرسند آقا حالتان چطور است؟ چون آن موقع پایشان درد می‌کرده است. فرمودند: ما دو روزه که عمر تازه می‌کنیم. آقای سبزواری پرسیدند چطور؟ و ایشان جواب می‌دهند شیرازی‌ها (منظور آیت الله نجابت) از زمان فوت خبردار شده و گوسفند قربانی کردند و فعلا عقب افتاده و نگفتند تا کی؛ و ایشان در همان سال دو سه ماه بعد فوت می‌کنند

امان از تخم مرغ نیم پزها!

و این اصطلاح آقای انصاری بود برای کسانی که می‌آیند ولی درست نمی‌آیند و دست آخر مثل تخم مرغی می‌شوند که به جوجه تبدیل نشده فاسد می‌شوند.

و آن چیز که فاسد می‌شود را نه زمینیان تحمل می‌کنند و نه آسمانیان تاب می‌آورند! پس زنهار از این خطر زنهار...

و راه مبتلا نشدن و ایمن ماندن همان کنترل هوای نفس و خودسری‌هاست، و قدم اول آن که آن‌ها را بیابی که شناخت نیمی از درمان است.

بزرگی می‌گفت در نجف مشغول زیارت بودم، یک طلبه‌ای آمد و گفت و آقای میرزای شیرازی دیشب فوت کرد. برای تشییع جنازه تشریف بیاورید. همین طور که داشتم زیارت می‌کردم احساس کردم یک شفعی در وجودم حاصل شد، نشستم و به خود گفتم : این چه مرضی بود تو جونت؟ یک روحانی بزرگ فوت کرده و در تو شعف حاصل شده بیچاره!؟ نفسم را خوب کاوش کردم و دیدم حسابش این است که بعد از ایشان کس دیگری نیست که جانشین بشود جز من. بعد چمدانش را جمع کرده و از شهر فرار می‌کند.

پرتو سوم: عشوه ناز

و آن گاه که هنگام مرگ وی فرا می‌رسد نوای مرحبا و طوبی لک فرشت‌گان بلند می‌شود که :

مرحبا لک فطوبی لک، طوبی لکان الله الیک لمشتاق

مرحبا و خوشا به سعادتت که خداوند مشتاقت است. 1

آیت الله انصاری همدانی

و کسی که خداوند مشتاق اوست چرا نباید از یک سال قبل زمزمه کند که آماده باشید من می‌خواهم بروم! دخترش فاطمه انصاری می‌گوید:

می‌گفتند: هر چه خدا بخواهد، نمی‌گفتند خسته شدم می‌گفتند باید بروم. آن طرف قشنگه می‌گویند بیا!

به او ندای ارجعی رسیده و او بی قرار است.

دکتر علی انصاری می‌گوید:

ایشان هفته آخر مضطرب بودند می‌رفتند سر کوچه و برمی گشتند غیر عادی؛ گویا چیزی می‌دیدند.

از مرحوم سبزواری نیز در بیان احوال ایشان نقل شده :

این دوران آخر ایشان رفتار غیر عادی داشتند و در التهاب بودند. دو سه بار آمدند که حساب و کتاب ما را صاف کن، من تعلل می‌کردم تا سرانجام دفعه چهارم گفتند برادر، من رفتنی‌ام. چرا تعلل می‌کنی!

آن اواخر آقای سبزواری از ایشان می‌پرسند آقا حالتان چطور است؟ چون آن موقع پایشان درد می‌کرده است. فرمودند: ما دو روزه که عمر تازه می‌کنیم. آقای سبزواری پرسیدند چطور؟ و ایشان جواب می‌دهند شیرازی‌ها (منظور آیت الله نجابت) از زمان فوت خبردار شده و گوسفند قربانی کردند و فعلا عقب افتاده و نگفتند تا کی؛ و ایشان در همان سال دو سه ماه بعد فوت می‌کنند. 2

و این اصطلاح آقای انصاری بود برای کسانی که می‌آیند ولی درست نمی‌آیند و دست آخر مثل تخم مرغی می‌شوند که به جوجه تبدیل نشده فاسد می‌شوند.

و آن چیز که فاسد می‌شود را نه زمینیان تحمل می‌کنند و نه آسمانیان تاب می‌آورند! پس زنهار از این خطر زنهار... و راه مبتلا نشدن و ایمن ماندن همان کنترل هوای نفس و خودسری‌هاست، و قدم اول آن که آن‌ها را بیابی که شناخت نیمی از درمان است

فاطمه انصاری دخترشان می‌گوید:

یک سال قبل از فوتشان هنگامی که ایشان سکته مغزی می‌کنند آقای تناوش و علامه تهرانی برایشان وقت دکتر می‌گیرند و ایشان در جواب می‌گویند ما یازده دوازده ماه دیگر بیشتر با شما نیستیم، زحمت نکشید.

و او در فروردین سال 1339 وصیت‌های خود را به پسر بزرگش می‌کند و می‌گوید من دارم می‌روم؛ تو پدر بچه‌هایی مواظبشان باش؛ این تقدیری وارد شده از طرف پروردگار است و سرانجام عصر سه شنبه در 6 اردیبهشت، 1339 ه. ش. مصادف با 29 شوال 1379 ه. ق. در بین نماز ظهر و عصر بر روی سجاده عشق هنگام نیایش با خدای خود، حالش به هم می‌خورد و نیمه بدنش فلج می‌شود.

بار غـم عشق او را گــردون نیارد تحمل

چـون می‌تـوانـد کشیــدن این پیکر لاغر من

اول دلم را صفا داد آئینه ام را جلا داد

آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من 3

سرانجام لحظات وداع با دنیای فانی فرا می‌رسد و در این هنگام ندای فرشتگان به گوش می‌رسد که :

اعلم یا ولی الله ان الابواب التی کان یصعد منها عملک یبکی علیک و ان محرابک و مصلاک یبکیان علیک.

بدان، ای ولی خدا! درهایی که عمل تو از آن بالا می‌رفته و محراب و مصلایت در فراق تو گریه می‌کنند، و او در پاسخ می‌گوید: انا راض به رضوان الله و کرامته

من راضیم به رضوان خدا و کرامتش، مرا چه جای ماندن در این سرای تنگ که رضوان خدا بالاتر است.

من  که  ملول  گشتمی  از  نفس  فرشتگان

قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو 4

فرآوری: شکوری

بخش دین تبیان


پی‌نوشت‌ها:

1. رساله لقاءالله ، ص 43.

2. نقل از آقاى اسلامى .

3. دویان صفاى اصفهانى

4. سوخته، موسسه شمس الشموس

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.