تبیان، دستیار زندگی
مولفه‌های زیادی در ادبیات داستانی دهه 80 دیده شد، از این رو نمی‌توان آن‌را با یک یا دو مولفه تبیین کرد. بخش‌هایی از طیف داستان‌نویسان ما سعی کردند به تبعیت ریموند کارور ساده‌نویس باشند و داستان‌های موقعیتی بنویسند که به اعتقاد من موفقیت چندانی نیافتند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امیدی به آینده داستان ندارم

امیدی به آینده داستان ندارم

مولفه‌های زیادی در ادبیات داستانی  دهه 80 دیده شد، از این رو نمی‌توان آن‌را با یک یا دو مولفه تبیین کرد. بخش‌هایی از طیف داستان‌نویسان ما سعی کردند به تبعیت ریموند کارور ساده‌نویس باشند و داستان‌های موقعیتی بنویسند که به اعتقاد من موفقیت چندانی نیافتند و قشر کتاب‌خوان این آثار را پس زدند. در محافل مختلف از این داستان‌ها خیلی تعریف کردند و به‌به و چه‌چه گفتند، ولی واقعیت این است که آن‌ها جا نیفتادند.

نوع دوم داستان‌ها که در این دهه شاهد آن بودیم، داستان‌های آپارتمانی است که هیچ قصه‌ای نداشتند و با شکست مواجه شدند.  یکسری داستان هم داشتیم که به شکل اشباع آمیزی تکنیکی بودند، به نحوی که داستان آن‌قدر از تکنیک اشباع می‌شد، که قصه‌ای به مخاطب نمی‌داد.

در حوزه رمان هم موفقیت چندانی را شاهد نبودیم، رمان تعریف خاصش را دارد و تعریف‌هایی برای رمان قائل هستیم که با توجه به تعریف‌های موجود، آثاری که چاپ شد بیشتر داستان بلند بود تا رمان.این داستان‌ها هیچ کدام با موفقیت مواجه نبودند و حتی به چاپ‌های بعدی نرسیدند، البته این را هم در نظر داشته باشیم که چاپ زیاد نشان موفقیت یک اثر نیست، اگر قرار است این طور فکر کنیم، به کتاب‌های عامه‌پسند خواهیم رسید.

بخش دیگر کتاب‌هایی که در این دهه خلق شدند، کتاب‌هایی بودند که به تاریخ می‌پرداختند، اما در این آثار هیچ خلاقیتی دیده نمی‌شد. عده‌ای از نویسندگان هم به تقلید از این کتاب‌ها پرداختند ولی آثار که خلق کردند، بار معنایی نداشت. اگر تعدادی از نویسندگان هم در این زمینه موفقیتی به دست آوردند، آثارشان با اقبال مواجه نشد.

این داستان‌ها هیچ کدام با موفقیت مواجه نبودند و حتی به چاپ‌های بعدی نرسیدند، البته این را هم در نظر داشته باشیم که چاپ زیاد نشان موفقیت یک اثر نیست، اگر قرار است این طور فکر کنیم، به کتاب‌های عامه‌پسند خواهیم رسید.

یکی از مشکلاتی در این دهه با آن مواجه بودیم این است، که بعضی از نویسندگان بسیار پیچیده می‌نویسند، نمی‌دانم دلیل این موضوع چیست. در جهان نویسندگانی چون جویس کرل اوتس یا مک کارتی با آن‌که آثارشان از لحاظ تکنیکی قوی است، اما قابل فهم هستند. به نظر من بعضی‌ از داستان‌ها ترکیبی از رهنمودهایی است که نویسندگان و جریان‌ راه اندازها به بعضی از نویسندگان جوان ما گفتند، ولی موفق از آب در نیامدند. درست است اگر در داستان تکنیک نباشد، داستان معنا مفهومی نمی‌یابد، اما می‌بینم که نویسندگان می‌خواهند به اسم جریان سیال ذهن داستان بنویسند. شیوه‌ این نویسندگان این طور است که داستانی را به شکل خطی می نویسند، بعد می‌آیند آن را تکه تکه می کنند و پشت سر هم می چینند.

یکی دیگر از اتفاقاتی که در داستان‌های دهه اخیر افتاده کم شدن روابط بیرونی در داستان‌ها است. این ضعف بزرگی است که در داستان‌های این دهه دیده می‌شود. روابط بیرونی به شکل اشاره می‌آید، در حالی اشاره در داستان کافی نیست.

اگر وضعیت به همین شکل ادامه یابد، امیدی به آینده ادبیات داستانی ندارم. یکی از مشکلات نویسندگان جوان ما این است که مطالعه‌شان از متون خارجی بسیار کم است، وقتی آن‌ها با ادبیات خارج ارتباط نداشته باشند، تئوری‌های ادبی را هم نمی‌خوانند، معتقدم که خیلی از نویسندگان مثل ای.ال دکتروف و جوزف کنراد و جیمز جویس نویسند‌گانی هستند که به خواندن تئوری‌های ادبی اعتقاد دارند. سوزان سونتاک، آلیس مونرو، جان آپدایک و آلن روب گریه داستان‌نویسانی هستند که علاوه بر نوشتن داستان تعداد زیادی نقد هم نوشته‌اند. لزوم خواندن متن‌های خارجی تنها حرف من نیست، حرف نویسندگان بزرگ جهان است.

داستان‌نویس وقتی با نظریه تودورف در مورد ساختار گرایی آشنا شود، به عنوان منتقد به داستانش نگاه می‌کند. ماریو وارگاس یوسا یک منتقد تمام و کمال است. در «عیش مدام» می بینیم که این نویسنده با تئوری‌های نقد به خوبی آشنا است.

همان‌طور که از نظر تکنولوژی باید خود را با جهان وفق دهیم، از نظر هنری هم باید خود را وفق داد. چگونه است که آخرین گوشی موبایل به بازار می‌آید، همه می‌روند می‌خرند، از نظر هنری هم باید خود را با آخرین محصولات هنری وفق دهیم و در عین حال آثاری را با همان قوت خلق کنیم.

بخش ادبیات تبیان


خبرآنلاین - فتح الله بی نیاز