تبیان، دستیار زندگی
وقتی نمازش تمام شد،پرسیدم :دعای دیگری بلد نیستی؟سال هاست در قنوت هایت این دعا را می خوانی«ربنا افرغ علینا صبراً و...» گفت:
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ارث تعجب برانگیز یک شهید!

سالهای نه چندان دور همین نزدیکی ها،مردانی در همسایگی ما زندگی می کردند،که زندگی برای شان جدی ترین بازیچه بود.زندگی کردند، چون هیچ وقت اسیر و ذلیل زندگی نشدند. زندگی می کردند،چون معنای زندگی را فهمیدند.

آنها آمدند تا زندگی کردن را به ما یاد دهند و ما یاد نگرفتیم.

رزمندگان

چشم دوختند در چشم ما و با سکوت شان فریاد زدند،که جور دیگر هم می شود زندگی کرد.آنها رفتند و ما ماندیم.رفتن آنها به رفتن یک ستاره ی دنباله دار می ماند و ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگی ها،انگار که آن ها مانده اند و ما می رویم.

امروز سربرداشته ایم و چشم دوخته ایم به دنباله ی آن ستاره، تا مسیرش را گم نکنیم.

شاید روزی کسی از ما خواست به آنها بپیوندیم......

وقتی نمازش تمام شد،پرسیدم :دعای دیگری بلد نیستی؟سال هاست در قنوت هایت این دعا را می خوانی«ربنا افرغ علینا صبراً و...»

گفت:صبر چیز خوبی است می تواند ایمانت را ریشه دار کند و نگذارد پایت در مشکلات و گرفتاری ها بلرزد.گفتم:خب درست اما چرا فقط این دعا؟ جوابم داد:این ارث یک شهید است که به من رسیده است.

زندگی کردند، چون هیچ وقت اسیر و ذلیل زندگی نشدند. زندگی می کردند،چون معنای زندگی را فهمیدند. آنها آمدند تا زندگی کردن را به ما یاد دهند و ما یاد نگرفتیم.

با تعجب پرسیدم:ارث؟یک دعا؟ گفت: بله نمی دانم کدام عملیات بود.مجروحی را برایمان آوردند که 18سال بیشتر نداشت.اسمش علی باقری بود.به خاطر ترکش هایی که خورده بود،حالش اصلاً خوب نبود.حدود ساعت دو صبح که به هوش آمد،به هوای اینکه اذان صبح را گفته اند،مهر خواست تا نماز بخواند،برایش خاک تیمم آوردم،تیمم کرد و نشسته نماز خواند. معلوم بود که درد زیادی را تحمل می کند.در قنوتش عاشقانه از خدا،صبر و استقامت می خواست: «ربنا افرغ علینا صبراً وثبت اقدامنا و توفنا مع الابرار... خداوندا بر ما صبر عطا فرما، پاهای مان را ثابت قدم فرما و ما را با خوبانت بمیران»

نمازش که تمام شد،کلی مقدمه چینی کرد و گفت: خانم پرستار! شما خیلی خوبید.اما می دانید،ریشه موهای تان پیداست!

او جای بچه من بود اما درس بزرگی به من داد. او شهید شد... اما از آن روز به بعد تصمیم گرفتم، ذکر قنوت هایم دعای او باشد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


راوی: شمسی سبحانی

مطالب مرتبط :

نامزد خوشگل من!

جانباز اتاق 25

پرواز در طلائیه

ویلای جناب سرهنگ