تبیان، دستیار زندگی
حضرت علامه، در درس‌های عرفانی آنچنان حرف می زدند، افرادی که در درس حضور داشتند به راستی منقلب می شدند؛ چرا که حرف اگر از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. شاگردان خوبی تربیت کردند، آنها هم از آب و گل این عالم در آمدند، رفتار ایشان هم فوق العاده و غیر عادی بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو خاطره از علامه طباطبایی

علامه طباطبایی

حضرت علامه، در درس‌های عرفانی آنچنان حرف می زدند، افرادی که در درس حضور داشتند به راستی منقلب می شدند؛ چرا که حرف اگر از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. شاگردان خوبی تربیت کردند، آنها هم از آب و گل این عالم در آمدند، رفتار ایشان هم فوق العاده و غیر عادی بود و حتی در طلبه شدن و نظام زندگی اش غالبا تایید می شده و نظام غیب عالم هم او را تایید می کرده است؛ من از خود ایشان شنیدم که فرمودند:

پدر و مادرم را در سن کودکی از دست دادم و دو تا لَله[دایه] مرا بزرگ کردند؛ وقتی برای من استاد خصوصی گرفتند، استاد از من سئوالی کرد در جواب سئوال ماندم و استاد شکایت مرا به لَلِه کرد و گفت، سید محمد حسین نمی تواند جواب بدهد و درس نخوانده است، مرا توبیخ کردند و آنقدر این مسئله برای من سنگین بود با این که کودک بودم؛ وضو گرفتم، داخل مسجدی رفتم و دو رکعت نماز خواندم، سجده کردم و از خدای متعال درخواست کردم؛ خدایا یا همین الان مرگ مرا برسان یا استعدادی به من بده که بعد از این توبیخ و سرزنش نشوم، از مسجد بیرون آمدم، از آن به بعد محتاج استاد نبودم و تمام درسها را پیش مطالعه می کردم، بعد می‌فرمودند: در عین حال خودم را از استاد منقطع نکردم، چرا که می ترسیدم اعوجاج علمی پیدا کنم و می خواستم استاد همیشه هدایتگر من باشد.

خاطره‌ای دیگر

باز می فرمودند: زمانی که از تبریز به نجف آمدم، عیال گرفته بودم و ایشان هم تبریزی بودند، تبریز کجا و هوای تب خیز نجف کجا ! در جنگ بین المللی دوم که رابطه ایران و عراق قطع شد، پولی برای ما نمی رسید، خیلی از این مسئله نگران بودم و خداوند هر چه فرزند به ما می داد از بی غذایی و از گرما می مردند ؛ روزی خدمت استادم آقای میرزا علی آقای قاضی ( قدس سره ) رسیدم ؛ «علامه طباطبایی برای مرحوم قاضی یک احترام بسیار فوق العاده ای قائل بودند و هر وقت اسم آقای قاضی را می بردند، رنگ شان متغیر می شد و انگار در محضر آقای قاضی هستند و حالت خاصی به خود می گرفتند» ..خلاصه علامه در ادامه می فرمود؛ من خدمت آقای قاضی رفتم و مقداری درد دل کردم و ایشان که حرف‌های من را شنیدند نصیحتی کردند و من هم نصیحت ایشان را به صورت یک دو بیتی در آوردم و گفتم [شعر علامه طباطبایی]

پیر خرد پیشه نورانی ام                   

                                                   برد ز دل زنگ پریشانی ام

گفت که در زندگی آزاد باش             

                                                    هان گذرانست جهان شاد باش

و بعد از مدتها مرحوم قاضی به من گفتند؛ خداوند مولودی به شما می دهد و نام او را عبد الباقی بگذارید و من اصلا نمی دانستم همسرم باردار شده و آن فرزند را خدا به ما داد و برای ما هم ماند.

به نقل از شاگرد علامه، آیت الله ممدوحی

تنظیم: شکوری_ گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.