تبیان، دستیار زندگی
یکی دیگر از دلایلی که سوسنگرد سقوط کرد این بود که کاری که ما انجام دادیم عراق یک موشکی داشت به نام موشک «دراگون» که ازطریق هدایت شونده هدایت می شد. ما دیدیم این موشک مدام در حال اذیت کردن تانکهای ماست. یک روز که من برای شناسایی رفته بودیم، درمنطقه ای بین
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برای شناسایی دشمن مدتی مجنون شدم!

میهمانان دویست و پنجمین برنامه شب خاطره برادر بسیجی محمودیان و سرتیپ نجف پور هستند.

خبر به روشنی روز در فضا پیچید

خبر دهید کسی دستگیر می آید

مگر ندیده ای آن اتفاق روشن را

به این محله خبرها چه دیر می آید

علی(ع) همیشه بزرگ است در همه فصول

امیر عشق همیشه امیر می آید

بیا که منکر مولا اگر که آزاد است

به عرصه گاه قیامت اسیر می آید

بیا که منکر مولا اگر که پخته، ولی

هنوز از دهنش بوی شیر می آید

راوی اول آقای محمودزاده است. وی رزمنده داوطلبی است که از ابتدای روزهای جنگ در جبهه حضور یافته است. وی در عملیات های مختلف شرکت کرده و تا پایان پذیرش قطعنامه، در جبهه حضور داشته است. پس از آن اسلحه را زمین گذاشته و قلم به دست گرفته و به ثبت خاطرات رزمندگان پرداخته . خاطرات ایشان را با هم می خوانیم:

سوسنگرد که اخیراً سالگرد آزادسازی آن بود، در واقع 2بار در محاصره عراق قرارگرفت. دشمن همان 40 روزی که درصدد بود تا خرمشهر را اشغال کند، روی اشغال سوسنگرد هم کار می کرد.

دفاع مقدس

من برمی گردم به دورانی که وقتی جنگ شروع شد ما خودمان را به هر طریقی بود وارد خوزستان کردیم و حدود 15 روز به این در و آن در زدن ما را به جبهه راه دادند ولی متأسفانه هیچ سازمانی وجود نداشت که ما را سازماندهی کند. ما در محاصره اول سوسنگرد وارد جبهه شدیم. وقتی وارد منطقه شدیم، تعدادی تانک عراقی از سمت روستای «گلبهار» به نزدیکی سوسنگر در حال پیشروی بودند. ما هم که اسلحه ای نداشتیم مانده بودیم که چه بکنیم. کنار جاده آمدیم و چاله ای را کندیم و در آنجا مستقر شدیم. حالا مانده بودیم که از کجا اسلحه تهیه کنیم تا بتوانیم جلوی عراقی ها بایستیم. نزدیکی های صبح بود که دیدیم عراقی ها با چهار-پنج تانک و نفربر و دو کامیون مهمات عراقی به ما نزدیک می شوند. ما 15 نفر بودیم که به صورت داوطلب و خودجوش خود را به جبهه رسانده بودیم و فقط دوسه نفری اسلحه ژ-سه داشتند. وقتی عراقی ها به 200 متری ما رسیدند، دوسه نفری که زرنگ تر بودند از یک خشاب 12-10 گلوله زدند که اسلحه شان گیر کرد و من هم چون سربازی رفته بودم گفتم من بلدم. کمی ژ-سه را این و آن ور کردم، تصور کنید تانکهای عراقی به نزدیکی های ما رسیده بودند و ما داشتیم با یک اسلحه ژ-سه زواردر رفته ورمی رفتیم. من دیگر ناامید شدم. دیدم از پشت سر ما، گردان 16 قزوین مستقر بودند یک تانک به سمت ما می آمد. یک ستوان جوانی که خودش متوجه شده بود که ما جلوتر هستیم به کمک ما آمد. ما که ایشان را دیدیم خیلی خوشحال شدیم. او از تانک پیاده شد و گفت موضوع چیه؟ به او گفتم من می دانم تانکها کجا هستند اگرشما با ما بیایید من مکان آنها را به شما نشان می دهم. به او گفتم شما وقتی می خواهی شلیک کنی 50 متر آن طرف تر شلیک کن. بگذار دشمن خیال کند که تعداد ما زیاد است. حالا تانکهای عراقی 10-8-7 تایی بودند که جلو می آمدند به 150متری ما که رسیدند. آنها به سمت ما شلیک کردند و خوشبختانه ستوان جوان تانک را به جاده اسفالتی هدایت کرده و با دقت زد. یکی از کامیون ها که کامیون مهمات بود آتش گرفت. به او گفتم حالا کامیون بعدی را بزن، او زد و کامیون بعدی هم منفجرشد. دیگر تانکها وحشت کردند. با این انفجار نظام تانکهای عراقی از هم پاشید. عراقی ها هم که وحشت کرده بودند شروع کردند به عقب نشینی. و بعضی از آنها هم خودشان را تسلیم کردند و ما هم شروع کردیم به جمع آوری غنایم. فقط دنبال این بودیم که اسلحه و مهمات جمع آوری کنیم و بتوانیم ادامه دهیم. بعد یکی از خاکریزهای عراقی را زدیم و در آنجا مستقر شدیم.

یکی دیگر از دلایلی که سوسنگرد سقوط کرد این بود که کاری که ما انجام دادیم عراق یک موشکی داشت به نام موشک «دراگون» که ازطریق هدایت شونده هدایت می شد. ما دیدیم این موشک مدام در حال اذیت کردن تانکهای ماست. یک روز که من برای شناسایی رفته بودیم، درمنطقه ای بین ایران و عراق، در آنجا چاله ای بود که ما آنجا را برای استقرار و شناسایی انتخاب کرده بودیم. دیدم وقتی موشک می خواهد تانک ما را بزند، یک سیم از بالای سر ما عبور می کند. فردای آن روز با چوبی که آنجا بود، در داخل چاله منتظر ماندم تا ساعت حدود 2 نیمه شب بود که آنها شروع کردن به زدن تانکهای ما. همین که زدند من با شاخک چوبی، سیم را پاره کردم و موشک کمی این طرف و آن طرف رفت، عراقی ها تا سه روز هر وقت می خواستند تانکهای ما را بزنند، من سیم را با شاخک چوبی پاره می کردم. تا اینکه روزسوم متوجه شدند. آنقدر چاله را زدند که مجبور شدیم آن چاله را ترک کنیم.

یکی دیگر از کارهایی که می شد درباره سوسنگرد مطرح کرد این بود که دفعه دوم که ما سوسنگرد را از دست عراقی ها گرفتیم تعدادی از بچه های تبریز، تهران، مسجدسلیمان بودند که گفتند این دفعه که عراق اینجا را محاصره کرد، مقاومت کنیم یا نه؟

یکی دیگر از دلایلی که سوسنگرد سقوط کرد این بود که کاری که ما انجام دادیم عراق یک موشکی داشت به نام موشک «دراگون» که ازطریق هدایت شونده هدایت می شد. ما دیدیم این موشک مدام در حال اذیت کردن تانکهای ماست. یک روز که من برای شناسایی رفته بودیم، درمنطقه ای بین ایران و عراق، در آنجا چاله ای بود که ما آنجا را برای

واقعیت این بود که اگر عراق وارد شهر می شد ما به سمت شرقی سوسنگرد عقب نشینی می کردیم و کم کم ازشهر خارج می شدیم. یکی از بچه های تبریز بود که هنوز سن او به 20 نرسیده بود و بسیار زیرک و باهوش بود. همه به اتفاق گفتند که ما از قسمت شرقی شهر خارج می شویم و عقب نشینی می کنیم. او گفت ما باید در شهر بمانیم و مقاومت کنیم. او گفت من استدلالی دارم شما گوش کنید، می توانید قبول نکنید. گفت ببینید ما نمی خواهیم سوسنگرد به دست عراقی هابیفتد. اگر عراق خواست مقاومت کند و سوسنگرد را بگیرد، ما در شهر بمانیم و یک جوری هم امام را متوجه کنیم که ما در شهر درحال مقاومت هستیم و چون امام ما را دوست دارد به نیروها فشار می آورد که بیایند ما را نجات دهند و این باعث می شود که سوسنگرد دوباره آزاد شود. این بود رابطه یک جوان 19-18 ساله با رهبری.

استدلال آنقدر صادقانه بود که همه پذیرفتیم. و این شد که 24 آبان عراق حمله کرد و دوباره شهر راگرفت. آن چیزی که باعث شد حضرت امام خودشان وارد این بحث شوند- اختلافات بنی صدر و رهبری- بود که حضرت امام به نماینده شان (مقام معظم رهبری) دستور داد که سوسنگرد فردا باید آزاد شود. در شهر استادیومی بود که شبها به آنجا می رفتیم و در آنجا استراحت می کردیم. وضعیت بسیار آشفته ای بود و شهر در خاموشی مطلق بود. نزدیکی های صبح بود که ما دیدیم از اطراف حمیدیه و روستای الله اکبر سروصدایی شنیده می شود که آن سروصدا باعث شد که ما مقاومتمان را به آن سمت ببریم و مقاومت کنیم. در ساعت 8 صبح بود که ما جنازه های عراقی ها را از شهر پاکسازی می کردیم. وقتی من خودم به آن جوان بسیجی را دیدم و رسیدم به او گفت دیدی امام ما رادوست داشت و ما نجات پیدا کردیم. اما این برادر چند وقت بعد به شهادت رسید.

سرتیپ نجف پور از جانباز و آزادگان دوران 8 سال دفاع مقدس آخرین راوی این برنامه است.

وی که در بیشتر عملیات های برون مرزی شرکت داشته خاطرات بسیار شنیدنی دارد که برایمان بازگو می کند.

من در اغلب عملیاتهای برون مرزی شرکت می کردم و نفراتی را که با خود همراه می بردم معمولا روی بدنسازی و آماده جسمانی، استفاده از قطب نما، استفاده از سلاح، نقشه خوانی و... روی آنها کار می کردم.

یک روز فرمانده عملیات من را احضار کردند و دستور عملیاتی به من دادند که این مأموریت با شماست و آماده شوید.

من از میان نیروهای، دو نیروی زبده و کاربلد را که برای این دوران تربیت شده بودند، را انتخاب کردم. گشتی ما گشتی بردبلند بود. گشتی بردبلند گشتی ای است که به چندصد کیلومتر منتهی می شود و اگر نیاز باشد بازهم کار ادامه پیدا می کند. مدتهای مدیدی بود که توپخانه های ما از موشکهای عراقی به شدت آسیب می دیدند و هنوز هواپیماهای ما برای شناسایی این منطقه و این سایت های موشکی موفق به جمع آوری اطلاعات نشده بودند. وظیفه ما این بود که در محل تجمع نیروهای عراقی حضور پیدا می کردیم. پس باید ترفندی می زدیم. در نتیجه من شدم به عنوان یک مجنون، که موج انفجار مرا مجنون و دیوانه کرده، سرم را کاملاً تراشیده بودم، دشداشه بسیار کثیف و چرک و مشمئزکننده ای پوشیده بودم که الان که یادم می آید، حس بسیار بدی به من دست می دهد. یک قیافه کاملاً عقب مانده با دست و پای کج و کوله که یکی از پاهایم را روی زمین می کشیدم و معمولاً سعی می کردم به عراقی ها طعنه بزنم تا گمان کنند من تعادل جسمی و روحی ندارم. و آن دونفری هم که با من بودند می گفتند: بله این برادر ما در بمباران مجنون شده و دعا کنید که خدا ایشان را شفا بدهد. ما خوشحالیم که شما دلاورمردان هستید که با موشک باران شهرهای ایران، دل ما را خنک می کنید! دو همراه من از عراقی ها می پرسیدند کجا مستقر هستید؟ در چه سپاهی خدمت می کنید و اطلاعات کم کم جمع آوری شد و نزدیک به 4 هفته ما در خاک عراق بودیم تا اطلاعات ما کامل شد. بعد اطلاعات پخته شده را ارائه دادیم و بهترین راهکارها را انتخاب می کردیم. اطلاعات را کنار هم گذاشتیم و آن چیزی را که به واقعیت نزدیک بود استخراج کردیم و آماده شدیم برای عملیات. ما در جنگل های «ام قر» در منتهی الیه چزابه و فکه در داخل جنگل یک بی سیمی را مخفی کرده بودیم که خبر سلامتی خود را بدهیم. بعد از اینکه اطلاعات کامل می شد خبر دادیم که حالمان خوب است آماده باشید برای یک هفته دیگر که عملیات را انجام بدهیم.که الحمدالله عملیات بسیار خوبی بود و شاید این شاید یکی از عملیات هایی بود که در هیچ کجا گفته نشده و از زبان کسی شنیده نشده است.

نویسنده : عنبر اسلامی

تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان