تبیان، دستیار زندگی
مرد از دوستی که به نوعی او را صوفی معرفی کرد برای ابراهیم صحبت کرد. گفت که او مرگ را مثل لولوی سر خرمن می داند. می گفت مرگ را درست کرده اند تا ما را بترسانند. مثل لولوی سر خرمن که با آنها گنجشک ها را می ترسانند. خب، حالا تو گنجشکی؟! نه! ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ما گنجشک نیستیم!

درباره رمان "من گنجشک نیستم" مصطفی مستور

ما گنجشک نیستیم!

مصطفی مستور در 1343 در اهواز به دنیا آمد. وی در سال 1367 در رشته مهندسی عمران از دانشگاه صنعتی اصفهان فارغ‌التحصیل شد و دوره کارشناسی ارشد را در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه شهید چمران اهواز گذراند.

مصطفی مستور نخستین داستان خود را با عنوان دو چشمخانه خیس در سال 1369 نوشته و در همان سال در مجله کیان به چاپ رساند. وی نخستین کتاب خود را نیز در سال 1377 با عنوان عشق روی پیاده‌رو شامل 12 داستان کوتاه به چاپ رساند.

برخی از آثار مصطفی مستور:

  1. • روی ماه خداوند را ببوس (رمان) 1379، نشر مرکز، برگزیده جشنواره قلم زرین
  2. • چند روایت معتبر (مجموعه داستان) 1382، نشر مرکز
  3. • استخوان خوک و دست‌های جذامی (رمان) 1383، نشر مرکز
  4. • حکایت عشقی بی‌قاف، بی‌شین، بی‌نقطه (مجموعه داستان) 1384، نشر چشمه
  5. • عشق روی پیاده‌رو (مجموعه داستان) 1377، نشر رسش
  6. • من دانای کل هستم (مجموعه داستان) 1383، انتشارات ققنوس
  7. • من گنجشک نیستم (رمان) 1388، نشر مرکز
  8. • تهران در بعد از ظهر
  9. برخی از افتخارات مصطفی مستور:
  10. • برگزیده بهترین رمان سال‌های 79 و 80 جشنواره قلم زرین
  11. • برنده لوح تقدیر از نخستین مسابقه داستان‌نویسی صادق هدایت
  12. • برنده جایزه سوم مسابقه داستان کوتاه مجله ادبیات داستانی

رمان" من گنجشک نیستم"  از آخرین آثار مصطفی مستور است که مانند سایر آثار او رمانی است اجتماعی در فضایی قابل محسوس برای مخاطب.

اتفاقات در این رمان در فضای یک آپارتمان البته در قالب یک آسایشگاه روانی جریان دارد. این فضا طوری طراحی شده که هر واحد متعلق به یک بیمار می باشد. هر بیمار در یک واحد با نظارت یا بهتر بگوییم زیر سلطه فردی به نام کوهی زندگی می کند سلطه از این جهت که کوهی فردی است که در خصوصی ترین مسائل این افراد به صورت مستقیم نظارت دارد، تا جایی که این بیماران حتی برای خروج از آسایشگاه و ملاقاتهایشان باید قوانین خاصی را رعایت کنند.

ابراهیم راوی داستان ، یکی از بیماران این آسایشگاه روانی است که داستان حول محور او در جریان و گردش است. ابراهیم به دلیل نا آرامی های روحی – روانی که پس از مرگ همسر و فرزندش برای او به وجود می آید راهی آسایشگاه روانی می شود.

ابراهیم فرزند خود را در بدو تولد به دلیل کمبود اکسیژن از دست می دهد، وی فرزندش را آنطور که توصیف می کند با دستان خودش به طوری غریب به خاک می سپارد.

پس از این ماجرا، همسر ابراهیم – افسانه- دو روز بعد از مرگ فرزندش او را برای همیشه تنها می گذارد.

مرگ!

مرگ واژه یا مفهومی است که ابراهیم با آن در کشمکش است و یا به بیان بهتر اینکه، او به نوعی از مرگ می ترسد.

در فضای این آسایشگاه شخصیت های متعددی حضور دارند، این افرادی که در این داستان در کنار ابراهیم هستند، هر کدام به نوعی با اتفاقاتی که در اطرافشان رخ داده و یا حتی سؤالاتی که در ذهنشان پشت سر هم به وجود می آید، درگیر هستند. ، دانیال نازی یکی از این افرادی است که ارتباط تنگاتنگی در این داستان با ابراهیم دارد.

دانیال شخصی است که ذهنی دارد پر از سؤالات گوناگون. سؤال پشت سؤال!

در قسمتی از داستان دانیال به ابراهیم می گوید که همین سوالات او را به شدت کلافه کرده تا جایی که دانیال ذهن خود را به کارخانه چوب بری تشبیه می کند که در جایی از داستان می خواد این کارخانه را از کار بیاندازد.

تا جایی که کوهی – رییس آسایشگاه- پس از جریان خودکشی دانیال می گوید:

دانیال رو سؤال هاش به کشتن داد. هزار بار بهش گفتم داری زیاده روی میکنی. گفتم هر سؤال عینهو یه ماده سگ می مونه که با خودش ده تا سؤال دیگه متولد می کنه. هر سؤال جدید هم که به وجود اومد با خودش ده تا سؤال دیگه زاد و ولد می کنه.خوب تا کی؟ که چی؟ آدم که با سؤال نمی تونه زندگی کنه. اتفاقاً سوال باعث می شه مدام از لبه های زندگی بیفتید بیرون! باعث می شه روح های شما مست بشن، وحشی بشن...!

کابلی، دیگر بیمار این آسایشگاه است که با ابراهیم ارتباط دارد، او طبق گفته خودش، بعد از یک اتفاق غیر منتظره دیگه به خانه بر نمیگردد و پس از مدتی روانه آسایشگاه روانی می شود.

او برای ابراهیم تعریف می کند که: زمانی قرار بود برای آوردن بار از بندر، راهی آنجا شود که در راه بر اثر به وجود آمدن مشکلاتی مجبور می شود به خانه برگردد، در این هنگام بود که سوری – زنش- را با یک مرد غریبه در خانه می بیند. کابلی همان موقع از خانه بیرون آمد و دیگر هیچوقت به خانه برنگشت.

او همیشه زنش را در خواب می بیند که از او می خواهد او را بکشد!!

اما دیگر شخصیت داستان مستور، کوهی – رییس آسایشگاه روانی- است که وجودش در جریان داستان یک نوع خفقان و تاریکی به وجود آورده است. او شخصیتی است که با سلطه همه جانبه خود بر روی کل افراد و فضای آسایشگاه همه را به ستوه آورده است. به طوری که در مقاطعی از داستان شخصیت ها کوهی را از پلیدترین افراد نام می برد.

شخصیت های دیگری در این داستان هستند، یکی از این افراد، تاجی است. یا تاجی خوشگله!

این عنوانی است که بچه های آسایشگاه برای او انتخاب کرده اند.

در قسمتی از داستان راوی به بیان معصومیت و از خود گذشتگی این فرد یعنی تاجی می پردازد و در ادامه همین مطالب به زنان خانه دار اشاره دارد و آنها را از معصوم ترین و فداکارترین افراد می داند.

اما ابراهیم – راوی داستان- در هر پدیده ای در اطرافش به دنبال مرگ می گردد. همان طور که گفتیم دانیال نزدیک ترین فرد به اوست. او بعد از مدتی که در آسایشگاه روانی هم جوابی برای سؤالات بی شمار ذهنش پیدا نمی کند، دست به خودکشی می زند.

ابراهیم پس از مرگ دانیال تصمیم می گیرد چند روزی را بیرون از آسایشگاه سپری کند. کوهی او را از ملاقات با هر زنی منع کرده بود ولی ابراهیم برای پیدا کردن زنی بدکاره از آسایشگاه خارج می شود. هر چند ابراهیم موفق به دیدن آن زن نمی شود ولی در همان کافه با مردی الکلی روبرو می شود. برخورد با این مرد زمینه تحول شخصیت ابراهیم را در پی داشت. مرد از دوستی که به نوعی او را صوفی معرفی کرد برای ابراهیم صحبت کرد. گفت که او مرگ را مثل لولوی سر خرمن می داند. می گفت مرگ را درست کرده اند تا ما را بترسانند. مثل لولوی سر خرمن که با آنها گنجشک ها را می ترسانند.

خب، حالا تو گنجشکی؟!

نه!

ابراهیم گنجشک نبود و تکرار این جمله در ذهن او به او نیرویی می داد که با مرگ به مقابله برخیزد. ابراهیم در برابر مرگ اعلان شورش می کند و دوست دارد این شجاعت را از بلندترین ساختمان شهر به همه اعلام کند.

رمان من گنجشک نیستم مانند سایر آثار مستور رنگی عرفانی به خود گرفته است و تحولی که در راوی (ابراهیم) اتفاق می افتد، نقطه ی عطف این عرفان است.

نکته قابل توجه در این زمینه ظهور فردی الکلی به عنوان پیر است و این مورد نیز در آثار مستور تکرار شده است و نمونه آن را در رمان "روی ماه خداوند را ببوس" می توان دید، که زنی روسپی این نقش را ایفا می کند.

اشاره مستور به الکل و شراب می تواند نمادی از بی خویشی عارف و بی علقی او به دنیا باشد، که نوعی بی پروایی از مرگ را به همراه می آورد.

این رمان می تواند دنیای هر یک از مخاطبین را به تصویر بکشد. دنیایی که در آن هر یک از انسان ها دچار درگیری های ذهنی اند، فضایی تیره با حوادثی تلخ هر یک از شخصیت ها را تحت تأثیر قرار داده است و نظام حاکم با سلطه خود بر تمام امور آنها اجازه خروج از این فضا را نمی دهد.

در چنین فضایی هر کسی احتیاج به راهنمایی دارد که او را به خود بیاورد و زندگی را آنچنان که هست به او نشان دهد نه آنچنان که برای او ساخته اند و مجسم کرده اند.

مستور در این رمان ذهن خواننده را با این مسائل درگیر می کند و هر خواننده همپای ابراهیم تمام این فضا را تجربه می کند.


نویسنده: مائده ستوده

بخش ادبیات تبیان