تبیان، دستیار زندگی
در مقالات پیشین به مسئلۀ معاد پرداختیم. دغدغه جاودانگى پیشینه ای به قدمت عمر انسان دارد. انسان از اعماق فطرت خود نداى جاودانگى و بقا را می شوند و همیشه از مرگ و نیستى بیزار بوده است. همه اقوام و ملل به نحوى معتقد به حیات پس از مرگ بوده‏اند. انبیای الهی را
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انکار معاد و اعتقاد به تناسخ

معاد

در مقالات پیشین به مسئلۀ معاد پرداختیم. دغدغه جاودانگى پیشینه ای به قدمت عمر انسان دارد. انسان از اعماق فطرت خود نداى جاودانگى و بقا را می شوند و همیشه از مرگ و نیستى بیزار بوده است. همه اقوام و ملل به نحوى معتقد به حیات پس از مرگ بوده‏اند. انبیای الهی راه درست اندیشۀ جاودانگی را بیان کردند. اعتقاد به معاد شکل صحیح باور به جاودانگی است. معاد اعتقاد به حیات پس از مرگ و حشر نفوس و اجساد در عالم و نشئه‏اى دیگر است. اما یکی از باورهای اعتقاد به جاودانگى روح، اعتقاد به «تناسخ» است. تناسخ، اعتقاد به حیات پس از مرگ و حلول روح در بدنى دیگر در همین نشئه دنیایى است. این عقیده در بیشتر امت های سابق وجود داشته است. ملاصدرا می گوید «هیچ مذهبی نبوده است مگر اینکه ردّ پای تناسخ در آن قابل مشاهده است»

«ما من مذهب الاّ ولتناسخ فیه قدم راسخ» (شیرازى، صدرالدین، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج9، قم، منشورات مصطفوى، ص 6.)

به طور کلی، دیدگاه های موجود در تاریخ ادیان، در ارتباط با جاودانگی و بقاء نفس را به چهار دستۀ اصلی تقسیم کرد:

1- بقاء انسان پس از مرگ به صورت روح مجرد از بدن.

2- بقاء انسان پس از مرگ در قالب بدن مثالی.

3- بقاء انسان پس از مرگ در قالب بدن دنیوی.

4- بقاء انسان پس از مرگ در قالب تناسخ.

در اعتقاد نوع چهارم، انسان پس از مرگ، در بدن های دیگری تولد دوباره می یابد. بدن جدید می تواند در قالب انسان، حیوان، گیاهان  و حتی جمادات نیز باشد! اعتقاد به تناسخ را به فیثاغورس (Pythagoras) از حکماى قرن ششم قبل از میلاد یونان نسبت داده‏اند  (کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، جلد اول یونان و روم، ترجمه سید جلال‏الدین مجتبوى، تهران، سروش، 1368، ص 42). فلاسفه اسلامی همچون بوعلی و صدرا در این انتساب شک کرده و بیانات آنها را قابل تاویل می دانستند. (صدرا، اسفار، ج 9، ص 2.) در هر حال، در طی قرون 5 و 6 این اندیشه یکی از جنبه های برجسته اندیشه و ادیان هندی شد. به نظر آنها مردم پس از مردن، دوباره به دنیا می آیند. در یک جا از «اوپانیشادها» آمده است:

«آنها که در زندگى خود داراى عمل صالح و رفتار نیک‏اند، بعد از مرگ روان ایشان در زهدانى پسندیده و پاک مانند رحم یک زن برهمنى یا یک زن «کشتریه» یا یک زن «ویسیه» برحسب مراتب جاى مى‏گیرد. اما ارواح اشخاص بدکردار و شریر در رحمهاى ناپسند مأوا مى‏گزینند مثلاً در زهدان سگى یا گرگى یا خوکى یا بالاخره، در رحم زنى در طبقه پایین جایگزین مى‏شود (جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 155.)

برای اینکه بتوانیم نادرستی این اعتقاد را نشان دهیم، نخست لازم است بدانیم تناسخ چیست.

یکی از دلایلی که بوعلی سینا برای ابطال تناسخ ذکر می کند این است که اگر تناسخ درست باشد، لازم می آید که یک بدن دارای دو نفس باشد! ابن سینا می گوید ما با دلایلی ثابت می کنیم که هر بدنی برای اینکه صاحب حیات شود، لازم است از طریق یک جوهر مفارق (جوهری مجرد) 1 نفس به او اضافه شود ، حال اگر تناسخ درست باشد، لازم می آید که نفسی دیگر از طریق تناسخ به آن اضافه شود و این محال است

تعریف تناسخ

«نسخ» در لغت نامه دهخدا به دو معنا آمده است؛

1. محو کردن، زائل کردن

2. جایگزین کردن

تناسخ

هر دو معنای از تناسخ در لغت بکار رفته است. در قرآن نیز تناسخ به معنای محو کردن به کار رفته است:

«مَا نَنسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (بقره/106)

«هر حكمى را نسخ كنیم یا آن را به [دست] فراموشى بسپاریم بهتر از آن یا مانندش را مى‏آوریم مگر ندانستى كه خدا بر هر كارى تواناست»

راغب اصفهانی تناسخ را چنین معنا می کند: به معناى انتقال و یا زایل کردن یک چیز به وسیله چیز دیگر است بطوری که اولی زائل شود؛ مانند زایل شدن سایه به وسیله نور خورشید و از بین رفتن جوانى به وسیله پیرى (راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، ص 490.) جرجانی در کتاب «تعریفات» تناسخ را انتقال یک روح از بدنی به بدن دیگر می داند، به طوری که در این انتقال هیچ فاصله زمانی وجود نداشته باشد، دلیل این امر نیز علاقه ذاتی میان روح منتقل شونده با جسدی است که روح به آن منتقل می شود:

«التناسخ عبارة عن تعلّق الروح بالبدن بعد المفارقة من بدن اخر من غیر تخلّل زمان بین التعلقین للتعشق الذاتى بین الروح و الجسد» (جرجانى، على‏بن محمد، التعریفات، بیروت، دارالسّرور، ص31)

یکی از دلایل کسانی که به تناسخ معتقد شده اند این است که  نفس ناقص یا نفسی که به کمالات عقلی نرسیده است، متناسب با صفاتی که دارد به یک کالبد دیگر منتقل می شود. بنابرابن، به نظر این عده، ارواح همۀ انسان ها دچار تناسخ نمی شود بلکه تنها ارواح ناقصین دچار تناسخ می شوند تا از این طریق مسیر کمال را طی کنند.

دلایل ابطال تناسخ

برای انکار انواع مختلف تناسخ دلایل مختلفی ارائه شده است ولی ما در این مقاله کوتاه تنها به کلیاتی در این زمینه مراجعه کرده و علاقمندان می توانند به کتب ویژه ای که در این زمینه به رشته تحریر در آمده، مراجعه کنند.

یکی از دلایلی که بوعلی سینا برای ابطال تناسخ ذکر می کند این است که اگر تناسخ درست باشد، لازم می آید که یک بدن دارای دو نفس باشد! ابن سینا می گوید ما با دلایلی ثابت می کنیم که هر بدنی برای اینکه صاحب حیات شود، لازم است از طریق یک جوهر مفارق (جوهری مجرد) 1 نفس به او اضافه شود ، حال اگر تناسخ درست باشد، لازم می آید که نفسی دیگر از طریق تناسخ به آن اضافه شود و این محال است (ابن سینا، النجاة، تهران، مرتضوى، 1364 ص 189).

استاد سید جلال‏الدین آشتیانى در این زمینه مى‏ گویند:

«هر زمان در بدن مزاج صالح جهت تعلّق نفس حاصل شود از موجود مجرد عقلى و واهب صور نفس مدبّرى به آن بدن افاضة خواهد شد بدون مهلت و تراخى... در صورتى که نفس دیگرى از عالم ربوبى به بدن افاضه شود لازم مى‏آید اجتماع دو نفس مدبّر در بدن واحد. لازمه دو نفس به بدن واحد اجتماع دو صورت عَرْضى و حلول دو فعلیّت در ماده واحده است. شیخ و اتباع او محذور تناسخ را همین دانسته‏اند» (آشتیانى، سیدجلال‏الدین، شرح‏حال و آراء فلسفى‏ملاصدرا، نهضت‏زنان ‏مسلمان1360، ص87.)

دلایل دیگری نیز برای ابطال تناسخ بیان شده است که در مقالۀ بعدی به آن خواهیم پرداخت.

نوشته علیزاده – گروه دین و اندیشه تبیان


1- باید توجه داشت که اضافه نفس به بدن از مقولۀ انطباع نیست بلکه از مقولۀ اشتغال است. یعنی نباید پنداشت که بدن همانند قالب و ظرفی است که نفس در آن قرار داده می شود. تعلق نفس به بدن از باب اشتغال نفس به بدن است.


منابع:

1. آشتیانى، سیدجلال‏الدین، شرح‏حال و آراء فلسفى‏ملاصدرا، نهضت‏زنان ‏مسلمان1360.

2. جرجانى، على‏بن محمد، التعریفات، بیروت، دارالسّرور.

3. ابن سینا، النجاة، تهران، مرتضوى، 1364.

4. راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، دفتر نشر کتاب.

5. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، جلد اول یونان و روم، ترجمه سید جلال‏الدین مجتبوى، تهران، سروش، 1368.

6. شیرازى، صدرالدین، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج9، قم، منشورات مصطفوى.

7. جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على اصغر حکمت، چاپ چهارم، تهران، سازمان انتشارات.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.