تبیان، دستیار زندگی
چه طور می توانید بدون در نظر گرفتن اتفاقات غیرمنتظره و غیرقابل درک و خوش شانسی ها درباره ی دنیا فکر کنید؟ بعضی وقت ها ما می توانیم به نقشه هایمان جامه ی عمل بپوشانیم. اما بیش تر وقت ها نه. تنها گاهی پیش می آید. این همان جایی ست که داستان ها در آن آغاز....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دیدار با پل استر

دیدار با پل استر

پل بنجامین اُسترف در سوم فوریه سال 1947، در نیوارکِ نیوجرسی، در خانواده یی یهودی متولد شد، خانواده یی که اصالتا لهستانی بودند. او در 1970، پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه کلمبیا، به پاریس نقل مکان کرد و در آن جا، بیش تر، از راهِ ترجمه امرار معاش نمود. استر در سال 1974 به ایالات متحده بازگشت و به انتشار اشعار، مقالات و رمان های خود پرداخت و هم چنان به کار ترجمه ی آثار فرانسوی ادامه داد. از او تاکنون 17 رمان و 3 مجموعه ی شعر منتشر شده است. آثار استر، علی رغم استقبال خوبی که در جهان از آن ها شده است، در فهرست برگزیدگان جوایز معتبر و مشهورترِ ادبیاتِ انگلیسی زبان، جایگاهی نیافته اند، هر چند که ترجمه ی کارهای او توانسته اند تحسین بعضی انجمن ها و جشنواره های ادبی مهم اروپایی را برانگیزند. داستان های استر ترکیبی از ماجراهای واقع نمایانه و اتفاقات عجیب هستند و اغلب، رویدادهای تصادفی، نقشی برجسته در آثار او ایفا می کنند، رویدادهایی که به جذابیت کارهایش می افزایند، اما احتمالاً چندان مطلوبِ نظرِ منتقدانِ حرفه یی و اهالی ادبیات نبوده اند.

بِن نِیپارستک، سردبیر مجله ی Monthly، در خلالِ گفت و گو با پل اُستر، گزارشی از زندگی و آثارِ او ارایه می کند.

پل استر جوابِ تلفن را نمی دهد. این عادت، برای نویسنده یی که در آثارش به رویدادهای تصادفی اهمیت زیادی می دهد و به این فکر می کند که یک تماس تلفنی یا یک آشناییِ تصادفی می تواند مسیر زندگی و سرنوشتِ فرد را تغییر دهد، قابلِ درک است.

اولین کسی که در خلال گفت و گوی ما تماس می گیرد فرانسیس کودی ست، ویراستارِ استر و همسر دوست نزدیکش پیتر کاری. مثلِ رمان های استر که ساختارش بر مبنای اتفاقات تصادفیِ غیرعادی ست، وقتی [برای صحبت کردن درباره ی پل استر] به پیتر کری زنگ زدم، پاسخِ کری این بود که: «الان نمی توانم صحبت کنم. پیشِ پُل هستم.» تلفن دوباره زنگ می زند و این بار استر گوشی را بر می دارد. همسرش، سیری هیوستوِت، که او هم رمان نویس است، از بالای پله ها صدا می زند: «عزیزم، تو لازم نیست گوشی را برداری.» این زوج هر دو در خانه کار می کردند، اما حالا استر در همان نزدیکی استودیویی اجاره کرده، که افراد کمی تلفنش را دارند. هیوستوت می گوید: «او بیش تر کار می کند.»

«قضیه از یک شماره تلفن اشتباه شروع شد.» این شروع شهر شیشه یی (1985) است، اولین کتاب از سه گانه یی کارآگاهی که بعدها در 1987 با عنوان سه گانه ی نیویورک منتشر شدند. با راوی، که رمان نویسی گوشه گیر به نام دانیل کوئین است، سه تماس اشتباه گرفته می شود. تماس گیرنده به دنبال کارآگاهی خصوصی به نام پل استر است. با سومین تماس، کوین خود کارآگاه استر جا می می زند و شروع می کند به تحقیق درباره ی پرونده.

پل استری که جلو من نشسته است توضیح می دهد که جرقه ی آن رمان وقتی زده شد که کسی دو بار به جای «آژانس ملی کارآگاهی پینکرتون»، شماره ی او را می گیرد. بعد از این که استر برای دومین بار به تماس گیرنده می گوید که اشتباه گرفته است و گوشی را می گذارد، با خود افسوس می خورد چرا به او پاسخ مثبت نداده است. استر مردی ست سبزه رو و احساساتی که لباسی تیره به تن دارد. او شوخ طبع است و گلودرد هم او را از پُک زدن به سیگارهای داچاش باز نمی دارد. در اتاق نشیمن پاکیزه خانه چهار طبقه ی آن ها در بروکلین، که نمای ماسه سنگ قهوه یی دارد- با پارکت های برق افتاده و مبلمانی شیک – دیگر جایی برای اتفاقات تصادفی باقی نمانده است. او می گوید: «سیر سرشار است از روحیه ی نظم و پاکیزگی اسکاندیناویایی. اگر تنها زندگی می کردم این جا مثل بازارِ شام بود.» روی دیوار سه تابلو نقاشی از ماشین تحریرِ مشهورِ المپیای او قرار دارد که آن ها را سام مسر کشیده است. هنرمندی که در داستان ماشین تحریر من (2002) با استر همکاری کرد. استر با دست می نویسد، اما هر پاراگراف را فوری تایپ می کند، پیش از آن که خودش هم دیگر نتواند خط خرچنگ قورباغه اش را بخواند.

دیدار با پل استر

رمان های او آمیزه یی هستند از ماجراهای بسیار جالب، تاملات فلسفیِ افرادی منزوی، و مفهوم عدم ثباتِ حقیقت. اما او از برچسب های تقلیل گرایانه یی چون «پست مدرن»، «بِکِتی» و «اروپایی» خشمگین می شود. استر، حالا در 61 سالگی، احساس می کند کارهایش درگیر بالا رفتن سن و فکر کردن به مرگ شده اند. او کتاب های کیمبوکتو (1999)، کتاب اوهام (2002) و سفر در اتاق کتابت (2007) را «کتاب های مردانِ زخمی» می داند. «کتاب هایی درباره ی افرادی که در مراحل مختلفی از فروپاشی هستند.» قهرمانِ مردی در تاریکی، رمان سال 2008 او، هفتاد هشتاد ساله است و دوران نقاهت اش را پس از یک تصادف رانندگی می گذراند. چند سال قبل از نوشتنِ این رمان، اتومبیل استر با یک وانت که با سرعت غیرمجاز می راند تصادف کرد و سمت شاگرد، که هیوستوِت آن جا نشسته بود، داغان شد. او به خاطر می آورد: «فکر کردم سیری می میرد. فکر کردم گردنش شکسته؛ هنوز هم وقتی درباره اش حرف می زنم همان حس را دارم.» داستانِ مردی در تاریکی در خلال یک شب می گذرد و دنیایی را به تصویر می کشد که در آن ایالت های مختلفِ امریکا، پس از انتخاب جورج دبلیو بوش در سال 2000، از فدراسیون اعلامِ استقلال کرده اند. این رمان، پس از لویاتان (1992)، سیاسی ترین اثر استر است. لویاتان درباره ی رمان نویسی به نام پیتر ارون است (به حروف اول اسم و فامیل توجه کنید)، که دارد کتابی به نام لویاتان می نویسد. کتاب ارون بر اساس مستندات زندگی دوست مرحوم اش بنجامین سَکز نوشته می شود، رمان نویسی که تبدیل شده به یک تروریست و تا پیش از آن که خودش تصادفاً در انفجار کشته شود، دارد تمام کشور را می گردد تا نسخه های کپیِ مجسمه ی آزادی را منفجر کند.

رمان های استر اغلب درباره ی نویسندگان هستند و داستان هایی را در خلال داستان های دیگر روایت می کنند و بر خطی میان واقعیت و وَهم در حرکت اند او میان علایق خودش و رمان های اخیر جی. ام. کوتزی مشترکاتی می یابد: «این نقطه ی اشتراک] آن خط مرزی میان واقعیت و خیال [است]، که به نظرم او هم حالا دارد تجربه اش می کند.»

خیال و واقعیت در نام کاراکتری استر به هم پیوسته اند. کارآگاه خصوصی، پل استر، در شهر شیشه یی با سیری ازدواج کرده است، پیتر ارون در لویاتان با آیریس (برعکس سیری) ازدواج می کند؛ در شب پیشگویی نویسنده یی به نام جان تراس حضور دارد که نام فامیل اش مقلوب کلمه ی اُستر است. اما شخصیت های داستان هایی او بازنمایی شخصیت استر، در آن کتاب، قدری احمق و پر افاده است.تقریبا هر آن چه او می گوید خلافِ اعتقادات من است.» منتقدانی که حوادث عجیب در کار استر را یک جور سر هم بندی می دانند باید داستان های واقعی از زندگی آمریکایی (1999) را بخوانند، داستان هایی که حاصل همکاری استر با رادیوی ملی عمومی در پروژه داستان ملی هستند. استر فراخوانی داد برای داستان های کوتاه براساس زندگی واقعی آمریکایی، تا آن ها را از رادیو پخش کند، و بیش از 4000 داستان دریافت کرد که «موزه یی از واقعیت امریکایی» را تشکیل می دادند. او می گوید: «چه طور می توانید بدون در نظر گرفتن اتفاقات غیرمنتظره و غیرقابل درک و خوش شانسی ها درباره ی دنیا فکر کنید؟ بعضی وقت ها ما می توانیم به نقشه هایمان جامه ی عمل بپوشانیم. اما بیش تر وقت ها نه. تنها گاهی پیش می آید. این همان جایی ست که داستان ها در آن آغاز می شوند.»

استر، در دهه ی بیست و سی و عمرش، خود را در برابر شانس آسیب پذیر یافته بود «زندگی بی ملاحظه و احمقانه یی داشتم، بدون هیچ برنامه یی یا راهی واقعی برای امرار معاش.» پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه کلمبیا در سال 1969، او مشغول کار بر روی یک نفت کش شد و چهار سال در فرانسه با کارِ مترجمی، به سختی زندگی کرد، اما رویای ادبی اش را رها نکرد: «فکر می کردم با کار روی نفت کش می توانم بیش تر پول دربیاورم تا کار توی اداره. آن روزها، روزهای دشوارِ جنگ ویتنام بودند- جار و جنجال، سیاست زدگی در همه چیز – و من احتیاج داشتم که تنها باشم و از دور به کشورم نگاه کنم.» در دست به دهان: گاه شمار یک شکست زودهنگام (1997)، از رنج بردن از «بی پولی همیشگی، طاقت فرسا و تقریبا خفقان آوری که روح ام را آلوده می کرد و مرا در وحشتی بی پایان نگه می داشت» می نویسد در 1978، پس از چاپ چند کتاب شعر، بدترین اتفاق زندگی استر پیش آمد. ازدواج اش با اولین همسرش، که نویسنده یی به نام لیدیا دیویس بود، درست یک سال پس از تولد پسرشان دانیل، به شکست انجامید. «تقریباً یک سال چیزی ننوشتم. یا وقت نداشتم یا تمرکز.» در حالی که از بی پولی به جان آمده بود، سعی کرد یک بازی کارتی که براساس قوانین بیس بال ساخته بود را بفروشد و با نام مستعار پل بنجامین یک داستانِ جنایی بیس بالی نوشت به نام فشار (1982). پدرِ استر به طور غیرمنتظره یی در سال 1979 درگذشت. اختراعِ انزوا (1982) به یادِ خاطره او نوشته شده است و در آن استر با غیابِ مردی بی احساس روبه روست که حتی در زمان زنده بودن هم واقعا حضور نداشته است. استر می نویسد: «او به نظر مردی نمی آمد که واقعا فضا اشغال کند، اما در عوض قطعه یی نفوذناپذیر از فضا بود، به شکل یک مرد.» پدرِ استر از بابت آرمان های ادبی او متحیر شده بود. «او از این شگفت زده بود که پسری، که از نظر او با استعداد بود، چرا باید این قدر در امرارِ معاش بی عرضه باشد. حالا که من پدر شده ام، کاملا متوجه ام که علت نگرانی او چه بوده است.» استر از مرگ او تکان خورده بود چرا که «سوالهای بی پاسخ زیادی باقی مانده بود، گفت و گوهای زیادی که با هم انجام نداده بودیم.» با مرگ پدرش ارثیه یی معمولی به او رسید که او را قادر ساخت شش سال به طور تمام وقت به نوشتن بپردازد. بعد، شانس، به شکل هیوستوِت 26 ساله به سراغش اش آمد. آن ها همدیگر را در سال 1981 در یک جلسه شعرخوانی دیدند. استر هشت سال از او بزرگ تر بود و به این خاطر امکان نداشت رقیب هم باشند، او می گوید: «به خاطر این که چند سالی بود که چیزهایی از من منتشر می شد». دخترشان، سوفی، که حالا خواننده و بازیگر موفقی است، شش سال بعد به دنیا آمد. وقتی از دوستش پیتر کری پرسیدم که آیا استر کارهایش را در خلال نوشتن به او نشان می دهد یا نه، به نظر می رسید که بهت زده شده است: «شما در زندگی تان تصمیم می گیرید که به حرف چه کسی باید گوش کنید، و پل کارهایش را برای سیری می خواند. او احتیاجی به نظرِ من ندارد.»

اتفاق خوب دیگر زندگی استر در کریسمس 1990 افتاد، وقتی که وین وَنگ، کارگردان سینما، داستان کریسمس اوگی رن را در نیویورک تایمز خواند و تصمیم گرفت درباره ی سیگارفروش قهرمان آن داستان فیلمی بسازد. بعد از آن استر، فیلم نامه ی فیلمِ دود (1995) را نوشت که توصیفی آرام و خنده دار از زندگی های مختلفی بود که در حوالی سیگار فروشیِ اوگی در بروکلین به یکدیگر می رسیدند. استر عملاً به همکارِ کارگردان تبدیل شد. «وین ونگ گفت: «به نظرم باید فیلم را با هم بسازیم.» آن کار برای من آموزش فیلم سازی بود. ما دو سال با هم کار کردیم.» استر در کارگردانی دنباله ی این فیلم که کبودی (1995) نام داشت، نیز همکاری کرد. اولین فیلمی که استر به تنهایی کارگردانی کرد لولو روی پل (1998)  بود. فیلمی خیالی با حضور هاروی کیتل و میرا سوروینو درباره ی یک ساکسوفون نوازِ بدبین که پس از آن که تصادفاً گلوله یی به او اصابت می کند، سنگی جادویی پیدا می کند و عاشق می شود.

شکل گیری فیلم زندگی خصوصی مارتین فراست، که استر آن را در سال 2007 ساخت، قریب یک دهه طول کشید. او نسخه یی کوتاه از فیلم نامه را برای یک مجموعه ی 12 قسمتی نوشت، اما وقتی دوست فیلم سازش، هال هارتلی، به او هشدار داد که این قرارداد، قدرت او را برای کنترلِ پروژه محدود می کند، کنار کشید و در عوض با استفاده از آن ایده، رمان کتابِ اوهام را نوشت. این رمان شرح فیلمی ست درباره ی رمان نویسی به نام مارتین فراست که به خانه یی روستایی می رود تا در تنهایی استراحت کند، و ذوق هنری خود را بازیابد. استر می گوید: «چند سال گذشت و فکر تبدیل کردن آن به فیلم، باز به سراغ ام آمد.» مارتین فراست نمونه یی از دنیای مورد علاقه ی استر است، بیان بی ثباتیِ حقیقت، بر هم زدن، مرز واقعیت و خیال، و قدرتِ دنیای مکتوب. در آن رمان حتی یک ماشین تحریر معلق هم وجود دارد. یکی از چهار بازیگر فیلم، دخترش، سوفی استر، است، و دیوید تولیس، ایرنه جیکوب و مایکل ایمپریولی هم سه بازیگر دیگرِ کار هستند. با وجود آمریکایی بودن فیلم، برای ارزان تر تمام شدنِ تولید، فیلم برداری در پرتغال انجام شده است. پیتر کری به این تناقض اشاره می کند که «پل، که هیچ وقت حتی با کامپیوتر کار نمی کند، و اگر جلویش کلمه یی مثل «گوگل» را به کار ببری، می توانی عصبانیت را در چهره اش ببینی، در فیلم سازی از پیش رفته ترین تکنیک ها استفاده می کند.» استر می گوید فیلم تاثیری در داستان نویسی او نداشته است و اشاره می کند: «فکر نمی کنم رمان هایم اصلا سینمایی باشند. ساختار آن ها مثل فیلم ها نیست.» گرچه وقوع اتفاقات غیرعادی بر کار او در هر دو حوزه، و همین طور بر زندگی اش، سایه افکنده است.

استر درباره ی دفترچه ی تلفنی می گوید که ناشر لهستانی اش به او داد، دفترچه یی مربوط به سال 1938، «کتابِ مردگان». او بعدها، پس از آن که چند نامِ اُرلوفسکی توی آن دفترچه پیدا کرد، در کتاب شبِ پیش گویی نام شخصیت اصلی اش را گذاشت سیدنی اُر (شکل کوتاه شده نام خانوادگی اُرلوفسکی). استر بخشی از آن دفترچه را عینا در رمان آورد و بعد از انتشار کتاب قرار مصاحبه یی با یک روزنامه نگار لهستانی داشت، استر می گوید:

«مردِ روزنامه نگار لرزان و عرق ریزان آمد داخل. گفت: «کتاب تان را خواندم. آن اُرلوفسکی های که توی کتاب شما هستند پدربزرگ و مادربزرگ من بودند.»

بِن نِیپارستک / مترجم محمد مهدی وحیدی

تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان