تبیان، دستیار زندگی
باز در خاطره‌ها یاد تو، ای رهروِ عشق شعله سرکش آزادگی افروخته است یک جهان بر تو و بر همت و مردانگی‌ات از سر شوق و طلب، دیده جان دوخته است ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باز در خاطره ها یاد تو ای رهرو عشق

سه شعر عاشورایی

امام حسین

باز در خاطره‌ها یاد تو، ای رهروِ عشق

باز در خاطره‌ها یاد تو، ای رهروِ عشق

شعله سرکش آزادگی افروخته است

یک جهان بر تو و بر همت و مردانگی‌ات

از سر شوق و طلب، دیده جان دوخته است

نقش پیکار تو در صفحه تاریخ جهان

می‌درخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب

پرتوش بر همه کس تابد و می‌آموزد

پایداری و وفاداری در راه طلب

چهر رنگین شفق، می‌دهد از خون تو یاد

که ز جان بر سر پیمان ازل ریخته شد

راست، چون منظره تابلوِ آزادی

که فروزنده به تالار شب آویخته شد

رسم آزادی و پیکار حقیقت‌جویی

همه‌جا صفحه تابنده آیین تو بود

آنچه بر ملت اسلام، حیاتی بخشید

جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود

تا ز خون تو جهانی شود از بند آزاد

بر سرِ ایده انسانیِ خود جان دادی

در ره کعبه حق‌جویی و مردی و شرف

آفرین بر تو که هفتاد و دو قربان دادی

آنکه از مکتب آزادگی‌ات درس آموخت

پیش آمال ستمگر ز چه تسلیم شود؟

زور و سرمایه دشمن نفریبد او را

که اسیر ستم مردم دژخیم شود

رهرو کعبه عشقی و در آفاق وجود

با پر شوق، سوی دوست برآری پرواز

یکه‌تاز ملکوتی، که به صحرای ازل

روی از خواسته عشق نتابیدی باز

جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق

که روانت سر تسلیم نیاورد فرود

زان فداکاری مردانه و جانبازی پاک

جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود

محمدرضا شفیعی کدکنی

ای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب است

یک شهر دعا خواند و بلا کم نشد امسال

خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال

ای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب است

دل واپس تو  عالم و آدم نشد امسال

پیش از تو محرم شد و پیش از تو عزا شد

مویی ز عزاداری تو کم نشد امسال

صد خیمه ی خاموش به تاراج جنون رفت

یک خاطر آسوده فراهم نشد امسال

در گریه نهفتیم عزای شب خود را

تاوان تو زخمی ست که مرهم نشد امسال

عبدالجبار کاکایی

راه پیمودند با سامان نور

ساربانا ز اشتران بگشای بار

لحظه‏ای ما را به حال خود گذار

اینکه بینی سرزمین کربلاست

خاک او آغشته با خون خداست

در حریم قدسی صحرای دوست

بشنو این گلبانگ، این آوای اوست

نی نوا، در نینوای راستین

مویه‏ها دارد ز نای خود چنین

ناله آتش بال در پرواز بین

همتراز آه گردون تا زمین

اشک می‏ریزد ز چشم کائنات

در عزای تشنه کامان فرات

آن بلاجویان که تا بزم حضور

راه پیمودند با سامان نور

رایت توحید اینان پایدار

ماند و می‏ماند به دور روزگار

گر فرات اینجا چو دریا خون گریست

نی عجب، خورشید بر هامون گریست

مشفق کاشانی

تهیه و تنظیم: مهسا رضایی- ادبیات تبیان